ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/6 12:10 صبح
بودا به دهی سفر کرد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از او خواست تا برای صرف غذا مهمانش باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی او شد. کدخدای دهکده شتابان خود را به بودا رسانید و گفت: این زن، هرزه و بدنام است به خانهی او نروید. بودا به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده. او تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت: حالا کف بزن. کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند. هیچ زنی نیز نمیتواند به تنهایی بد و هرزه شود، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند. بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند.
نتیجهگیری:
1. بیچاره بعضی که تنها نام آنها بد در رفته است.
2. کسی میداند به ازای هر زن بدنام چند مرد بدنام وجود دارد؟
3. خوشبختانه این اتفاق در هند افتاده است نه ایران.
کلمات کلیدی :
بودا،
ایران،
زن بدنام،
مرد بدنام،
هند
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/4 6:34 عصر
1. روزی دختر روستایی زیبایی به شهر آمد، پسران جوان زیادی به او نگریستند و حتی بعضی در پی او رفتند، دختر به آنها توجهی نکرد و حتی به بعضی از آنها سخنان درشتی گفت. در راه بازگشت به خانه با خودش گفت: چه آدمای بیادبی!
سال بعد دوباره به شهر رفت. این بار هیچ کس به او اعتنا و حتی نگاهی نکرد، در راه بازگشت به خانه، دختر گریست و با خودش گفت: چه آدمای بیاحساسی! (با الهام از داستانی از جبران خلیل جبران)
2. افسر راهنمایی که از خانمی آزمون رانندگی میگرفت پرسید: اگر شما در حال حرکت کسی را دیدید که بیحرکت وسط جاده ایستاده چی کار میکنید؛ بوق میزنید یا برای برایش چراغ میزنید؟ خانم گفت: هیچ کدام. برفپاککن واسش روشن میکنم.
- برفپاککن واسه چی!؟
- این جوری بهش میگم تکلیفت رو روشن کن یا برو این ور یا برو اون ور!
3. There are two times when a man doesen"t understand a women: before marriage and after marriage
4. مردی شبی در خواب صدایی شنید که به او میگفت: یه آرزو بکن تا برایت برآورده شود. مرد گفت: دوست دارم اقیانوس آرام را برایم اتوبان کنی. صدا گفت: این کار عملی نیست. آرزوی دیگری بکن.
- دوست دارم زنها را بشناسم.
پس از چند ثانیه سکوت، صدا گفت: دو بانده میخوای یا سه بانده؟!
کلمات کلیدی :
آرزو،
دختر،
جبران خلیل جبران،
شناخت،
اتوبان،
برف پاک کن
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/4 1:32 صبح
تو لطیفهای خواندم که تحقیقات! نشان داده است که کسانی که عینک دودی میزنند، 10 درصدش برای مراقبت چشم در مقابل پرتوهای زیانبخش خورشید است و 10 درصدش برای این که مد است و 80 درصدش برای این که کسی نفهمد به کجا نگاه میکنند!
کلمات کلیدی :
نگاه،
عینک دودی،
پرتوهای خورشید،
مد
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/3 1:31 عصر
1. به یکی میگن: کجا میری؟
میگه: دارم بر میگردم!
2. از یکی پرسیدن: چطور تصادف کردی؟ گفت: هیچی. من داشتم راه خودمو میرفتم یه ماشین هم جلوی من داشت با سرعت میرفت. تو نگو داره میآد!
3. پیرمردی که با دوست همسنش تو پیاده رو راه میرفت به او گفت: یه دختر داره از پشت سر ما میآد. دوستش گفت: چطور دیدیش!؟ گفت: من ندیدمش؛ از چشمای این پسره که داره از جلو میآد فهمیدم.
کلمات کلیدی :
دختر،
پسر،
لطیفه،
تصادف،
نگاه،
پیرمرد
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/2 5:41 عصر
چهار تا از داداشهایم به اضافهی چهار تا از فسقلیهای خانواده؛ شامل زهرا دختر من، زهرا دختر داداشم، علی پسر اون یک داداشم و حمیدرضا پسر خالهام تو اتاق پذیرایی بودیم. مادر بزرگ مادریم که ما به او میگوییم ننه، هم نشسته بود.
کنترل تلویزیون دست محمود داداشم بود. شبکهها را به دنبال برنامهای که خودش یا لااقل یکی از ما از آن خوشش بیاید و بگوید همین خوبه، یکییکی رد میکرد. دستکم 10 تایی را پشت سر گذاشته بود که رسید به عمو پورنگ، فسقلیها همصدا با مادر بزرگم گفتند: خوبه خوبه، بذارش... بقیه همه مخالفتی نکردند... کیشتله. (تکیه کلام امیرمحمد)
کلمات کلیدی :
تلویزیون،
کودکان،
عمو پورنگ
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/5/31 10:31 عصر
رفته بودیم خانهی داداشم واسه ناهار. زهرا (دختر پنج سالهام) کنارم بود و داشت آخرین جزء غذایش که کاسهی ملامین کوچک ماستی بود، قاشق قاشق میخورد. رو کرد به من گفت: بابا بابا میدونی چطوری با ماست بستنی درست میکنن؟
- چطوری؟
- یه بستنی دوری از مغازه میخری...
(بستنی دوری همان بستنی قیفی است که زهرا به دلیل این که وقتی از بستنی از خروجی دستگاه خارج میشود، فروشنده آن را دور میدهد تا به صورت حلقوی در قیف جاگیر شود، آن را بستنی دوری نامیده است. تعریف دوم: تنها بستنیای که میتوانم زهرا را قانع کنم که دونفری است و اجازه میدهد نوبتی به آن لیس بزنیم. نکته: گفتم لیس یاد جملهای از مرحوم سید حسن حسینی افتادم که گفته بود: زبانی که حرف حق نزند، تنها به درد لیسزدن بستنی میخورد.)
اصلا چی میگفتم؟ آهان... داشتم میگفتم که زهرا داشت روش درستکردن بستنی با ماست را به من آموزش میداد. گفت: یه بستنی دوری میخری. بعد این جوری میذاریش تو ماست بعد هی دورش میدی تا نونش آب بشه. بعد دیگه تموم...
کلمات کلیدی :
بستنی،
ماست،
بستنی قیفی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/5/21 2:11 صبح
لطفا قبل از مطالعه ی این یادداشت، نگاهی به این مطلب بندازین: راز عشق های ناگهانی از نگاه یک روانکاو (3)
فرض کنیم که پسر بچهای سه چهار ساله به دایهای بس مهربان در حق وی، دل بسته و سپس ناگهان در آن سنین از او جدا شده باشد. پسر وقتی به نوجوانی یا جوانسالی رسید، دیگر هرگز به فکر آن دایه نخواهد بود، وحتی اگر از او سخن به میان آید، یادش بر اثر واپسزنی، برای وی عاری از هیجان خواهد بود. فراموشی هیجان و غالبا شخص نیز وسیلهای است برای رنج کمتر بردن و نوعی مداوا در مرتبهی خودآگاهی و هشیاری است؛ اما اگر آن مرد جوانسال، روزی به زن جوانی برخورد که با دایه (با چهرهای که به هنگام از دست دادنش در ذهنش نقش بسته) مشابهتی داشته باشد و از نگاهش نوری همانند بتابد، و زنگ صدایش طنین آوای دایه را فرایاد آورد، یا حتی جزئی از جامهی وی خاطرهای را زنده کند و یا دیدار در پارکی شبیه پارکی که دایه کودک را در آن پا به پا میبرد، صورت گیرد، ناگهان در حق زن جوانسال، کشش اسرار آمیزی احساس خواهد کرد که ممکن است سرآغاز عشقی باشد.
غالبا چنین برق کششی که به علت مشاهدهی ویژگیای بر حسب اتفاق و خصیصهای جزیی و ناپایدار جستن کند، گذراست و سحر و جادوی عشق به محض ناپدید گشتن ظواهر، زایل میگردد. بر عکس ممکن است که شناخت دقیقتر زن جوانسال و مشابهتهای دیگری با چهرههای ناخوشآیندی که مرد آنها را قبلا میشناخته مکشوف ساخته و قوای دافعه و کراهتانگیز که در ذات و جوهر به اندازهی قوای جاذبه ناخودآگاهند، به زودی زن جوانسال را کاملا منفور جلوه دهند. اما این هم ممکن است که زن جوانسال اگر بهتر شناخته شود، آشکار کنندهی شباهتهای دیگری نه با دایه بلکه با دلبستگیهای جدیدتر مرد باشد. ممکن است وی گیسوان مادر و تنومندی خاله را که در گذشته بسی مهربان و نیکوکار بوده، داشته باشد؛ ممکن است نمایشگر خصیصهای جزئی از چهرهای و حتی نقصی فیالمثل از یاری که جوان در مجلسی با او معاشرتی داشته ولی دیگر هرگز او را ندیده اما غالبا به وی اندیشیده است، باشد. بدینگونه امکانات بالقوهی عشق بر هم انباشته شده، افزایش مییابند.[1]
[1] . ر.ک: عشق، نوشته دکتر رنه آلندی، ترجمه جلال ستاری، ص 128.
لینک مرتبط: آیا ازدواج مقبره ی عشق است؟ (1)
کلمات کلیدی :
ازدواج،
عشق،
روانکاوی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/5/18 4:31 عصر
یا به قول انگلیسیها ?Marriage, the tomb of love
در سکانسی از فیلم سینمایی نقاب، ساختهی کاظم راستگفتار، نگار (سارا خوئینیها) به نیما (پارسا پیروزفر) پیشنهاد میدهد که با دختر خالهاش ازدواج کند. نیما قبول نمیکند و میگوید: دختر خالهات حیفه من به درد ازدواج نمیخورم. نگار میگه چرا؟
- من دربارهی عشق دیدگاه خودمو دارم. من به عشقهای اساطیری اعتقاد دارم. مجنون، فرهاد. عشقی که بیارزه آدم براش بمیره. عشقی که آخرش برسه به ازدواج، هیجانش کجاست؟ شورش کجاست؟
- پس راهش اینه که شما عاشق دختر خالهی من بشید ولی من میسپارم که بهتون ندن. (خندهی نگار)
- نیما میگه هان. شما خوب منو درک کردین.
(البته آخرش معلوم میشه که همهی حرفاش کشکه و نیما از اون هفت خطاس که دومی نداره و نیز نگار! بماند.)
آیا اگر مجنون با فرهاد (ببخشید منم قاتی کردم) لیلی و فرهاد با شیرین ازدواج میکردند، عشقشان به پایان میرسید؟ جواب شصخ بنده را اگر بخواهی این است که بستگی به توانایی مجنون و فرهاد در پرداخت اقساط وام ازدواجشان داشت که متاسفانه یا خوشبختانه تا جایی که ما خبر داریم به آنجا نرسیدند و تو مراحل اداری کار متوقف شدند...
لینک مرتبط: آیا ازدواج مقبره ی عشق است؟ (2)
کلمات کلیدی :
ازدواج،
عشق،
مقبره،
لیلی و مجنون،
شیرین و فرهاد،
وام ازدواج
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/5/16 12:25 صبح
چند نکته دربارهی دیدگاه دکتر آلندی دربارهی عشق در یک نگاه:
1. این نظر، نه تنها برای تبیین عشقهای ناگهانی بین دو نفر از جنس مخالف بلکه دوستیها و حتی عشقهای بین دو نفر از جنس موافق نیز کاربرد دارد. (این را عرض کردم چون در آینده دیدگاه فیلسوفی را میخواهم در این زمینه بگویم که تنها عشق بین دو ناجنس را تبیین میکند)
2. عشق گاهی یک بیماری است که باید درمان شود و درمانپذیر هم هست. (داستان زنی که آلندی تعریف و درمانش کرد) و درمان آن نیز تحلیل خاطرات گذشته به خصوص خاطرات کودکی عاشق و کشف شباهت (و گاهی تضاد) این معشوق با محبوب پنهانی دیرینهی شخص است. جالب اینجاست که در متون طبی قدیم مثل کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی، عشق (البته نه هر عشقی را) در کنار سایر بیماریها ذکر شده و برای آن علتهایی و علائمی و راههای درمانی بیان شده است. پس تعجبی ندارد که در ترمینولوژی (اصطلاحشناسی) ادبیات عاشقانه و عارفانهی فارسی با تعابیری مانند درد عشق، طبیب، دارو، درمان و... برخورد میکنیم.
3. پس پیدا میشود که چرا هر کسی عاشق هر کسی نمیشود و چرا عاشق حاضر نمیشود معشوقش را با کسی که حتی در بسیاری از صفاتش از معشوق او سرتر است عوض کند. چرا؟ چون مثلا صورت معشوقش شبیه زنی/مردی که در کودکی به او محبت کرده است و او در کنارش احساس امنیت کرده است (اعم از مادر و پدر یا غیر آنها) گرد است یا کشیده است یا...
4. گاهی علت این که بعضی از عشقهای ناگهانی و شورانگیز پس از مدتی سرد و خاموش میشوند این است که شخص محبوبی در گذشتهی دوری داشته و تصویری در ناخودآگاه او نقش بسته و ضمیر ناخودآگاه او پنهانی همیشه در جستجوی او و تکرار خاطرات شیرین گذشته در اوست. حال کسی را میبیند که مثلا چشمهایش، یا مژههایش، رنگ پوستش یا حرف زدنش یا راهرفتنش یا... شبیه محبوب دیرین اوست، این طرف هم عاشقش میشود بعد از مدتی مثلا بعد از ماه عسل (مخصوصا اگر شمال رفته باشند. چه ربطی داره؟!) متوجه تفاوتهای او با محبوب پنهانش میشود؛ مثلا محبوب دیرین خیلی با محبت بوده یا باهوش بوده یا شوخطبع بوده یا... همین باعث میشود که آن خاطرات خوب گذشته تکرار نشود و او به این نتیجه برسد که این صرفا یک شباهت جزئی یا ظاهری (یا هر دو بوده) و او عجب غلطی کرده با این نره غول (اگر کیس مرد باشد) یا مادر فولاد زره (اگر زن باشد) همخانه شده.
نکته: لاکپشتها هیچگاه دچار سرخوردگی در عشق نمیشوند؛ چون هیچ وقت با همسرشان زیر یک سقف زندگی نمیکنند! (گزینگویهای از خود بنده به تنهایی)
5. شیوهی همسرگزینی و دلبستگی به قصد ازدواج به این صورت که با یک نگاه شروع شود بعد بپسندیم ریسک خطرناکی است؛ چون با یک نگاه ممکن است عاشق بشوی بعد دیگر هر عیب و ایرادی داشته باشد، به چشمت نمیآید و میگویی اشکالی ندارد. مخصوصا که به طور طبیعی عشقهای ناگهانی غالبا بر اساس خصوصیات ظاهری مانند چشم و ابرو و لب و دهان و قد وقواره و... است که اینها هم به مرور زمان دچار تغییر میشوند.
نکته: فرق زن و مرد پس از ازدواج این است که زن دوست دارد مرد پس از ازدواج تغییر بکند که نمیکند و مرد دوست دارد زن پس از ازدواج تغییر نکند که میکند. (این رو تو کتابی خواندم)
پس بهتر است اول آدم خصوصیات مورد نظرش را به مادر یا هر آدم کاربلد مورد اعتمادی بدهد از نظر سن و سال، خلق و خو، دین و مرام، خانواده و تحصیلات و حتی قد و قواره و شکل و قیافه بعد وقتی آنها کسی را پیدا کردند که معدل بالایی در این خصوصیات به دست آورد، آدم او را ببیند، اگر به دلش نشست که مبارک است و اگر ننشست که بروند سراغ کیس دیگر.
در حالی که در روش اول امروزی که به شدت در سینما و تلویزیون و رمانها نشان داده میشود، ممکن است طرف مقابل فقط با یکی یا دو تا از اینها نمرهی قبولی را به دست آورد و دل عاشق برود ولی طولی نکشد که به کارنامهی معشوق که نگاه میکنی میبینی کلی نمرهی تک از عاشق گرفته و آخر و عاقبتش خیلی اوقات یا طلاق حقوقی است یا لااقل طلاق عاطفی. گاهی هم تصادفا البته مشکلی پیش نمیآید چون معشوق اتفاقا در بقیهی مواد آزمون عاشقی هم نمرهی بالایی میگیرد هر چند که عاشق در انتخابش اصلا به آنها توجه نداشته است.
لینک مرتبط: راز عشق های ناگهانی از نگاه یک روانکاو (1)
کلمات کلیدی :
ازدواج،
عشق در یک نگاه،
روانکاوی،
دکتر آلندی،
طلاق،
همسر گزینی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/5/15 5:0 صبح
دیشب با خودم فکر میکردم چرا برای این بحث مهم و جنجالی و کارساز و مشکل گشا و تا حدودی نو، این قدر کامنتام کمه حداقل یه بیست تایی باید میداشتم. بعد اومدم یه دور دیگه خوندم کامنتا و جواب هامو و به کشفی رسیدم که نزدیک بود به خودم بگم خاک تو سرت با این جواب دادن هات ولی بعد جلوی خودم رو گرفتم و کلی از خودم معذرت خواهی کردم که حتی فکر چنین بی احترامی به او را کرده بودم ولی آخرش راضی شدم که یه بار، فقط یه بار یواشکی بهش بگم و گفتم ولی خب بعدش کلی از خودم معذرت خواستم.
بعدش به خودم گفتم: آخه با این لحن بد و خشن که تو جواب میدی و مردم رو ضایع میکنی چطور انتظار داری دیگه کسی برات کامنت بذاره. واسه همین هم جوابها رو بازنویسی کردم. بخونین ببینین چقدر مهربون و مودب و با لطافت جواب دادهام. اگر باز هم خشن بود، مشکل نداره، بگین باز تلطیفشون می کنم. ببخشید و مرسی.
کلمات کلیدی :
کامنت،
جواب،
ضایع بازی