طراحی وب سایت کودکان - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خواب چه تصمیمهاى روزانه را که نقش بر آب کرد . [نهج البلاغه]

دوسِت دارم 5 تا!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/5/16 1:48 عصر

 

مقیاس‌های اندازه‌گیری بچه‌ها چقدر جالبه! به علی پسر 4 ساله‌ی داداشم که داشت می‌رفت سوار قطار بشود، گفتم: علی‌جون خوشحالی؟ گفت: آره. گفتم: چقدر؟ گفت: 5 تا و پنجه‌ی دستش را باز کرد و 5 تا انگشتش رو نشونم داد.


به زهرا گفتم: زهرایی اون آقاهه رو ببین چقدر شبیه آقاجونه. گفت: کجا؟ از پنجره‌ی ماشین نشونش دادم گفت: ببین شلوار قهوه‌ای، تک‌پوش سفید. شکمشم مث خودشه. با یه حالت دلخوری گفت: نگو شکمش. گفتم: پس چی بگم؟ خب شکم داره. گفت: حالا اگه اینجا بود می‌گفتی "شکمش"، چی می‌خواستی بگی؟ (یعنی این حرف رو جلو خودش بزنی ناراحت می‌شه. وروجک کلک‌های خودمو به خودم می‌زنه). بهش گفتم: آقاجونو دوست داری؟ گفت: اندازه‌ی ی ی ی یه عمر!


به زهرا که حسودی می‌کرد و بهانه می‌گرفت که برای اونم عینک آفتابی بگیرم. گفتم: بهم میاد. گفت: خیلیم زشته. ده دقیقه بعد بهش گفتم: عینکو حال می‌کنی؟ گفت: هیچم حال نمی‌کنم. گفتم: نه واقعا زشته؟ گفت: یه کمِ یه کم اندازه‌ی یه کبوتر!


این را که گفت: یاد اندازه‌هایی افتادم که سهراب در شعرش می‌گوید:


... من به اندازه‌ی یک ابر دلم می‌گیرد...


... باید امشب چمدانی را که به اندازه‌ی تنهایی من جا دارد بر دارم...

 

 

و رابطه‌ی بین شعر و کودکی...

 




کلمات کلیدی : شعر، سهراب، کودکان، مقیاس اندازه گیری

کودکان زیر نود سال!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/2 5:41 عصر

 

چهار تا از داداش‌هایم به اضافه‌ی چهار تا از فسقلی‌های خانواده؛ شامل زهرا دختر من، زهرا دختر داداشم، علی پسر اون یک داداشم و حمیدرضا پسر خاله‌ام تو اتاق پذیرایی بودیم. مادر بزرگ مادریم که ما به او می‌گوییم ننه، هم نشسته بود.

کنترل تلویزیون دست محمود داداشم بود. شبکه‌ها را به دنبال برنامه‌ای که خودش یا لااقل یکی از ما از آن خوشش بیاید و بگوید همین خوبه، یکی‌یکی رد می‌کرد. دست‌کم 10 تایی را پشت سر گذاشته بود که رسید به عمو پورنگ، فسقلی‌ها همصدا با مادر بزرگم گفتند: خوبه خوبه، بذارش... بقیه همه مخالفتی نکردند... کیشتله. (تکیه
 کلام امیرمحمد)

 

 




کلمات کلیدی : تلویزیون، کودکان، عمو پورنگ