ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/30 1:3 عصر
ببین! بعضیا این جوری به شهرداری شهرشون کمک میکنن و بعضیا هم شب عید فطر میرن تو پارک افطار میکنن تا فطریهشون بیفته پای شهرداری!


اینجا: منظومه شمسی، کره زمین، قاره آسیا، کشور ایران، شهر تهران، پارک گفتگو!
کلمات کلیدی :
تهران،
پارک گفتگو،
مجسمه مریم مقدس،
کمک به شهردای،
فطریه
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/28 12:0 عصر
میخواهی از عرض خیابان رد شوی. چند دقیقه منتظر میمانی تا کمی خلوت شود. میآیی روی خط عابر پیاده میایستی تا دیگر بهانهای نباشد. اما گویی قرار نیست کسی به تو راه بدهد. دو سه بار، چند قدمی، جلو میروی ولی از سرعت اتومبیلهایی که به طرفت میآیند وحشت و عقبنشینی میکنی. بالاخره کمی خلوتتر میشود. به خودت میگویی: حالا وقتشه.
با شتاب جلو میروی ولی اتومبیلی از دور برایت چراغ میزند و تو چون شتاب صفر تا صدش را نمیدانی، نمیتوانی برنامه ریزی کنی و سرعت خودت را با او تنظیم کنی. یک لحظه یاد شادی دختر و پسرت میافتی وقتی زنگ خانه را میزنی. دلت برای آنها میسوزد همه چیز به تصمیم تو بستگی دارد. یتیمی بد دردی است. دوباره بر میگردی.
تمام فحشهایی که در طول عمرت شنیدهای به ذهنت هجوم میآورد، ولیشیطان را لعنت میکنی. ولت نمیکنند دیگر رسیدهاند به نک زبانت، کاریش نمیشود کرد، بالاخره مجبور میشوی آنها را خرج یزید (از قدما) و صدام (معاصران) و دو سه تا همردیف آنها کنی.
چند نفس عمیق. چند دقیقه باید بگذرد تا اعصابت آرامتر شود و بتوانی جرئت ریسک دیگری پیدا کنی.
از پیاده رو خارج میشوی و میآیی کنار خیابان. دل به دریا میزنی و شهادتین را میخوانی. حالا دیگر تا نیمهی خیابان رسیدهای، داری رد میشوی که یک دفعه اتومبیلی با سرعت هزار به طرفت میآید. دستپاچه میشوی. سرعتت را بیشتر میکنی. طرف میبیندت و تو هم او را. انگار از هول کردن تو کیف میکند چون لبخند تمسخر باری را گوشهی لبش میبینی. دیگر نزدیک پیادهرو رسیدهای که گویی از عمد فرمان را کمی به طرف تو کج میکند. باید بدوی، بپر!... چیزی نمانده بود که...
دوباره ذهنت پر دشنام میشود و... وحشتزده و شگفتزده میشوی از این که چطور در یک لحظه پیه کشتن یا ناکار کردن تو را به تنش مالید و به چه سرعتی انگیزه و نقشهی قتل تو را کشید...
کلمات کلیدی :
راننده،
خیابان،
عابر،
خط عابر پیاده،
اتومبیل ها،
قاتلان
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/26 5:28 عصر
یکی از دلخوشیها و خوشدلیهای من تغییر روشهای آموزش زبان و ادبیات فارسی در کتابهای دورهی ابتدایی و راهنمایی است. ازهمان سالهای اول، بذرهای مرغوب دستور و املا و آرایهها و انشا و نویسندگی و ویرایش و تاریخ ادبیات و... به زیبایی و به تدریج در ذهن و زبان بچهها کاشته میشود.
محمد مهدی، پسرم، امسال کلاس اول راهنمایی است. پای تلویزیون نشسته بودم و چای میخوردم و او سر پا ایستاده بود و بسکتبالبازی میکرد و یک چشمش هم به تلویزیون بود که ببیند فردا مدرسهها تعطیلند یا نه؟ تلویزیون زیرنویس این جمله را نشان داد: بارش برف تهران را فرا گرفت. یک دفعه محمد با لحنی حاکی از تعجب و کمی دلخوری گفت: اینجا یه ویرگول میخواد. آدم اشتباه میکنه میخونه برفِ تهران!
قند توی دلم آب شد و کامم شیرین. طوری که دیگر به قند سفید یزدی نیازی نداشتم. با خودم گفتم ببین این فسقلیها همین طور الکیالکی ویراستار بار میآیند آن وقت نسل من، سر پیری باید برود سراغ معرکهگیری. از این کلاس ویراستاری به اون کلاس آیین نگارش. این کتاب را ببین، آن سایت و وبلاگ را بخوان...
کلمات کلیدی :
کتاب های درسی،
ابتدایی،
راهنمایی،
زبان و ادبیات فارسی،
ویراستاری
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/25 9:56 صبح
دیشب با زهرا (دختر سه سالهام) کل افتادم. من میگفتم: بزرگ شدهام و او میگفت: نه تو کوچیکی من بزرگم. از من اصرار و از او انکار. بالاخره حرفی زدم که کم آورد. گفتم: من کوچیکم؟
- آره
- حالا که من کوچیکم پس، فردا میآم مهد کودکتون.
برای چند ثانیه ساکت شد. کمی فکر کرد.
- نمیشه
- واسه چی؟ من کوچیکم پس میآم.
جای ما عوض شده بود. او میگفت: تو بزرگ شدی و نمیتونی بیای و من میگفتم: کوچیکم میآم. بالاخره حرفی زد که من کم آوردم. کف دست کوچکش را بالا آورد و در حالی که نوک انگشتانش را تا جلوی صورتم بالا آورده بود، گفت:
- تو بزرگ شدی. ماشاء الله میری سر کار.
با لحنی این حرف رو زد که انگار مادر بزرگمه... بیشتر از همه،از "ماشاءالله" که برای اولین بار به کار میبرد،خندهام گرفته بود...
استفادهی منطقی:
یکی از راههای قانعکردن طرف، وقتی که به هیچ طریقی از حرفش بر نمیگردد این است که حرفش را بپذیری و او را با تبعات حرفش روبرو کنی؛مخصوصا تبعاتی که او نمیتواند آنها را بپذیرد.
کلمات کلیدی :
کل کل،
منطق،
دخترم
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/22 12:22 عصر
جلسهی اول درس فلسفه اسلامی بود حوزهی خواهران. بعد از تعریف فلسفه، رسیدیم به فواید و کاربردهای آن. بعد از بیان چند فایده گفتم:
... فلسفه حتی در مسائل خانوادگی هم کاربرد داره و تکلیف بعضی چیزا رو روشن میکنه. از جمله این که یه قاعده هست که میگه:
1. کُلُّ مُجَرَّدٍ عاقِلٌ
یعنی هر مجردی عاقله. که عکسنقیض موافقش میشه:
2. هر غیرعاقلی غیرمجرده
"غیرعاقل" که میشه "دیوونه"، "غیرمجرد" هم که میشه "متاهل"، پس این جوری میشه:
3. هر دیوونهای متاهله.
که عکس مستوی، خود این قضیه ، میشه
4. بعضی متاهلا دیوونه هستند.
این جا بود که دیگر صدای بعضی از خواهران در آمد که استاد جدی میفرمایید!؟ من که به زحمت جلوی خودم را میگرفتم، کم نیاوردم، گفتم: علتش این است که در مراحل گوناگون زندگی، زن و شوهر، فرایند تو سر و کلهی هم زدن را چه به صورت گُفتمان و چه به صورت کُفتمان، اون قدر ادامه میدن که متاسفانه همدیگر را دیوونه میکنن. پس نتیجه این که از نظر فلسفی هر مجردی عاقله ولی تنها بعضی متاهلها عاقل هستند.
دیگر نمیتوانستم خودم رو کنترل کنم ولی هنوز وقتش نرسیده بود. شروع کردم به پاک کردن تخته که بچهها قیافهی از زورِ خنده مثل لبو شدهی من را نبینند. پچپچی افتاده بود بین خواهران که بعضی از آنها به گوش من میرسید مثلا:
- نه بابا سر کاریه.
- با این پسرایی که من میبینم به نظر من درست میگه آدم باید دیوونه باشد ازدواج بکنه.
- بچهها دیوونه شدیم رفت پی کارش.
- خوش به حال ما عاقلا.
برگشتم گفتم: خواهران محترم جدی نگیرید. شوخی کردم. "مجرد" در این قاعده مقابل "مادی" است نه "متاهل"و جمعش میشود "مجردات" مثلا میگوییم: "عالم مجردات". یکی از خواهران خیلی جدی، با حالتی واقعی و طبیعی و ساده و معصومانه گفت: آهـــــــــــان. و نفس بلندی کشید. یعنی خیالش راحت شده بود... کلاس دیگر کلّا ترکید.
کلمات کلیدی :
ازدواج،
فلسفه،
مجرد،
عاقل،
دیوانه،
متاهل،
حوزه خواهران،
عکس نقیض،
عکس مستوی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/19 7:22 عصر
به یک نفر آرایشگر دارای مدرک دکتری کشاورزی و دارای سابقهی کاری مفید جهت اصلاح موهای خدای عزیز نیازمندیم.
مزایا:
1. دریافت حقوق به دلار
2. هر سال یک وعده ناهار با رئیس جمهور آمریکا و اسرائیل
3. سهمیهی ماهیانه دشداشه
انجمن حمایت از حقوق خداوند، مستقر در مرکز سلفی های نیویورک (ببخشید ریاض)
خبر مرتبط:
حجتالاسلام و المسلمین نجمالدین طبسی، در نشست تخصصی مهدویت که صبح امروز در مرکز تخصصی مهدویت با حضور طلاب و فضلای حوزه برگزار شد، اظهار داشت: توحید وهابیت مملو از انحرافات و خرافات است و جای جای آن می توان مطالب غیر عقلانی و غیر منطقی را مشاهده کرد؛ این توحید انحرافی به عقاید دیگر آنها نیز سرایت کرده و مطالب ضد و نقیض و کاملا غیر عقلانی درباره دجال مطرح کردهاند.
عقیدهی انحرافی و پوشالی وهابیت تا بدان جا پیش رفته که در کتب معتبر و دسته اول علمای وهابی به روشنی تصریح شده که خداوند جوانی است که صورتش مو ندارد و موهای سرش فرفری و مُجَعّد است!
کلمات کلیدی :
آگهی استخدام،
آرایشگر،
وهابیت،
سلفیه،
خدای وهابیان،
شرک
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/18 7:27 عصر

وقتی آن گونه که جلال آل احمد نوشت، "تختی را خودکشی کردند"، هفت سال بود که من هنوز به دنیا نیامده بودم! مرحوم پدرم و بسیاری دیگر از افراد حوالی کودکیام همیشه با چنان شیفتگی آمیخته با عظمتی از تختی سخن میگفتند که نپرس! بعدها باز دربارهی او شنیدم و خواندم تا یادش از اهالی قلبم شد. تختی با آن هیکل مردانه و قیافهی فراموش نشدنی و ابروهای پیوستهاش. دیشب سالگردش بود و من بودم و گزارشی تلویزیونی از چند دوست او که بر مزارش فاتحه میخواندند. یکی گفت:
روزی یکی از دوستان غلامرضا که هموزن و حریف او هم بود، او را با خانوادهاش معرفی میکند. بعد از آن، تختی به او میگوید: من دیگر با تو کشتی نمیگیرم. وقتی میپرسد چرا؟ میگوید: خانوادهات دیگر مرا میشناسند و من دوست ندارم یک وقت جلوی آنها سرشکسته بشوی.
... بغض گلویم را گرفت. بغضی که سراسر امروز حتی آن وقت که میخندیدم در سکوت، کمی آن طرفتر از لبهایم نشسته بود. شاید تعجب کنی. مگر این حرف چقدر مهم بود!؟ ولی وقتی به این فکر میکنی که چه فرایندهای ذهنی و چه شبکهی باور و چه چارچوب شخصیتیای باید در یک بشر باشد که به چنین نکتهای توجه کند، آن وقت میبینی با چه عظمت و مردانگی و مرام و معرفتی روبرو شدهای، آن گونه که از کوههای یخ شناور در دریاها، تنها بخش کوچکی به چشم میآید، ولی تو میدانی که آنچه نمیبینی بسیار بزرگتر از آن چیزی است که...
چند خاطره از تختی
گزارش سالگرد تختی در سال 89
کلمات کلیدی :
جلال آل احمد،
غلامرضا تختی،
سالگرد،
کشتی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/16 7:11 عصر
در کمدی الهی دانته، میخواندم که سر در دوزخ، کتیبهای است که بر آن نُه سطر نوشتهاند. آخرین سطر آن این است:
شما که داخل میشوید، دست از هر امیدی بشویید.
حالا اگر چیزی که الان نوشتم و خواندی از آخر بخوانی این طور میشود:
کسی که دست از هر امیدی بشوید، سر در دلش کیتبهای زده که نوشته اینجا دوزخ است!
نظرت چیه؟
نکتهی باربط: اگر دانته بیشتر دقت میکرد میدید که ادامهی آن سطر نوشته که
... مگر این که ولای علی (ع) در قلبتان باشد.
نکتهی بیربط: واعظی همیشه از بهشت و اوصاف آن سخن میگفت، پرسیدند چرا از دوزخ چیزی نمیگویی؟ گفت: آنجا را که با هم میرویم میبینیم إن شاء الله!
کلمات کلیدی :
کمدی الهی،
دوزخ،
دانته،
امید،
ولای علی(ع)،
بهشت
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/15 9:48 صبح
مقام معظم رهبری در دیدار با جوانان:
در شعر نو، دو، سه نفر بودند که شعرهایشان را خیلی میپسندیدم؛ یکی از آنها «اخوان» بود. ما با "اخوان" آشنا بودیم و شعرش، شعر بسیار برجستهای بود. یکی دو نفر دیگر هم هستند که دوست ندارم از آنها اسم بیاورم. کسانی بودند که آن وقت در زمان جوانی ما، جزو اساتید و برجسته های شعر نو بودند، و به اعتقاد من اینها از خود «نیما یوشیج» بهتر شعر نو میگفتند. اگر چه او شروع کنندهی این راه بود، اما به نظر من اینها از او بهتر و پختهتر و برجستهتر شعر میگفتند. البته صفای "نیما یوشیج" را هیچ کدامشان نداشتند؛ نه اخوان داشت، و نه آن یکی، دو نفر دیگری که من از ایشان اسم نیاوردم.
نیما یوشیج - برخلاف آن چیزی که میگفتند - مردی متدین بود. مرحوم "امیری" با "نیما یوشیج" از نزدیک دوست بود. او برای من نقل میکرد و میگفت: "نیما یوشیج" آدم متدینی است. او به شعر سنتی هم علاقه مند بود؛ منتها این سبک را هم میپسندید. البته میدانید که ایشان این سبک را هم از اروپاییها گرفته بود. اصلا سبک شعر نوی ما، سبک ابتکاری به معنای حقیقی نیست؛ سبک شعر اروپایی است، با خیلی از خصوصیاتی که آن شعرها دارد؛ حتی سبک جملهبندی انگلیسی، در شعر نوی فارسی ما گرتهبرداری شده است.

کلمات کلیدی :
مقام معظم رهبری،
نیما یوشیج،
شعر نو،
اخوان ثالث،
امیری فیروزکوهی،
شعر اروپایی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/13 10:15 صبح
شاید تعجب کنی. چند سال بود آرزوی چنین سایتی را داشتم. سایتی که قیمت کالاها رو به روز توش بزنن. حالا رعایت بشه یا نه یه بحث دیگهس. ولی من شخصا همیشه دلم میخواست اگه کسی پول زور هم ازم گرفت بدونم دقیقا چقدر بوده!
اینم توضیحاتش برو حالشو ببر.
کلمات کلیدی :
سایت مفید،
قیمت کالا