طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
خود پسندی خرد را تباه می کند . [امام علی علیه السلام]

آموزش منطق جدید

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/20 11:47 صبح


خبر سوخته:
دوره ی آموزشی کوتاه مدت منطق جدید بدون درد و خونریزی همراه با بیهوشی موضعی.
طرف قرارداد با بیمه های مختلف تامین اجتماعی، خدمات درمانی، نیروهای مسلح و...

به گزارش واحد غیر مرکزی خبر، قرار شده برای بچه های پژوهشگر دانشگاه ادیان کلاس بذارم و منطق جدید ارائه بدم. خدا عاقبت همه ی ما را ختم به خیر بگرداند. آمین.

این هم لینکش که فکر نکنه دارم خالی می بندم. چه آدمایی پیدا می شن بخدا!




کلمات کلیدی : آموزش، منطق جدید، دانشگاه ادیان، بیمه

پرواز روح در کلاس!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/18 5:40 عصر


معلّم که باشی پدیده‌های شگفت و شگرفی را تجربه می‌کنی. یکی از آنها مشاهده‌ی مستقیم و  برخط (آنلاین) پرواز روح است!
مثلا در حال درس دادن هستی و داری به یک نفر که دارد به تو نگاه می‌کند، نگاه می‌کنی که یک دفعه به قول سپهری: و تو را ترسی شفاف می‌گیرد. چون می‌بینی سیاهی تخم چشم او به سمت پشت پلک بالا رهسپار شد و در پی آن، سفیدی‌اش تمام فضای بین دو پلک را که اکنون به صورت نیمه‌باز در آمده است، پر کرد. آری روح او از سوی ملکوتیان دریافت شد و او به خواب رفت. و تو به گوش جان ندایی غیبی را می‌شنوی که می‌گوید: مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد!

از آن دانشجو/ طلبه ناامید می‌شوی و به سمت دیگری از کلاس روی می‌آوری. جایی که هنوز ارواح در قفس‌های تن قرار دارند اما طولی نمی‌کشد که نظاره‌گر پرواز دیگری می‌شوی و باز تویی که نگاه نگرانت سمتی دیگر از کلاس را در جستجوی چشمی باز و گوشی شنوا می کاود. در این میان چه بسا مرغ جان یکی، دوباره به آشیانه بازگردد و به جای آن مرغ جان بغل‌‌دستی‌اش، پر کشیده باشد.

این قصه تا پایان وقت کلاس ادامه دارد. بالاخص اگر با فاصله‌ی اندکی از ناهار تشکیل شده باشد و بالاخص‌تر که ماست یا دوغ هم در کنارش ارائه شده باشد. در این صورت با ترافیک سنگینی از پروازها و فرودهای ارواح طیبه روبرو می‌شوی که البته توجیه عرفانی نیز دارد. به قول خواجه حافظ کرمانی:‌ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / و به زوری به خدا من به کلاس آمده‌ام. و تو گاه هوس می‌کنی با کاری؛ مثل زدن بر تخته وایت‌برد، یا بلند کردن ناگهانی صدایت یا بردن اسم کسی به هوای درس پرسیدن، ارواحی را مجبور به سقوط آزاد کنی.

و آنچه که مشاهده‌ی این پدیده‌ای فرازمینی را جذاب‌تر و پرهیجان‌تر می‌کند، حالت‌های متعدد و متنوع بدن‌ها، پس از مفارقت ارواح از آنها است؛ یکی سرش به عقب می‌افتد انگار از جلو با وینچستر، هدف قرار گرفته است و دیگری سرش به جلو، روی سینه، گویی که از پشت سر کلت 9 میلیمتری برتا (92 S با خشاب 15تیر ) به مغزش شلیک شده است و یکی گردنش به سمت راست کج می‌شود و  یکی دیگر به سمت چپ و از همه دیدنی‌تر کسی است که یک طرف سر را بر روی دسته‌ی صندلی گذاشته و رسما در زمره‌ی اصحاب پاره‌وقت ملک‌الموت در آمده است و در معیت او در عوالم ماورایی سیر و تفرج می‌کند.

این‌ها همه ادامه دارد تا زنگ پایان کلاس، همچون نفخ صور، همه‌ی ارواح را به کالبدهایشان فرا بخواند. تا کلاسی دیگر و درسی دیگر.




کلمات کلیدی : معلمی، پرواز روح، کلاس درس، خواب، وینچستر، کلت کمری، ملک الموت، اسرافیل

آرزوی قدیمی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/14 6:49 عصر


یکی از کارهایی که همیشه دوست داشته‌ام انجام بدهم ولی تا الان انجام نداده‌ام این است که تو روز تولد اما رضا (ع) یا شهادتش، مجلس بگیرم. چند نفر از دوستان و همسایه‌ها را دعوت کنم و دور هم بنشینیم و یک کتاب معتبر از احادیث امام رضا (ع) بگیریم، همین طور، کتاب بین ما دور بخورد و نوبت هر کی شد، چند حدیث بخواند و بدهد نفر بعدی. یا این که از قبل احادیثی را پیدا و تاپپ کنم، طوری که تو هر صفحه مثلا به نیت امام رضا (ع) هشت حدیث کوتاه بیاید و پرینت بگیرم و دست مهمان‌ها بدهم و چند دقیقه ی اول مجلس همه یک مروری بکنیم بعد نوبتی بخوانیم. تو دنیای واقعی هنور این کار را نکردم‌ام ولی لااقل تو دنیای مجازی که می‌توانم شما را مهمان هشت حدیث بکنم. نه؟

  1. هر کس نمی تواند کفاره ی گناهانش را بپردازد، بر محمد و آل محمد بسیارصلوات فرستد زیرا صلوات گناهانش را کاملا از بین می برد. (عیون اخبارالرضا علیه السلام / ج1/ص294)
  2. امام مونسی دلسوز، پدری مهربان و برادری همدل است. (مسند الامام الرضا علیه السلام / ج 1/ ص69)
  3. گناهان کوچک،زمینه‌ی گناهان بزرگ است. هر که در گناه کوچک از خدا نترسد در گناه بزرگ هم از خدا نخواهد ترسید (عیون اخبار الرضا علیه السلام /ج 2/ ص 180)
  4. فرومایه کسی است که  چیزهایی دارد که باعث غفلت او از یاد خدا می شود. ( مستدرک‏الوسائل/ج 13/ص 269  )
  5. ای مردم تقوا را درباره ی نعمت های الهی را رعایت کنید و نعمت ها را به گناه و معصیت از خود مرانید. (عیون اخبار الرضا علیه السلام / ج2/ ص 169)
  6. مؤمن هر گاه خشمگین شود، خشمش او را از مسیر حق منحرف نمی سازد. (بحارالانوار/ج75/ص352)
  7. زبان خود را نگهدار عزیز می شوی. (اصول کافی/ ج 2/ ص 113)
  8. مؤمن کسی است که چون نیکی کند شاد گردد و چون بدی کند استغفار نماید. (عیون اخبار الرضا علیه السلام / ج 2/ ص 4)

لینک احادیث بالا





کلمات کلیدی : آرزو، امام رضا (ع)، تولد، شهادت

وقتی آدم کفش می خرد!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/11 1:2 عصر


دیروز بعد دو سال کفش نو خریدم ولی راستش دلم نیامد بپوشم. به هر زوری بود امروز دل به دریا زدم و پوشیدم. آدم وقتی کفش نو می‌پوشد عجیب خیالاتی به سرش می‌زند؛

همه‌اش دوست دارد زنگ بزند به شهرداری و بگوید بیایند این خاک و خل‌هایی را که کنار خیابان کنده‌اند، جمع کنند. تا هی کفش‌هایش خاکی نشود و بخواهد دستمال بکشد.

همه‌اش دوست دارد زنگ بزند به اتوبوسرانی و بگوید اتوبوس‌هایشان را کمی بیشتر کنند تا وقتی وسط اتوبوس سر پا ایستاده و شونصد نفر که می‌خواهند سوار شوند، پیاده شوند، بنشینند، بلند شوند، هی این کفش‌های صاحاب زنده‌اش را لگدمال نکنند.

همه‌اش دوست دارد باران بیاید و آب توی چاله، چوله‌های خیابان جمع شود و او هم با جسارت تمام، هی بزند از وسطشان برود. بدون آن که ذره‌ای نگران باشد که سوراخ‌های پیدا و پنهان کفش‌هایش، آب را به سمت جوراب‌هایش راه‌نمایی کنند.

همه‌اش دوست دارد توی خیابان مثل نفر اول رژه‌ی ارتش که کفش‌هایش را تا مقابل صورتش بالا می‌آورد، راه برود. تا همه ببینند کفش‌های نوی او را. مخصوصا کسانی که کفش‌های کهنه‌اش از خجالت سیاه می‌شدند با دیدن کفش‌های نو و واکس‌زده‌ی آنها.

دوست دارد کفش‌های کهنه‌ی دیروزی را بگذارد داخل کیفش و همه جا با خودش ببرد تا وقتی کفش کهنه و پاره‌ای پای کسی دید، آنها را به او نشان بدهد و بگوید درکت می‌کنم. تا دیروز کفش‌های من هم این بود و نشان بدهد.

همه‌اش دوست دارد چپ و راست و همین طور الکی به کفش‌دوزها و واکسی‌های کنار خیابان سلام کند و احوالشان را بپرسد.




کلمات کلیدی : کفش، شهراری، اتوبوسرانی، رژه، کفشدوز، واکسی

ده کیلو کتاب جدی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/10 12:22 عصر


چند وقت پیش، برای داوری کتاب در یکی از جشنواره‌های کشوری به همکاری دعوت شدم. در جلسه‌ای که کتاب‌هایی به بنده تحویل داده شد، ارزیابان دیگری هم حضور داشتند. از جمله دوستی که تجربه‌ی چند دوره‌ی قبل را هم در چنته داشت. خواستم از تجربه‌هایش استفاده کنم، گفتم: شما یک کتاب را چه طور ارزیابی می‌کنید؟ گفت: کاری ندارد؛ این طور. بعد کف دست راستش را به حالت کفه‌ی ترازو در آورد و یک کتاب را گذاشت روی آن و کمی بالا و پایین برد و گفت: به همین راحتی، اگر سنگین بود، می‌گویم خوب است اگر سبک بود، می‌گذارم کنار. آن روز، همه‌ از شوخی بامزه‌اش روده‌بر شدیم.

 این ماجرا گذشت تا چند روز پیش که گذرم افتاد به سایت انجمن قلم ایران. گشتی توی آن زدم و هوای عضویت در آن زد به سرم. رفتم به بخش عضویت. نوشته بود حداقل باید یک کتاب ارزشمند چاپ شده داشته باشید. بعد کتاب را به دفتر انجمن بفرستید و کمیسیون بررسی درخواست‌های عضویت، هر سه ماه یک بار تشکیل می‌شود. برای کسب اطلاعات بیشتر و دادن آدرس برای دریافت فرم عضویت و آدرسی که باید فرم و کتابتان را بفرستید به فلان شماره‌ زنگ بزنید.

 دیروز صبح زنگ زدم. صدایی آرام و متین و پخته مثل صدای تولستوی! (البته به زبان شیرین فارسی دری) گفت: بفرمایید. بهترین سلامی که به عمرم به کسی داده بودم، تقدیم ایشان کردم و ماوقع و مایتوقّع را گفتم. فرمود: شما در چه زمینه‌ای فعالیت دارید؟
- یه مجموعه‌ داستان کوتاه کوتاه از بنده چاپ شده.
- چند صفحه‌س؟
- جان؟
- کتاب شما چند صفحه‌س؟
- حدود پنجاه صفحه.

توی دلم خدا خدا می‌کردم نگوید چند گِرَم است که جوابی نداشتم و در همان قدم اول کم می‌آوردم. فرمود: خب ببینین پنجاه صفحه چیزی نیست. مخصوصا که الان در انتخاب اعضا دقت بیشتری می‌کنند.
- البته یک کتاب طنز هم زیر چاپ دارم که مجوز ارشاد گرفته و الان کارهای طراحی و اینا داره انجام می‌شه.
- می‌دونین که اینا آدمای جدی‌ای هستن. طنز چندان جایگاهی پیششون نداره. با این حال شما صبر کنین اون کتابتون هم چاپ بشه بعد زنگ بزنید آدرس می‌دیم، واسمون بفرستید.
- با این حساب دیگه فکر نکنم فایده‌ای داشته باشه. ممنون.

از ایشان تشکر کردم بابت توضیحاتشان و خیلی خوشحال شدم از این که فهمیدم منظور از واژه‌ی "ارزشمند" وقتی که وصف کتاب باشد چیست؟ و همان جا عزمم را جزم کردم که تا قبل از سال تحویلی، لااقل ده کیلو کتاب جدی بنویسم تا بتوانم به عضویت این انجمن فاخر، مفتخر بشوم. به امید آن روز!

                                




کلمات کلیدی : کتاب، انجمن قلم ایران، عضویت، ارزشمند، تولستوی

چرا قرآن از ما رو می گیرد؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/9 11:32 صبح

 

پاسخ از زبان مولوی:

قرآن همچو عروسیست با آنک چادر او را کشی او روی بتو ننماید، آنک آنرا بحث می‌کنی و ترا خوشی و کشفی نمی‌شود، آنست که چادر کشیدن ترا رد کرد و با تو مکر کرد و خود را بتو زشت نمود، یعنی من آن شاهد نیستم، او قادرست بهر صورت که خواهد بنماید اما اگر چادر نکشی و رضای او را طلبی بروی کشت او را آب دهی از دور خدمتهای او کنی در آنچ رضای اوست کوشی بی‌آنک چادر او کشی بتو روی بنماید.(1)

________________________________________________________________________________
(1)
مولانا جلال‌الدین محمد، فیه ما فیه، ص229، با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر، انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم، تهران، 1378.




کلمات کلیدی : قرآن، علت لذت نبردن از قرآن، مولوی، فیه ما فیه

پشت به قبله و بی وضو!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/7 1:39 عصر

 
جمله‌ای تامل برانگیز از حاج آقا قرائتی در مصاحبه‌ای خواندنی:

 قرآن را کتاب مقدس می‌دانیم، نه کتاب زندگی!

 چندی پیش استادی قرآن پژوه سخنی عجیب و شوک‌دهنده فرمود:

 یک بار هم که شده قرآن را بیوضو و پشت به قبله بخوانید!

وقتی آن را در کنار جمله‌ی پیشین بگذاری افقی تازه پیش رویت باز می شود و راهی نو که تو را به پیمودن خود دعوت می کند. و باید گفت :بدون تجوید و ترتیل و صوت خوش حتی؛ مثل یک کتاب دیگر.
و
اگر فکر می‌کنی این کار پایین آوردن شأن قرآن است پس به یاد بیاور این حکایت معروف را که صاحبدلی بر منبر رفت و گفت: مردم همه‌ی انبیا شما را به توحید دعوت کرده‌اند و من به شرک! خدا را هم در کارهایتان شریک کنید و در کنار دیگران!




کلمات کلیدی : قرآن، کتاب مقدس، کتاب زندگی، پشت به قبله، بی وضو

گرامر متواضع و قاعده ی مودب!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/4 1:53 عصر

 
دیروز نکته‌ای درباره‌ی کاربرد ضمایر فاعلی در گرامر انگلیسی دیدم، شنیدنی. قاعده‌ای که در آن درس‌هایی اخلاقی مانند ادب و تواضع و معرفت و مرام به گرامر تبدیل شده بود.

 قاعده1: ضمیر I اگر با دیگر ضمایر و اسامی به کار رود بعد از آنها می‌آید مثلا:

If the weather is good, John and I will go to the beach

اگر هوا خوب باشد، جان و من به ساحل می‌رویم.

 قاعده2: اما اگر گوینده می‌خواهد به عمل نادرست و خلافی اعتراف کند که دیگرانی نیز با او شریک بوده‌اند اول  I و سپس دیگر ضمایر و اسامی می‌آیند..

 I and John broke the window

من و جان شیشه پنجره را شکستیم.

 حالا که حرف به این جا رسید، بد نیست یک نکته از عربی بگویم که البته در فارسی هم کاربرد دارد. زمانی بلاغت درس می‌دادم، روزی رسیدیم به فرق بین إن شرطی و إذا شرطی. در آن جا آمده بود إن شرطی بیانگر تردید است و إذا بیانگر اطمینان. در ترجمه‌ی فارسی آنها هم اگر دقت کنید این فرق را متوجه می‌شوید. إن یعنی اگر یعنی نمی‌دانم فلان اتفاق رخ می‌دهد یا نه ولی اذا یعنی وقتی که یعنی می‌دانم اتفاقی حتما می‌افتد فقط دقیقا نمی‌دانم کی؟

بعد گفتم: بچه‌ها وقتی می‌روید در خانه‌ی دوستی یا تلفن می‌زنید و در خانه نیست و می‌خواهید به خانوده‌اش بسپارید که حرفی را به او برسانند، به آنها نگویید "اگر آمد به او بگویید فلان" چون این یعنی تردید دارم که بر می‌گردد خانه. یعنی به صورت ضمنی به خانواده‌اش می‌گویید ممکن است عزیزتان برنگردد و این یعنی بد به دل آنها آوردن. بلکه بگویید "وقتی آمد" به او بگویید:... . یعنی اطمینان دارم بر می‌گردد فقط نمی‌دانم کی؟ لذا هر وقت برگشت به او بگویید... وقتی حرفم به این جا رسید بچه‌ها دهانشان این جوری... باز مانده بود!




کلمات کلیدی : گرامر انگلیسی، فواعد عربی، تواضع، ادب، ضمیر فاعلی

بز و مسائل فرهنگی آن!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/3 1:0 عصر

 

می‌گفت رفته بودم بشاگرد برای تبلیغ. محل اسکان من یک کپر بود. یک شب مرثیه‌ای غرّا و جانسوز را آماده کرده بودم با اشعار کاملا متناسب با مرثیه‌ای آن شب. نوشتم، گذاشم زیر بالشم و بعد از ظهر رفتم بیرون که وضو بگیرم. وضویی گرفتم و کمی هم با دو سه نفر از اهالی که آن طرف‌ها بودند گپ زدم و برگشتم. دم غروبی شد و لباس پوشیدم که بروم برای نماز. دست بردم زیر بالش برای کاغذ. اما کاغذ آنجا نبود. اول فکر کردم آن طرف بالش گذاشته‌ام ولی آنجا هم نبود. آه از نهاد و دود از کله‌ام بلند شد.

شک بردم به پسر کوچک صاحبخانه که گاهی هم می‌آمد تو کپر من و برایش داستان می‌گفتم. آمدم پیش  پدرش و گفتم: محمد کوچولو رو ندیدی یه برگه کاغذ دستش باشه؟ تا ته حرفم را خواند. بدون آن که چیزی بگوید محمد را چند بار صدا زد و بالاخره سر و کله‌اش پیدا شد. تا آمد نزدیک یکی کوبید پس کله‌اش گفت: مگر نگفتم دست به وسایل حاج‌آقا نزنی کاغذ حاج‌آقا را تو برداشتی؟ محمد چیزی نگفت: یکی دیگر زد پس کله‌اش که من دلم سوخت و خودم را لعنت کردم که باعث شدم این طفلکی کتک بخورد. او هم چیزی نگفت و بالاخره گفتم: اشکالی نداره چیز مهمی هم تویش نبود. البته واقعا  برایم خیلی مهم بود. یک جور دروغ مصلحتی گفتم که در آن شرایط برای نجات جان یک انسان واجب بود!

خلاصه آن شب را با هر والذاریاتی بود مرثیه خواندم ولی داغ آن شعرهای ناب ماند به دلم. بعد از منبر دو سه تا از جوان‌ها که باهاشون ایاغ شده بودم، آمدند و گفتند: حاج‌آقا امشب مرثیه‌تون مثل دیشب نبود دیشب بهتر بود. جریان را گفتم. بچه‌ها زدند زیر خنده. یکیشون گفت: حاج‌آقا کار محمد نبوده. بز خورددش. چشمانم گرد شد. تعجب من را که دید گفت: حاجی این زبون بسته‌ها که علف ملف درست حسابی گیرشون نمی‌آد بخورن. عادت کردن به خوردن کاغذ. من خودم تصدیق پنجمم (مدرک اتمام کلاس پنجم) رو بز خورد واسه همین دیگه ثبت نام نکردم مدرسه! ...




کلمات کلیدی : بز، مسائل فرهنگی، بشاگرد، تبلیغ، روحانی، ادامه تحصیل، فقر

اقسام الفروشنده!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/2 1:14 عصر



واعلم ایدک الله تعالی که الفروشنده علی اقسام:

القسم الاول و هو الذی یکون کالبرج الزهرمار. لایجیب سلامک و لایدخلک فی الآدمیزاد ابدا و عنده انت کالگدا (بلا نسبت).

القسم الدوم و هو الذی یکون ملوسا و تحویل می‌گیرد انت را بدجورا و فی تمام المدت الذی یتکلم مع انت، انگاری یتقلقلک (قلقلک می‌دهد تو را) و انت می‌شوی کیفورا. فهو ماهر فی وضع الکلاه علی سرک او رفعه منه.

القسم السوم و هی التی اذا رایتها، می‌آید قلبک فی دهانک. لانها دختر بیوتیفول تکون موهاها بیرونا و کرده است آرایشا غلیظا. فهی تتخندد (می‌خندد) فی صورتک دائما و یتکشکش (کش می‌دهد) صوتها اللطیف بصوره دلنشینا. فلذا آلادم یصیر بسرعه خرا (اجلکم الله) و می‌خرد از او جنسا آشغالا.

القسم الچهارم و هو نادر الوجود جدا. فهو الذی یکون آدما حسابیا. لایکون جنسه بنجلا و لایگلد (لگد نمی‌کند) شخصیتک و لایکاله (کلاه نمی‌گذارد) علی سرک ولایپاره (پاره نمی‌کند) جیبک و لا یدزد (نمی‌دزدد) ایمانک. فهو ولی من اولیاء الله. حفظ الله تعالی من الآفات و البلیات.




کلمات کلیدی : فروشنده، کلاه، جیب، جنس بنجل

<   <<   56   57   58   59   60   >>   >