طراحی وب سایت کفش - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برای دل، چیزی تباه کننده تر از خطا نیست . [امام باقر علیه السلام]

اسرار حرفه ای طنز!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/5/5 2:3 عصر

 

 

دوستی برایم شعری طنز فرستاد. برایش نوشتم می‌خوای کاری یادت بدم که لذت خوندن شعر طنز واست دو برابر بشه؟

گفت: اوهوم

گفتم: شعر رو سر و ته بخون. یعنی قشنگ از مصرع آخر شروع کن برو اول.

گفت: واقعا؟

گفتم: امتحان کن جواب می‌ده. مخصوصا اگر قالبش مثنوی باشه.

گفت: چه جالب!

گفتم: اینم از اسرار حرفه‌ای.

بعد گفتم: می دونی چرا این طور میشه؟

گفت: نچ

گفتم: چون شاعر طنزپرداز همه رو گذاشته سر کار خب. وقتی تو شعر اونو سر و ته می‌خونی شاعر رو هم تو می‌ذاری سر کار.

گفت: نه بابا!؟

گفتم: بله بابا. تازه این که چیزی نیست. لذت من سه برابره.

گفت: چطور؟

گفتم: چون من تو رو هم می‌ذارم سر کار!

 

حکایت

کفش‌فروش اصفهانی به مشتری‌اش قول داد که اگر این کفش گرانقیمت را از او بخرد، کاری یادش می‌دهد که کفشش دو برابر عمر کند. مشتری به این شرط قبول کرد که اگر آموزش او قانع‌کننده نبود، پولش را پس بگیرد. کفش‌فروش گفت:

- میگم هان. تا حالا قِدمات هر چقِدر بودس، اِز حالا، دو برابر باس ورداری!

 

 




کلمات کلیدی : شعر، طنز، کفش، اسرار حرفه ای، مثنوی، اصفهان

وقتی آدم کفش می خرد!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/11 1:2 عصر


دیروز بعد دو سال کفش نو خریدم ولی راستش دلم نیامد بپوشم. به هر زوری بود امروز دل به دریا زدم و پوشیدم. آدم وقتی کفش نو می‌پوشد عجیب خیالاتی به سرش می‌زند؛

همه‌اش دوست دارد زنگ بزند به شهرداری و بگوید بیایند این خاک و خل‌هایی را که کنار خیابان کنده‌اند، جمع کنند. تا هی کفش‌هایش خاکی نشود و بخواهد دستمال بکشد.

همه‌اش دوست دارد زنگ بزند به اتوبوسرانی و بگوید اتوبوس‌هایشان را کمی بیشتر کنند تا وقتی وسط اتوبوس سر پا ایستاده و شونصد نفر که می‌خواهند سوار شوند، پیاده شوند، بنشینند، بلند شوند، هی این کفش‌های صاحاب زنده‌اش را لگدمال نکنند.

همه‌اش دوست دارد باران بیاید و آب توی چاله، چوله‌های خیابان جمع شود و او هم با جسارت تمام، هی بزند از وسطشان برود. بدون آن که ذره‌ای نگران باشد که سوراخ‌های پیدا و پنهان کفش‌هایش، آب را به سمت جوراب‌هایش راه‌نمایی کنند.

همه‌اش دوست دارد توی خیابان مثل نفر اول رژه‌ی ارتش که کفش‌هایش را تا مقابل صورتش بالا می‌آورد، راه برود. تا همه ببینند کفش‌های نوی او را. مخصوصا کسانی که کفش‌های کهنه‌اش از خجالت سیاه می‌شدند با دیدن کفش‌های نو و واکس‌زده‌ی آنها.

دوست دارد کفش‌های کهنه‌ی دیروزی را بگذارد داخل کیفش و همه جا با خودش ببرد تا وقتی کفش کهنه و پاره‌ای پای کسی دید، آنها را به او نشان بدهد و بگوید درکت می‌کنم. تا دیروز کفش‌های من هم این بود و نشان بدهد.

همه‌اش دوست دارد چپ و راست و همین طور الکی به کفش‌دوزها و واکسی‌های کنار خیابان سلام کند و احوالشان را بپرسد.




کلمات کلیدی : کفش، شهراری، اتوبوسرانی، رژه، کفشدوز، واکسی