ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/8 6:30 عصر
امروز با یکی از تاپ تِن (Top Ten) خانمهای فرهیختهی ایرانی که مدیر گروه ادبیات فارسی یکی از دانشگاههای این کشور است، در دفتر کارش ملاقات کردم. در پایان گفتگو، از گلهای جذاب روی میز پذیرایی، پرسیدم. گفت که نوعی بامبو است.

(البته این عکس گلهای خانم دکتر نیست که آنها بسی زیباتر بودند)
این بامبوها حدود 80 سانت طول داشتند که از طرف ریشه به بالا و بعد از پشت سر گذاشتن حدود پنجاه سانت، دو، سه پیچ میخوردند و به برگهایی سبز و خوشرنگ منتهی میشدند.
او توضیح داد که اینها به خودی خود به این شکل در نمیآیند. اگر به خودشان باشد همین طور راست میروند بالا. برای همین آنها را در جای نسبتا تاریکی میگذارند، سپس از روزنهای بر آنها نور میتابانند، آنها هم به سمت نور میل میکنند. به مرور زمان، با چرخاندن گلدان و میل مداوم این گلها به طرف نور، به شکل دلخواه در میآید.
با خودم گفتم: یعنی میشود حضرت دوست بر ما هم نور بتاباند و ما هم به شکل دلخواه او در بیاییم؟
إلهی... أنتَ کما أُحِبّ فَاجعَلنی کما تُحِبّ
از حق نگذریم نور او که همیشه بر ما میتابد ولی (بلانسبت شما) بیشتر ما آدمها آن قدر زمخت و پوست کلفت تشریف داریم که با نور که چه عرض کنم با پتکهای آهنگری هم نمیشود ما را شکل داد مگر این که خودمان بخواهیم که معمولا هم نمیخواهیم!
کلمات کلیدی :
بامبو،
نور،
پتک آهنگری
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/7 1:24 عصر
آیا سپهری با فقه مشکلی داشت؟
مثل یک تکه چمن روشن است که روز به روز بر شهرت سپهری افزوده میشود و گروههای متعدد و متنوع مردم هر روز علاقهی بیشتری به شعرهای او نشان میدهند. اما مواردی در شعر سهراب وجود دارد که گاه زمینهای را برای اعتراض به او وجود میآورند. و آدم به اندازهی یک ابر دلش میگیرد وقتی میبیند که بسیاری از این خردهگیریها ناشی از عدم آشنایی با ذهن و زبان سهراب است. بنابراین لازم است این موارد توضیح داده شوند تا قدر و منزلت این شاعر برجسته و تاثیرگذار بیشتر آشکار و از مزایای شعر او بیشتر استفاده شود.
یکی از این موارد بخشی از شعری است که خواننده در نگاه اول برداشت میکند که سپهری نظر خوشی نسبت به فقه نداشته است. و با این برداشت ممکن است خاطر نازک علاقمندان به فقه عزیز اندکی مکدر میشود.
در این نوشتار به این موضوع پرداخته و کوشیدهام با استناد به اصول و ضوابط حاکم بر شعر به طور کلی (نه خصوص شعر سهراب)و بعضی نوشتههای خود سهراب و نوشتههای دیگران دربار? او نشان دهم که این تلقی از شعر سهراب، سوء تفاهمی بیش نیست. نخست این بخش مورد نظر از شعر ندای آغاز را با هم بخوانیم:
"من به اندازهی یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
-دختر بالغ همسایه -
پای کمیابترین نارون روی زمین فقه میخواند."[1]
در بدایت، دو شاهد در باب التزام عملی سهراب به فقه و شریعت عرض میکنم تا خدای نکرده شبههای در این باره در ذهن کسی نباشد بعد نکتهای دربارهی حوری خانم و در نهایت دربارهی تبیین معنای شعر.
نکتهی اول آن که سهراب اهل نماز بوده است و وضو با تپش با پنجرهها میگرفته است. او مینویسد: "عبادت را همیشه در خلوت خواستهام. هیچ وقت در نگاه دیگران نماز نخواندهام (مگر وقتی که بچههای مدرسه را برای نماز به مسجد میبردند و من میانشان بودم)"[2]
یا در روزگاری که مشروب بین جوانان همتیپ و همردیف سهراب مثل آبخوردن و آبِ خوردن بوده، سهراب در خاطرات سفرش به ژاپن مینویسد:
"... دوستی گفت جانوران نیز گیاههای سکرآوری را به بو میشناسند و از پی آن میروند. چنین هم که بینگاریم، مستی آنها را تا چه پایه میپنداری. یک سر خوشی هشیارانه. یا یک هشیاری پاک، حالی برهنه و بیغش، و گرنه، مستی را راهی نه بجایی. نه گرهی میگشاید، نه دریچهای به رازی. و بگذر از این که در دیار خودت مینوشند، و از پی مستی، سخن از شور و حال به میان میآورند. سرشان که گرمی گرفت، از سوز درون میگویند. و بر این گمان که از پیکرستان و ساده دشت گذری دارند. و تو دیدهای که در مستی دریچهی مشاهده بسته و نقشها نیامده میروند. محمد (ص) گفت ننوش، زردشت نیز چنین گفت، بودا نیز، موسی نیز، و مسیح انگار آهسته گفت." (توکیو، 6دسامبر)[3]
حال نوبت به حوری خانم میرسد که لازم است دربارهی ایشان شفافسازی کنیم. شاید کسی فکر کند خب سهراب از کجا و چه طوری حوری خانم را دیده که چه کتابی میخواند؟! حتما خانهی همسایه را دید میزده است! پناه بر خدا از بدگمانی!
پریدخت، خواهر سهراب، میگوید:
"بچّههای کوچهای در امیر آباد که سهراب زمانی با خانواده آنجا سکونت داشت، به دیدنش هورا میکشیدند و ابرازِ شادمانی میکردند. با شنیدن صدای بستنیفروشِ دوره گرد، پنجرهی اُتاقش را میگشود و از بالا پولی روی بساطش میریخت و بچّههای کوچه را به میهمانی بستنی فرا میخواند. یکی از بچّهها شاید همان حوری دخترِ بالغ همسایه باشد که زیرِ کمیابترین نارونِ کوچه گرگم به هوا بازی میکرد:
"من به اندازهی یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
-دختر بالغ همسایه-
پای کمیابترین نارونِ روی زمین
فقه میخواند."[4]
سهراب هنگامی که قطعهی ندای آغاز را سروده بود، با خنده میگفت: "حوری که بالغ نیست".[5]
این را عرض کردم که وقت خواندن اشعار سهراب یادمان باشد که اساسا در شعر (اگر حقیقتا شعر باشد) غلبه با مجاز است نه حقیقت. از دیگر سو آیا مجاز و کنایه و سمبل فقط در شعر سعدی و مولانا و حافظ است.
اما معنای شعر:
با بالغ شدن هر دختری (از جمله حوریخانم) وقت جفتجویی او فرا میرسد. یعنی فصل عاشقی او.[6]حال حالت ایدهآل برای حوری خانم چیست؟ این که شوهری پیدا کند مهربان و درست و درمان و زندگی تازهای را شروع کند. زندگیای بر اساس عشق. ویژگی این نوع زندگی چیست؟
در این زندگی بسیاری از چیزها وجود دارد که از نظر فقهی حق حوری است ولی برای او اصلا اهمیتی ندارند. چرا؟ به خاطر جناب و جانب عزیز عشق. مواردی از این قبیل:
- از نظر فقهی مهریه عندالمطالبه است و او حق دارد از همان روز اول آن را تقاضا کند.
- از نظر فقهی زن وظیفه ندارد در زندگی مشترکشان، از اموال خود چیزی هزینه کند.
- از نظر فقهی کار منزل وظیفهی زن ندارد و میتواند در ازای آن اجرت دریافت کند.
- از لحاظ فقهی زن میتواند در ازای شیر دادن به بچه اجرت دریافت کند.
- ...
شما تا به حال چند دختر را دیدهاید که بخواهند چنین مواردی را پیدا کنند تا بعدا اجرا کنند؟ یا اگر هم به اینها واقف هستند بخواهند بر اساس اینها زندگی کنند؟ چرا؟
فهم علت این مسئله آیکیوی بالایی نمیخواهد. روشن است وقتی پای عشق در میان باشد دیگر نوبت به این حرفها نمیرسد. بله حالا یک وقت خدای نکرده بین زن و شوهری شکرآب شد و زدند به تیپ هم و احیانا کار به دادگاه کشید بله این جا این احکام موضوعیت پیدا میکند. ولی پیداست که در این وضعیت باید بر عشق بین آن دو پنج تکبیر زد.
پس آغاز زندگی مشترک، جای عشق است و فقه مال وقتی است که عشق بین دو نفر به کما برود. یعنی آخر یک زندگی مشترک. حالا خدا وکیلی اگر شما باشید و بینید دختر بالغی را که در آستانهی ازدواج به جای این که به عشق بیندیشد و زیباییهای آن و چگونگی حفظ و تعالی آن، هی کتاب فقه را ورق میزند تا مواردی مانند موارد یاد شده را پیدا کند و به خاطر بسپارد تا از فردا روز عروسی مو به مو اجرا کند، آسمان دلتان ابری نمیشود؟
[1] . هشت کتاب، سهراب سپهری، انتشارات طهوری، چاپ سوم، تهران، 1380، ص392.
[2] . اتاق آبی، سهراب سپهری، ویراست? پیروز سیار، انتشارات سروش، چاپ چهارم، تهران، 1382، ص22.
[3] . ... هنوز در سفرم (شعره و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری)، به کوشش پریدخت سپهری، نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ سوم، تهران، 1382، ص56.
[4] . هشت کتاب، پیشین.
[5] . سهراب، مرغ مهاجر، پریدخت سپهری، انتشارات طهوری، چاپ نهم، تهران، 1389، ص73.
[6] . البته عشق به معنای مثبتش کز پی رنگی نبود و گرنه آن که اصلا عشق نیست و عاقبت ننگی بود بدجور.
کلمات کلیدی :
سپهری،
ندای آغاز،
فقه
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/10/2 8:25 عصر
در آن وقت مرثیهگوها مثل مرثیهگوهاى حالا نبودند. کُمَیت اسدى و دِعبل خُزاعى مرثیهگو بود؛ آنها طورى مرثیه مىگفتند که تخت خلفاى اموى و عباسى را متزلزل مىکرد. آنها که محتشم نبودند. شعراى ما چرخ و فلک را مسؤول شهادت حسین دانستهاند!
بسیار تفاوت است میان مرثیههایى که آنها مىگفتند و مرثیههایى که در زمانهاى اخیر، امثال جوهرى و حتى محتشم مىگویند. مضامین، از زمین تا آسمان تفاوت دارند. آنها خیلى آموزنده است و اینها آموزنده نیست، و بعضى از اینها اصلًا مضرند.
کمیت و دعبل دو نفر روضهخوانند اما نه روضهخوانانی که بیایند چهارتا شعر مفت بخواند و پول بگیرد و بروند؟ روضه خوانند اما نه مثل محتشم و غیره. آنها مرثیه گفتهاند اما نه به صورت "عمّه من غریبم". حماسهها گفتهاند چه حماسههایى! یک قصیدهی آنها به اندازهی یک سلسله مقالات که یک نفر متفکّر انقلابى بنویسد اثر دارد. اینها در زیر چتر مرثیه سالار شهیدان امام حسین علیه السلام چه انتقادهاى گزندهاى از بنىامیه و از بنىعباس کردند و چهها بر سر آنها آوردند!
در طول تاریخ، برداشتها از حادثهی کربلا خیلى متفاوت بوده است. مثلًا برداشت دِعبل و کُمَیت با برداشت محتشم کاشانى یا سامانى و یا صفى علیشاه و اقبال لاهورى متفاوت است؛ برداشت امثال دعبل خزاعى از نهضت اباعبداللَّه، به تناسب زمان فقط جنبههاى پرخاشگرى و حماسی آن است. برداشت محتشم کاشانى جنبههاى تأثّرآمیز، رقّتآور و گریهآور آن است. برداشت عُمّان سامانى یا صفى علیشاه، عرفانى، عشق الهى، محبت الهى و پاکبازى در راه حق است که اساسىترین جنبههاى قیام حسینى جنبه پاکبازى او در راه حق است. اقبال لاهورى بیشتر بر جنبههاى اجتماعى آن تکیه کرده است. به نظر من همهی این برداشتها صحیح است (البته برداشتهاى غلط هم وجود دارد، با برداشتهاى غلط کارى ندارم) ولى ناقص است؛ صحیح است یعنى غلط و دروغ نیست ولى یک جنبهی آن است.
من شعرایى نظیر محتشم و عُمّان سامانى و صفى علیشاه را نفی کلی نمیکنم. چون این قیام و حرکت ونهضت همهی این جنبهها را داشته و هر یک از اینها یک بعد از ابعاد آن حادثه است. البته یک حادثه توحیدى کامل، جامع همه مراتب است.
من نمىگویم آن صفحهی تاریک را نباید دید بلکه باید آن را دید و خواند، اما این مرثیه همیشه باید مخلوط با حماسه باشد. این که گفتهاند رثاى حسین بن على باید همیشه زنده بماند، حقیقتى است و از خود پیغمبر گرفتهاند و ائمهی اطهار نیز به آن توصیه کردهاند. این رثاء و مصیبت نباید فراموش بشود، این یادآورى نباید فراموش بشود و باید اشک مردم را همیشه بگیرید، اما در رثاى یک قهرمان.
پس اول باید قهرمان بودنش براى شما مشخص بشود و بعد در رثاى قهرمان بگریید، وگرنه رثاى یک آدم نفله شده بیچاره بىدست و پاى مظلوم که دیگر گریه ندارد، و گریه ملتى براى او معنى ندارد. در رثاى قهرمان بگریید براى اینکه احساسات قهرمانى پیدا کنید، براى اینکه پرتوى از روح قهرمان در روح شما پیدا شود و شما هم تا اندازهاى نسبت به حق و حقیقت غیرت پیدا کنید، شما هم عدالتخواه بشوید، شما هم با ظلم و ظالم نبرد کنید، شما هم آزادیخواه باشید، براى آزادى احترام قائل باشید، شما هم سرتان بشود که عزت نفس یعنى چه، شرف و انسانیت یعنى چه، کرامت یعنى چه.
اگر ما صفحه نورانى تاریخ حسینى را خواندیم، آن وقت از جنبه رثائىاش مىتوانیم استفاده کنیم و گرنه بیهوده است. خیال مىکنیم حسین بن على در آن دنیا منتظر است که مردم برایش دلسوزى کنند یا- العیاذباللَّه- حضرت زهرا علیه السلام بعد از هزار و سیصد سال، آنهم در جوار رحمت الهى منتظر است که چهار تا آدم فکسنى براى او گریه کنند تا تسلّى خاطر پیدا کند!
(مطلب بالا ویراستهی سخنان استاد مطهری است)
_____________________________________________________________________________
(1) ر.ک: استاد شهید مطهری، مجموعه آثار، ج17، ص 30-34، 343، 381-382، 644، 724، 733، 737
و ج24، ص96 و ج25، ص338 و ج27، ص772.
کلمات کلیدی :
محتشم کاشانی،
مرثیه،
کمیت اسدی،
دعبل خزاعی،
صفی علیشاه،
عمان سامانی،
اقبال لاهوری
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/9/30 10:59 صبح
حادثهی عاشورا دو صفحه دارد: صفحهای سفید و نورانى و صفحهای سیاه و ظلمانى.
صفحهای که جنایت است و تراژدى و مصیبت و رثاء که از این نگاه، قهرمان حادثه یزید بن معاویه است و عبیداللَّه بن زیاد و عمر سعد و شمر بن ذى الجوشن و خولى و...
وقتى این صفحهی سیاه تاریخ را مطالعه مىکنیم، فقط جنایت و رثاء بشریت را مىبینیم. پس اگر بخواهیم شعر بگوییم چه باید بگوییم؟ باید مرثیه بگوییم مثلا:
زان تشنگان هنوز به عیّوق مىرسد فریاد العطش ز بیابان کربلا (محتشم)
اما تاریخچهی عاشورا یک صفحه دیگر هم دارد که در آن، قهرمان حسین است. در آن صفحه، دیگر جنایت نیست، تراژدى نیست، بلکه حماسه است، و افتخار و نورانیت و تجلى حقیقت و انسانیت و حقپرستی.
چرا باید حسین بن على همیشه از آن جنبهاى که مورد جنایت جانیان است مورد مطالعهی ما قرار گیرد؟ چرا شعارهایى که به نام حسین بن على مىدهیم و مىنویسیم، از صفحهی تاریک عاشورا گرفته شود؟ چرا ما صفحه نورانى این داستان را کمتر مطالعه مىکنیم، درحالى که جنبه حماسى این داستان صدبرابر بر جنبه جنایى آن و نورانیت این بر تاریکى آن مىچربد.
پس باید اعتراف کنیم که یکى از جانیهاى بر حسین بن على ما هستیم که از این تاریخچه فقط یک صفحهاش را مىخوانیم و صفحه دیگرش را نمىخوانیم. جانیهاى بر امام حسین آنهایى هستند که این تاریخچه را از نظر هدف منحرف کرده و مىکنند.
(مطلب بالا ویراستهی سخنان استاد مطهری است)
___________________________________
1. ر.ک: استاد شهید مطهری (ره)، حماسه حسینی، ج1، ص121.
کلمات کلیدی :
حادثه کربلا،
امام حسین (ع)،
شهید مطهری،
حماسه حسینی،
یزید،
جنایت
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/9/22 1:42 عصر
این روزها کتاب فصل شیدایی لیلاها را میخوانم. نوشتهی سید علی شجاعی.
روایت واقعه عاشورا از زبان زهیربن قین بجلی، ضحاک بن عبداله مشرفی، حربن یزید ریاحی، عمرو بن قرظه انصاری، عبیدالله بن حر جعفی و شبثبن ربعی، که بعضی از این افراد در سپاه یزید و بربعضی از یاران امام حسین(ع) بودهاند و تعدادی نیز در حاشیه این رخداد آن را نقل کردهاند.
در برنامهای تلویزیونی آن را معرفی کرد مجری و بخشی از آن را خواند که عاشقش شدم. نثری استوار و اصیل مثل کتابهای قدیمی و تصویرهای زیبا و جذاب و تناسبهای آوایی و معنایی مکرر و موسیقی جاری در جملهها و سجعهایی بیتکلف و طبیعی و ایجازی دلنشین و عاطفهای سرشار که تمام وجودت را در حین خواندن فرا میگیرد.
وقتی میخوانمش حسی به من دست میدهد مثل خواندن گلستان سعدی ولی با اندوهی که گویی سرودهی محتشم را مرور میکنم. کتاب مفصلی نیست برای همین آن را جرعهجرعه مینوشم. روزی یک فصل. دوست ندارم به این زودی تمام شود.
دربارهی کتاب / گزارش جلسه نقد با حضور نویسنده
کلمات کلیدی :
عاشورا،
ادبیات،
رمان،
کتاب،
فصل شیدایی لیلاها،
سیدعلی شجاعی،
نیستان،
گلستان سعدی،
محتشم کاشانی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/9/20 1:33 عصر
ما بتدریج به شکل مفرطی در شعر، بیشتر به شخصیتهای مذهبی میپردازیم و کمتر به مسایل و موضوعات دینی. میتوان گفت مانند کسی شدهایم که به جای پرداختن به نظریهی علمیِ یک دانشمند، خود آن دانشمند را میستاید یا به جای عمل کردن به نسخهی یک پزشک، خود او را تجلیل کند. شعر ما در قدیم، کمتر شخصیتگرا بود و بیشتر مفهومگرا. در قصاید ناصر خسرو و سنایی یا مثنوی معنوی و بوستان سعدی، غلبه با معارف است (البته معارفی که شاعران ما از آن شخصیتها آموختهاند) ولی اکنون کاملا بر عکس شده است.
از این گذشته، ما بزرگان دین را هم در چهارده معصوم و حداکثر یکی دو شخصیت دیگر مثل حضرت عباس (ع) و حضرت معصومه (ع) {قربون همشون برم} خلاصه کردهایم. گویا مذهب ما فقط توانسته است پانزده، بیست نفر لایق ستایش در دامان خود بپرورد! چرا برای خدیجه، آن یار و یاور سالهای عسرت و تنهاییِ آن حضرت، چیزی نمیسراییم، یا برای حمزه سیدالشهدا یا سمیه اولین شهید اسلام یا ابوذر و سلمان و عمّار و اویس و میثم و ...اصلا چرا دور برویم؟ تا پیش از کنگرهی بینالمللی شعر نبوی، حتی حضور حضرت پیامبر (ص) هم در شعر این نسل کمرنگ بود. (ص 139-140)
________________________________________________________________
ر.ک: محمد کاظم کاظمی، رصد صبح (خوانش و نقد شعر جوان امروز)، چاپ اول، انتشارات سوره مهر، 1387.
کلمات کلیدی :
شعر معاصر،
شعر مذهبی،
نقد،
محمد کاظم کاظمی،
رصد صبح،
شعر جوان
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/9/18 5:16 عصر
ابتکار ارزندهی شاعر خوشذوق عبدالرحیم سعیدی راد
- از سال 1381 شروع کردم به جمعآوری اشعار عاشورایی... تا حالا حدود 2 هزار شعر کهن و معاصرعاشورایی در انواع قالبها در این بانک قرار دادهام... این اشعار میتوانند مورد استفاده حوزویان، دانشگاهیان، محققان، منتقدان، ادیبان و همهی علاقمندان شعر قرار گیرند.
اصل خبر / نشانی بانک / وبلاگهای دیگر این شاعر عزیز
کلمات کلیدی :
شعر،
نثر ادبی،
عاشورا،
بانک،
عبدالرحیم سعیدی راد
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/9/13 3:40 عصر
شنیده بودم که نیچه مرگ خدا را اعلام کرده ولی همیشه این سوال در ذهنم بود که ایشان کی و چگونه دار فانی را وداع کرده. خوشبختانه به تازگی جواب را پیدا کردم.
حسینعلی بهاء، موسس بهائیت و خدای بهائیان در سال 1892 میلادی، 1309 قمری در اثر اسهال خونی از دنیا رفت و در شمال عکّا مدفون شد و قبرش قبلهگاه بهائیان شد.
کلمات کلیدی :
بهائیت،
نیچه،
خده،
مرگ خدا،
حسینعلی بهاء،
عکّا