طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، گنجینه و کلید آن پرسش است . پس خدا رحمتتان کند بپرسید که به چهارکس پاداش داده می شود : پرسشگر و گوینده و شنونده و دوستدار آنها . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

این غزل از کیه؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/1 1:39 عصر



کسی هست از دوستان ادب‌دوست و اد
ب‌دون، بدونه این غزل مال کیه؟

 

کنون که در چمن آمد، گل از عدم به وجود

بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود

سزد که پیر خرابات جرم ما بخشد

به آب چشم صراحی و سوز سینه‌ی عود

قلم به طالع میمون و بخت بد رفته است

اگر تو خشم کنی ای پسر و گر خشنود

نسیم باد صبا بوی یار من دارد

چو باد خواهم ازین پس به بوی او پیمود

غزلسرا شدم از دست عشق و دست‌زنان

بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود

به نقد خاک شدن کار عاشقان باشد

که راه‌بند شکستن خدایشان بنمود

ز نیک و بد نتوان رست تا خرد باقی است

که جامه از کف هشیار مشکل است ربود






کلمات کلیدی : شعر، شاعر، غزل

17 روش برای یادگیری زبان انگلیسی

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/1/27 10:7 عصر

 

1. یاد گرفتن زبان انگلیسی.

2. ازدواج با یک زن (مرد) انگلیسی زبان.

3. تزریق آمپول زبان انگلیسی که در همه‌ی داروخانه‌ها هست فقط قیمتش کمی بالاست و نیاز به تایید بهزیستی هم دارد.

4. آموزش در خواب. یعنی در خواب ببینید که یاد گرفته‌اید.

5. شرکت در کنکور و انتخاب رشته‌ی زبان و انصراف بعد از قبولی؛ چون در غیر این صورت می‌شود همان روش اول و نویسنده که آزار ندارد یک روش را دو بار تکرار کند.

6. ازدواج با یک زن (مرد) انگلیسی همراه با تزریق آمپول زبان. در صورتی که همسرتان زبانم لال، لال باشد.

7. تزریق آمپول زبان همراه با آموزش در خواب. یعنی این که آمپول را قبل از خواب بزنید.

8. خرید کتاب و سی دی آموزش زبان، بدون استفاده از آنها؛ چون در این صورت می‌شود همان راه حل اول...

9. ببخشید فکر کردم 17 تا بشود ولی خداییش دیگر عقلم قد نمی‌دهد. حالا بعدا اگر چیزی به ذهنم رسید باز عرض می‌کنم.

 




کلمات کلیدی : آموزش، 17، روش، زبان، انگلیسی

چه حسی داره؟ می دونی؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/1/21 11:24 عصر

 

وقتی قبض گاز 184300 تومنی رو یه ضرب با عابر بانکت پرداخت می‌کنی اونم با بارکد.

وقتی می‌‌ری حسابت رو چک می‌کنی می‌بینی یارانت رو ریختن به حسابت هلو.

وقتی با بنزین هفتصد تومنی باک ماشینت رو پر می‌کنی و بازم ته جیبت یه چیزی می‌مونه.

می‌تونی تصور کنی چه حسی داره؟ من بهت می‌گم. تجربش رو دارم.

حس می‌کنی حالا می‌تونی مث یه مرد سرت رو بالا بگیری. (1)

_____________________________________________________________________________
(1) البته وقتی می‌آی می‌بینی، شیش تا دفترچه‌ی قسط تو داشبورد ماشینت تلنبار شده، مث یه... چی بگم؟... همون مرد خوبه. آره. مث یه مرد سرت پایین می‌افته!




کلمات کلیدی : یارانه، قبض گاز، عابر بانک، بنزین، قش بانکی

ثواب برای نامحرم!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/1/17 2:25 عصر

 

رفته بودم ایستگاه رادیو برای ضبط برنامه. قرار بود هر روز دو، سه برنامه ضبط کنیم. بین برنامه‌ی اول و دوم چند دقیقه‌ای تنفس بود ولی تو همان اتاق ضبط می‌ماندم. برنامه‌ی اولم داستانی از مثنوی بود درباره‌ی نگاه به نامحرم و مضرات آن. یکی از مجری‌ها که از قبل می‌شناختمش و آدم متدینی هم بود، تو مدت ضبط، کنار دست مسئول ضبط برنامه نشسته بود. بعد از تمام شدن برنامه، تو زمان تنفس از پشت پنجره‌ی شیشه‌ای و در حالی صدایش به زحمت به من می‌رسید، گفت: حاج‌آقا یه سوال برامون پیش اومده، اجازه می‌دین؟

گفتم: بفرمایین.

- اگه کسی باعث بشه کس دیگه‌ای استغفار کنه؟ واسه اون طرف ثواب می‌نویسن؟

گفتم: واسه کی؟ واسه اونی که استغفار کرده یا اونی که باعث استغفار اون یکی شده؟

- واسه همین دومی که گفتین.

البته هر دو نفرشان لبخند مرموزی به لب داشتند که حاکی از وجود نیم‌کاسه‌ای زیر کاسه بود و من هم سعی کردم بفهمم. برای همین هم گفتم: یعنی چه طوری؟

- چه جوری بگم؟ منش و رفتار طرف یه جوری باشه که طرف متنبّه بشه و استغفار کنه؟

تا اینجا هنوز چیزی دستگیرم نشده بود. مجبور شدم همین طور آخوندی ادامه بدم. تنها چیزی که به خاطرم رسید این بود که با قاطعیت چیزی نگویم تا راه برگشت داشته باشم. گفتم: راستش دقیقا نمی‌دونم ولی در حد اطلاعات محدود خودم، فکر کنم بله واسش ثواب منظور می‌شه.

این را که گفتم: زدند زیر خنده. بالاخره گفتم ولی من سرّ این خنده‌های زیرزیرکی‌تون رو نفهمیدم. مجری اشاره‌ای به مسئول ضبط برنامه کرد و گفت: حاج‌آقا ایشون وقتی چشمش به یه نامحرم می‌افته استغفرالله می گه! ...





کلمات کلیدی : ثواب، نامحرم، رادیو

قانون جاذبه، زنانه یا مردانه!؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/1/15 11:56 صبح

  

چکیده

"قانون جاذبه‌ی زمین" بر خلاف تصور عمومی، قانونی جنسیتی و فقط جاری درباره‌ی مردان است  و درباره‌ی زنان، قانون دیگری با نام "جاذبه‌ی هوا" جاری است. و این مطلب مویدی بر این دیدگاه معرفت‌شناختی است که اگر علم و تاریخ آن را زنان می‌نوشتند، علم چهره‌ای دیگر داشت. از شواهد تایید کننده‌ی جنسیتی بودن قانون جاذبه، تحولات متفاوت لباس‌هایی مانند شلوار، دامن و روسری در زنان و مردان است.

 

معرفت‌شناسان فمنیست معتقدند اگر علم و تاریخ آن به دست زن‌ها رقم می‌خورد، امروز چهره‌ی دانش بشری، به گونه‌ی دیگری بود. این تئوری شاید در نگاه اول خنده‌دار به نظر برسد ولی جالب است که بدانید یافته‌های جدید علمی و مردم‌شناختی، موید این نظریه هستند.

برای مثال؛ "قانون جاذبه" را در نظر بگیرید. همه می‌دانیم که یک روز که نیوتون با خانم، بچه‌ها رفته بود سیزده به در و زیر یک درخت سیب نشسته بود و داشت جوجه کباب‌ها را باد می‌زد، یک دفعه، آن سیب معروف افتاد روی سرش و قانون جاذبه‌ی نیوتون را کشف کرد. نیوتون مرد بود و تاریخ علم را هم مردان نوشتند؛ لذا صدها سال است که همه فکر می‌کنند که این قانون فراگیر است و جنسیت بردار نیست اما تحقیقات تازه نشان داده است که قانون جاذبه‌ی زمین، قانونی مردانه است و درباره‌ی خانم‌ها قانون دیگری حاکم است که می‌توان آن را "جاذبه‌ی هوا" نامید. یادآوری می کنم که واژه‌ی "هوا" در اینجا در مقابل زمین به کار می‌رود چنان که در تعبیر "موشک زمین به هوا" نیز همین معنا از هوا اراده می‌شود.

اکنون به سراغ یکی از شواهد موید دوگانگی این قانون طبیعی در مردان و زنان می‌رویم. دو لباسی را که کارکرد تقریبا مشابهی در مردان و زنان دارند، در نظر بگیرید:

1. شلوار در آقایان

2. دامن در خانم‌ها.

همین جا بایسته به نظر می‌رسد دو نکته را بیان کنیم:

1. دامن در اینجا اعم از دامن‌های تک و دامن‌های چسبیده به لباس‌های دیگر است؛ در نتیجه قسمت کمر به پایین مانتو و یا بلوز- دامن‌های یک‌سره و ... نیز در این بحث داخل است.

2. در گذشته لباس‌های مردانه نیز دامن داشت. (ر.ک: لباس‌های کهن ایرانی، دشداشه‌ی عربی، لباس‌های سامورایی‌ و...

حال در یک مشاهده‌ی میدانی در یک بازه‌ی زمانی مثلا سی‌ساله می‌بینیم که شلوار آقایان که روزی بر کمر بسته می‌شد و پیرو آن، به وسیله‌ای که آن را سفت نگه می‌داشت، کمربند می‌گفتند، روز به روز پایین‌تر آمده است و می‌آید. به طوری که الان فرهنگستان زبان فارسی با این معضل ملی روبرو شده است که برای کمربند سابق چه برابرنهادی را باید ارائه ‌کند؟

روشن است که چرایی فرایند به ظاهر پیچیده‌ی فروکش کردن شلوارها، پاسخ ساده‌ای دارد؛ یعنی قانون جاذبه‌ی زمین؛ بنابراین طبیعی است که این شلوارها دائما به سمت زمین میل کند و پیش‌بینی می‌شود در آینده‌ی نزدیکی واژه‌ی زانوبند مناسب‌تر باشد تا کمربند که در این صورت باید فرهنگستان زبان فارسی برای زانوبند‌های فعلی واژه‌ی دیگری را پیشنهاد کند.

شایسته است در همین جا به تاثیر قانون جاذبه، بر ادبیات فولکوریک ایران نیز توجه کرد. به عنوان مثال در گذشته، در بعضی شرایط زمانی و مکانی و عصبی خاص، وقتی کسی می‌خواست دیگری را تهدید کند، می‌گفت: "می‌آم (می‌رم) شلوارت (تان/ ش/ شان) رو پایین می‌کشم" ولی در آینده (و تا حدودی امروزه) چنین جمله‌ای دیگر بار منفی نخواهد داشت بلکه خنثی خواهد بود یا چه بسا اصلا جمله‌ای بی‌معنا به شمار آید. زیرا اساسا شلوار از همان اول پایین قرار داده شده است.

برای تکمیل بحث خوب است اشارتی بکنیم به این که در برابر تئوری جاذبه در تببین افتادگی شلوار در آقایان، دیدگاه دیگری وجود دارد که از سوی کسانی مطرح شده و می‌شود که در هر پدیده‌ای دست استکبار جهانی را دخیل می‌دانند. این گروه معتقدند که عامل این پدیده، نه جاذبه‌ی زمین بلکه تهاجم فرهنگی غرب است. آنها گاهی نیز در گفته‌ها و نوشته‌های خود تصریح می‌کنند که "غرب شلوار پاره‌ای از جوانان ما را پایین کشیده شده است". بطلان این فرضیه روشن‌تر از آن است که بخواهیم وقت خوانندگان این مقاله را بگیریم.

از خواننده‌ی محترم عذر خواهی می‌کنم که سخن اندکی به درازا کشید. حال برویم سراغ وضعیت دامن و نسبت آن با قانون جاذبه. بر اساس مشاهدات باز هم میدانی در همان بازه‌ی زمانی پیشگفته و حتی پیش‌تر، می‌بینیم که دامن که اتفاقا در گذشته گاهی حتی تا چند متر روی زمین کشیده می‌شد، روز به روز به سمت بالا میل کرده است. و بر اساس پیش‌بینی‌های به عمل آمده در سال 1392 یا حداکثر 93 دامن‌ها کاملا به هوا رفته و ناپدید شده و به جای آن شلوار، لباس رایج بسیاری از خانم‌های ایرانی خواهد شد. یعنی وضعیتی که سال‌ها پیش مردان ایرانی در آن قرار گرفته بودند.

اکنون پرسشی جدی پیش روی ماست که پاسخ آن نیازمند پژوهشی مستقل از یک سو و گذشت زمان از دیگرسو است و آن این که پس از تثبیت وضعیت شلوارپوشی بی‌دامن در خانم‌ها، آیا قانون جاذبه‌ی زمین درباره‌ی آنها صادق خواهد بود یا قانون جاذبه‌ی هوا یا قانون دیگری که هنوز از وجود آن بی‌خبریم؟

در پایان بد نیست اشاره‌ای کنیم به یکی دیگر از شواهد علمی مربوط به جاری نبودن قانون جاذبه درباره‌ی بعضی خانم‌ها و آن وضعیت توسری (ببخشید روسری) است که در همان بازه‌ی زمانی گفته شده باز دائما به سمت هوا میل کرده است و می‌کند...

نتیجه‌گیری:

کشف قانون جاذبه‌ی هوا در کنار قانون جاذبه زمین و مشخص شدن حیطه‌ی جنسیتی هر یک از این دو قانون، این نکته را به ما می‌آموزد که باید به نقش زنان در تحولات علمی توجه بیشتری شود و از آنها بخواهیم که تاریخ علم را از نو برای ما بنگارند. پیشاپیش از همه‌ی بزرگوارانی که قبول زحمت می‌کنند، تشکر فراوان می‌نماییم.

   




کلمات کلیدی : شلوار، روسری، معرفت شناسی، فمنیسم، قانون جاذبه زمین، نیوتون، قانون جاذبه هوا، دامن، ادبیات فولکوریک

تبریک به خط میخی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/12/28 10:20 صبح

                  


دوستان عزیز. این هم یک نسخه‌ی تک از تبریک سال نو به خط میخی که مربوط به سومریان باستان است. آن هم با چی؟ با ترجمه‌ی هندی که برای اولین بار در طول تاریخ جهان، اینجا تقدیم می‌کنم به شما. خوش باشید

                               تبریک سال 1391

نکته: دوستان گمان نکنند، این نسخه را پخته‌خواری کرده‌ام و تو اینترنت دیده‌ام و برایشان اینجا گذشته‌ام، خیر، اورجیناله و کار دست خودم.



این هم لوحه‌ی مرتبط: این چند سطر، تو همان قسمتی بوده که می‌بینی کنده شده.

              لوحه






کلمات کلیدی : سال نو، تبریک، سال 1391، خط میخی، سومریان، ترجمه، هندی

ما را دعا کن خواهش می کنم!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/12/25 11:21 عصر

 

ما را دعا کن آقا

 




کلمات کلیدی : امام زمان (ع)، دعا

وقتی با خود حرف می زنیم!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/12/24 3:19 عصر


همیشه از این که می‌دیدم آدم بزرگ‌ها گاهی با خودشان حرف می‌زنند آن هم با حرکات دست و سر تعجب می‌کردم و کوچک‌تر که بودم، خیال می‌کردم دارند دیوانه می‌شوند و گاهی دلم به حالشان می‌سوخت و گاهی هم وحشت می‌کردم. این اواخر دو، سه بار پیش آمده که با خودم حرف زده‌ام ولی زود متوجه شده‌ام و تمامش کرده‌ام. احساس می‌کنم دارم جزء آدم بزرگ‌ها می‌شوم که از آن متنفرم. فقط خوشحالم که هنوز خیلی در من پیش رفته نیست.

دوست دارم بتوانم همیشه مثل سهراب بگویم:

...روح من در جهت تازه‌ی اشیا جاری است.

روح من کم سال است.

روح من گاهی از شوق، سرفه‌اش می‌گیرد.

روح من بیکار است:

           قطره‌های باران را، درز آجرها را، می‌شمارد.

روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد...

 

 




کلمات کلیدی : سهراب، پیری، آدم بزرگ ها

یک خبر خوش

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/12/22 3:40 عصر

  

قاصدک

 

به پایان آمد این دفتر ولی خب حکایت همچنان باقی است. چه می‌شود کرد؟

حرف‌هایی بود که مدت‌ها با خود داشتم و وقتی دیگر به اینجام (دقیقا اینجام) رسید، اینجا آوردم. ممنون از همه‌ی دوستان و بازدیدکننده‌هایی که همه‌شان را دوست دارم؛ چه آنها که هو کردند و چه آنها که هورا کشیدند؛ چه آنها که روی اعصابشان اسکیت‌بازی کردم و چه بالعکس. به هر حال گمان نکنم حالا حالاها به این موضوع بر گردم مگر این که حالا چه بشود!

 

 




کلمات کلیدی : خبر خوش

سر گذشت هایی از ایران 2040 (7)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/12/21 10:34 عصر


حاج‌آقا جلالی سید با وقاری است که سی سالی می‌شود امام جماعت این محله‌ی قدیمی اصفهان است. 57 یا 58 سال را شیرین دارد. کل محله را به اسم می‌شناسد از عروسی و عزا گرفته تا اذان تو گوش نوزاد تا جور کردن خرج دوا دکتر مریض‌های بی‌بضاعت تا آشتی دادن زن و شوهر و... خلاصه حقیقتا بزرگ محله است و راه و رسم بزرگی را هم خوب می‌داند در عین حال به بچه‌ها هم سلام می‌کند. هر چه از این مرد بگویم کم گفته‌ام.

امشب بعد از نماز آقا محمد حسین رو صدا کرد. یا به قولی کربلایی محمد حسین را. آخر همین هفته‌ی گذشته از کربلا آمده است هنوز اسم کربلا که می‌آید گریه‌اش می‌گیرد. 45 سالش هست و یک دختر شوهر داده و دو پسر دیگرهم دارد، سوم ابتدایی و دوم راهنمایی.

- ... کربلایی یه چیزی می‌خوام بهت بگم دربارش فکر کنی.

- جونم حاجی، در بست گوشم با شماست.

- یه خانمی تو محل داریم. دو سالی می‌شه شوهرش طلاقش داده، ظاهرا سر این بوده که بچه‌شون نمی‌شده مشکل هم از خانم بوده. می‌خوام بهت پیشنهاد بدم، اونو بگیری.

- حاجی قربونت برم. اینو از من نخواه من تو خرج همین زندگی خودم موندم. بهم نگاه نکن رفتم کربلا یه وام تو نوبت داشتم گرفتم، به عشق آقا امام حسین (ع) رفتم. حالا باید دو، سه سال قسط بدم.

- خوب به عرایض بنده گوش نکردی. تو چند ماهه به دنیا اومدی؟ بذار حرفم تموم بشه. بعد هر چی خواستی بگو.

- جونم حاجی. ببخشید. بفرمایید.

- این خانمه. یه زن مومنه‌اس. خونه‌ای که توش نشسته مال خودشه. باباش از اون بازاریای قدیمیه. یه خونه‌ی کوچیک واسش گرفته. دو مغازه هم به نامش کرده که هر دو رو دادن اجاره، در آمدشم خرجی این خانمه. یعنی می‌خوام بگم اصلا مشکل مالی نداره.

- پس چی حاجی؟ دیگه چه نیازی به شوهر کردن داره.

- کربلایی این حرفا از شما بعیده. بعد از یک عمر زندگی و آیه و روایت خوندن هنوز خیال می‌کنی ازدواج واسه یه لقمه نونه‌. محمد حسین جان، بابا! زن به مرد نیاز داره. زن مثل پیچکه. باید تکیه کنه به یه درخت که بالا بره و گرنه رو زمین بمونه اگه خودشم بخواد سالم بمونه باز هر آن، امکانش هست کسی رد شه پاشو بذاره روش، تباهش کنه.

زن بدون مرد و مرد بدون زن ناقصه. زندگی درست و درمونی نداره. یه موقعی تو همین شهر، اگه کسی یه زن دوم می‌گرفت همه یه جوری نگاش می‌کردن ولی الان شکر خدا سطح فکر مردم رفته بالا رفته مردم دین رو بهتر می‌شناسن.

- باشه حاجی باید با خانمم هم یه صحبتی بکنم.

- اگه لازم بود. یه شب می‌آم خونتون خودم باهاش صحبت می‌کنم.

چند روز بعد. دوباره حاج آقا کربلایی رو صدا کرد.

-... چی شد. فکراتو کردی. خانمت چی می‌گه؟

- بنده خدا حرفی نداره. می‌گه نظر شخصیش اینه که این کار رو نکنم. ولی می‌گه خدا وقتی راضیه من چی می‌تونم بگم. حرفای شما رو هم بهش گفتم، راضی شد.

- حالا بازم اگه خواستی یه روز بعد از نماز دو تایی تشریف بیارید، همین جا کنار محراب می‌شینیم، باهاتون حرف دارم. آقا محمد حسین. هر زنی یا دختری که بی‌شوهر باشه پسر هم همین طور فرقی نمی‌کنه و بقیه بتونن براش کاری انجام بدن و ندن، بعد به خاطر همین، به گناه بیفته، معلوم نیست روز قیامت پای اونا گیر نباشه.

 




کلمات کلیدی : ایران، ازدواج مجدد، 2040، سرگذشت

<   <<   46   47   48   49   50   >>   >