سر گذشت هایی از ایران 2040 (7)
حاجآقا جلالی سید با وقاری است که سی سالی میشود امام جماعت این محلهی قدیمی اصفهان است. 57 یا 58 سال را شیرین دارد. کل محله را به اسم میشناسد از عروسی و عزا گرفته تا اذان تو گوش نوزاد تا جور کردن خرج دوا دکتر مریضهای بیبضاعت تا آشتی دادن زن و شوهر و... خلاصه حقیقتا بزرگ محله است و راه و رسم بزرگی را هم خوب میداند در عین حال به بچهها هم سلام میکند. هر چه از این مرد بگویم کم گفتهام.
امشب بعد از نماز آقا محمد حسین رو صدا کرد. یا به قولی کربلایی محمد حسین را. آخر همین هفتهی گذشته از کربلا آمده است هنوز اسم کربلا که میآید گریهاش میگیرد. 45 سالش هست و یک دختر شوهر داده و دو پسر دیگرهم دارد، سوم ابتدایی و دوم راهنمایی.
- ... کربلایی یه چیزی میخوام بهت بگم دربارش فکر کنی.
- جونم حاجی، در بست گوشم با شماست.
- یه خانمی تو محل داریم. دو سالی میشه شوهرش طلاقش داده، ظاهرا سر این بوده که بچهشون نمیشده مشکل هم از خانم بوده. میخوام بهت پیشنهاد بدم، اونو بگیری.
- حاجی قربونت برم. اینو از من نخواه من تو خرج همین زندگی خودم موندم. بهم نگاه نکن رفتم کربلا یه وام تو نوبت داشتم گرفتم، به عشق آقا امام حسین (ع) رفتم. حالا باید دو، سه سال قسط بدم.
- خوب به عرایض بنده گوش نکردی. تو چند ماهه به دنیا اومدی؟ بذار حرفم تموم بشه. بعد هر چی خواستی بگو.
- جونم حاجی. ببخشید. بفرمایید.
- این خانمه. یه زن مومنهاس. خونهای که توش نشسته مال خودشه. باباش از اون بازاریای قدیمیه. یه خونهی کوچیک واسش گرفته. دو مغازه هم به نامش کرده که هر دو رو دادن اجاره، در آمدشم خرجی این خانمه. یعنی میخوام بگم اصلا مشکل مالی نداره.
- پس چی حاجی؟ دیگه چه نیازی به شوهر کردن داره.
- کربلایی این حرفا از شما بعیده. بعد از یک عمر زندگی و آیه و روایت خوندن هنوز خیال میکنی ازدواج واسه یه لقمه نونه. محمد حسین جان، بابا! زن به مرد نیاز داره. زن مثل پیچکه. باید تکیه کنه به یه درخت که بالا بره و گرنه رو زمین بمونه اگه خودشم بخواد سالم بمونه باز هر آن، امکانش هست کسی رد شه پاشو بذاره روش، تباهش کنه.
زن بدون مرد و مرد بدون زن ناقصه. زندگی درست و درمونی نداره. یه موقعی تو همین شهر، اگه کسی یه زن دوم میگرفت همه یه جوری نگاش میکردن ولی الان شکر خدا سطح فکر مردم رفته بالا رفته مردم دین رو بهتر میشناسن.
- باشه حاجی باید با خانمم هم یه صحبتی بکنم.
- اگه لازم بود. یه شب میآم خونتون خودم باهاش صحبت میکنم.
چند روز بعد. دوباره حاج آقا کربلایی رو صدا کرد.
-... چی شد. فکراتو کردی. خانمت چی میگه؟
- بنده خدا حرفی نداره. میگه نظر شخصیش اینه که این کار رو نکنم. ولی میگه خدا وقتی راضیه من چی میتونم بگم. حرفای شما رو هم بهش گفتم، راضی شد.
- حالا بازم اگه خواستی یه روز بعد از نماز دو تایی تشریف بیارید، همین جا کنار محراب میشینیم، باهاتون حرف دارم. آقا محمد حسین. هر زنی یا دختری که بیشوهر باشه پسر هم همین طور فرقی نمیکنه و بقیه بتونن براش کاری انجام بدن و ندن، بعد به خاطر همین، به گناه بیفته، معلوم نیست روز قیامت پای اونا گیر نباشه.
کلمات کلیدی : ایران، ازدواج مجدد، 2040، سرگذشت