ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/20 6:16 عصر
خیلی وقت بود به صرافت این افتاده بودم که یک قالب مشدی برای وبلاگم پیدا کنم که تک باشد. یک وقتی هم کلی گشتم و پیدا هم کردم ولی وقتی بارگذاریش میکردم تو پارسی بلاگ، به هم میریخت. پرسیدم. گفتند که کدنویسیشان با این میزبان شما فرق فوکوله. من هم تقریبا بیخیالش شده بودم تا همین اواخر که دو سه تا از دوستانم که خاطرشان خیلی برایم عزیز است، گفتند که دیگر حوصلهشان سر رفته از این قالب تکراری و تا حدودی بدریخت. من هم از یکی از دوستان عزیزم که باورتان نمیشود چه چیزهایی بلد است، خواستم قالبی برایم طراحی کند، بعد بدیم دست کسی که برامون کدهاش روا بنویسیه.
دوستم که گفتم، دیروز نامهای برایم نوشته که برای این که آیندگان به این اسناد مهم دسترسی داشته باشند و این بخش از تاریخ وبلاگستان به طاق نسیان سپرده نشود، اصل نامهی ایشان را اینجا میآورم:
سلام حاج آقا، برای طراحی قالبتون نظر شما در چند مورد مهمه:
1. چه رنگهایی برای قالب استفاده بشه؟
2. تصویر یا عکسی خاص میخواهید توی قالب هم باشه یا نه؟! مثل قالب خودم که هیچ عکسی نداره یا جور دیگه؟
من هم پاسخ ایشان را طی یک فقره نامه دادم که در اینجا نسخهی اصلی آن را برای اولین بار، برای شما خوانندهی محترم میآورم:
سلام. خوبین؟ ممنونم و عذرخواه که به زحمت افتادین:
دربارهی رنگش هنوز چیز خاصی تو نظرم نیست چند نکتهای که تو ذهنم هست برایتان مینویسم، یه کم بخندیم:
1. نمیخوام قالبم افسرده و افسرده کننده باشه.
2. حجمش نمیخوام زیاد باشه با این اینترنت گازوئیلی ما و استفادهی خیلی از بچهها از اینترنت کمسرعت که ثابت شده یکی از عوامل پیری و مرگ زودرس و قانقاریا و مالاریا و سکتهی مغزی و قلبی و فتق و کمردرد و برونشیت و کلی درد بیدرمان و بددرمان دیگر است.
3. عکس خودم که نمیخوام باشه؛ یعنی مامانم نمیذاره میگه: چشت میزنن. (و درست میگه)
حکایت: چند وقت پیش سوار تاکسی سرویس بودم که موبایلم زنگ زد. مادرم بود. طبق عادت، مامان صداش کردم و قربون صدقهاش رفتم و یه خرده حرف زدیم. وقتی تمام شد، راننده که مردی بود جا افتاده و حدودا پنجاه ساله با یه حالت هیجانی گفت: حاجی تا حالا کسی به سن و سال شما ندیده بودم به مادرش بگه مامان، تازه آخوندم باشه. خندیدم چون برای خودم عادی بود. گفتم: جدی!؟ من صد سالم هم بشه بازم بهش میگم مامان. (تو رو خدا ببین مثلا دارم جواب نامه میدم! ببخشید)
3. دوست دارم تصویری نه چندان تو چشم، متناسب با اسمش که کوهپایهس تو قالب باشه.
4. تصویرهایی هم که نماد محتوای وبلاگم باشه. مثلا سماوری با یک استکان چای، نماد مسائل زندگی روزمره، کتاب و مطالعه که کارمه، عینک نماد این که مثلا مطالب علمی گاهی تو وبلاگم میزنم و یک لبخند از اون لبخندهای با مزه که تو شکلکهای تئاتری میکشند. مثلا سفرهای بکش که کنارش یه سماور باشه و یه استکان چای و روی سفره هم یه کتاب که دو سیخ کباب لای اون باشه (واسه چی میخندی؟! جدی میگم) و از خودم هم که کنارش نشستم فقط یه عینک و یه لبخند بکش.
5. دوست دارم متن یادداشتهام سمت راست قالبم بیاد.
6. راستی مردونه باشه.
خب خوشبختانه بدون این که کار به جاهای باریک بکشد، نامه تمام شد. ببخشید دیگه. میدونم حتما تا حالا دیگه به این نتیجه رسیدی که یه آدمی که فکر میکردی خیلی چیزا حالیشه (و واقعا هم هست دروغ چرا؟ و البته خیلی چیزا هم حالیش نیست) چقدر خوش خیاله.
حالا دوست مهربانی که لطف میکنی و به وبلاگم سر میزنی اگه قالب جالبی سراغ داشتی لینکش رو بده تا ازش الگو بگیریم. اگه هم پیشنهاد یا انتقادی اعم از سازنده یا ویرانکننده داشتی، تعارف نکن. ممنون میشم.
و اما اون دوستای جانی که پام رو تو یه کفش کردن که قالب رو عوض کنم و... شما که حتما باید بهم کمک کنین و گرنه هر چی دیدین از چشم خودتون دیدین. گفته باشم. پس منتظرم. یا علی (ع).
کلمات کلیدی :
نامه،
جواب نامه،
قالب وبلاگ
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/17 12:3 صبح
میدانیم که کشور عزیز ما ایران جزء کشورهایی است که بالاترین میانگین مطالعه افراد در روز را دارا است یعنی چیزی در حدود 5/23 ساعت در شبانه روز. لذا تعجبی ندارد که امروز شاهد آن هستیم که بااتفاق افتادن بزرگترین رویداد فرهنگی کشور یعنی نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، سیل جمعیت از مرد و زن و پیر و جوان، خرد و کلان، مثل سونامی به نمایشگاه سرازیر شوند و مشت محکمی به دهان استکبار جهانی بزنند.
شکی نیست که اکثر بازدیدکنندگان، برای خرید کتاب تاکید میکنم صرفا برای خرید کتاب و نه هیچ چیز دیگری به نمایشگاه میآیند. اکثریتی که عرض میکنم یعنی چیزی در حدود 99/99 درصد که این واقعا جای قدردانی دارد و باید به خود ببالیم از این همه فرهیختگی و عشق به علم و مطالعه اینا. و تنها درصد بسیار کمی هستند که برای خرید کتاب نیامده بودند. که با یک نظر (بیمرض) که میگویند اشکالی ندارد، قابل تشخیص بودند. افرادی که بعضی از آنها را میتوان آنها را "بازدیدکنندهنما" نامید. حتما بیصبرانه منتظر هستید آنها را معرفی کنم. پس زیاد معطلتان نمیکنم. بفرمایید ایناهاش.
1. دوستانی که ساندویچ همبرگر و نوشابه میفروختند.
2. گروههایی از پسران (سه نفر به بالا) که بلند بلند میخندیدند و همدیگر را هل میدادند و تاکید میکنم بلند بلند میخندیدند.
3. دوستانی که آب معدنی میفروختند.
4. گروههایی از دختران (سه نفر به بالا) که بلند بلند میخندیدند و همدیگر را هل میدادند و تاکید میکنم بلند بلند میخندیدند.
5. دوستانی که بستنی میفروختند.
6. عزیرانی که تازه ازدواج کرده و هنوز فرصت نکرده بودند بروند ماه عسل.
7. کودکان شیرینی که توی کالکسهها دراز کشیده بودند و گاه در آواز افشاری، گوشهی جامهدران را چنان چهچه میزدند که بیا و ببین و نیز پدران و مادران گرامی آنها.
8. دوستان زحمتکش خدماتی نمایشگاه.
9. آقایانی که با کت و شلوار و کراوات و عینک دودی در صحنه حضور پیدا کرده بودند.
10. دختر و پسرهای زیر بیست سالی که برای این که گم نشوند و مامان باباهایشان نگران نشوند دست همدیگر را سفت چسبیده بودند.
11. مسئولان غرفهها
12. عزیزانی که توی راهروی غرفهها فقط راه میرفتند و تنها جایی را که نگاه نمیکردند، میزها و قفسههای کتاب بود.
13. آدمهای بیکاری که مثل نویسنده که به جای این که سرشان به کار خودشان باشد، هی چوب سیاه مردم را زاغ میزدند و به قول سعدی در پوستین خلق میافتادند. که در این زمینه اسنادش هم که خوشبختانه موجود است بفرما.
یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد بودم و شب خیز و زاهد و پرهیزکار. شبی در خدمت پدر رحمت اللّه علیه نشسته بودم و همه شب چشم بر هم نگذاشتم و با قرآن مأنوس بودم. عده ای گرد ما خفته بودند، به پدر گفتم: یکی از اینان سر برنمی دارد تا مناجات و نمازی به جا آورد، چنان خواب غفلت بر آنان چیره شده که گویی مردهاند. پدر گفت: تو نیز اگر بخفتی، به از آنکه در پوستین خلق افتی. (ای قربون دهنت سعدی جون: نسخهی لاس وگاس)
نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدابینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
کلمات کلیدی :
گلستان سعدی،
نمایشگاه کتاب،
بازدید کننده نما
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/14 3:23 عصر
دکترای ادبیات
مادر که مرا میبیند
مریض میشود
بابا، عجب غلطی کردیم که دکتر شدیم
به من چه گربه ریغو شمعدانی را شکسته
به من چه کبری خانم هر روز سفرهی ختم انعام دارد
دکتر که مرا میبیند
شاعر میشود
بابا عجب غلطی کردیم مریض شدیم
به من چه که تو تبِ! شعر داری...[1]
____________________________
مصائب آخوندی
رهگذر که مرا میبیند
گدا میشود
بابا، عجب غلطی کردیم که آخوند شدیم
به من چه که 3 هزار میلیارد تومان را چپو کردهاند
به من چه که بانک به اندازهی پول خون پدرش، سود وام میگیرد.
راننده تاکسی که مرا میبیند
سیاستمدار میشود
بابا عجب غلطی کردیم سوار شدیم
به من چه که نامزدت رای نیاورده است...[2]
[1] . اکبر اکسیر، دفتر شعر بفرمایید بنشینید صندلی عزیز،
[2] . خود بنده، دفتر شعر سروده نشدهی بفرمایید بایستید صندلی عزیز.
کلمات کلیدی :
طنز،
احمد اکسیر،
شعر فرانو،
مدرک دکتری،
مصائب آخوندی،
بفرمایید بنشینید صندلی عزیز
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/13 11:6 عصر
چهار توصیهی مهم:
1. پول ناهار را از همان اول بگذارید کنار. برای احتیاط بگذارید جایی که جلوی مردم رویتان نشود آن را در بیاورید و خرج خرید کتاب کنید؛ برای مثال زیر شلوارتان یک زیر شلواری جیبدار بپوشید که در جیبش زیپ هم داشته باشد. بعد پول ناهارتان را بگذارید همان جا. به ضمیمهی کرایهی تاکسی یا اتوبوس برای برگشتن به دولتسرا.
2. حتما با یکی از دوستان هیکلمندتان هماهنگ کنید که در رکابتان باشد برای حمل کتابها. ترجیحا بدنساز و مخصوصا که اصلا نداند کتاب را با کاف دستهدار مینویسند یا بیدسته. البته مواظب باشید از نیت اصلیتان بویی نبرد و گرنه ممکن است به او بربخورد بلکه چیزی بگویید که هم او خوشش بیاید و هم دروغ نباشد؛ مثلا بگویید: بریم نمایشگاه یه چرخی بزنیم، دلمان وا شود.
نکتهی مهم: در این صورت پول ناهار او را نیز باید بگذارید در همان موقعیتی که عرض کردم.
3. بروید تو این سایت و مثل بچهی آدم از همین حالا اسم کتابهای مورد نظرتان و ناشر و سالن و غرفهی آن را یادداشت کنید.
4. بعد بروید تو، این سایت و تو کادر اول اسم کتاب مورد نظرتان را بنویسید و در کادر زیر آن، اسم استان و در کادر کنار آن، اسم شهرتان را انتخاب کنید. سپس بروید به گوشهی سمت چپ سایت و روی آیکون ذرهبین کلیک کنید، با این کار شما میفهمید که آیا کتاب مورد نظرتان در کتابخانههای شهرتان هست یا نه؟ اگر بود که دیگر لزومی ندارد که شما هم آن را بخرید مگر این که پول را علف خرس بدانید. و اگر نبود، معلوم میشود که آن کتاب اصلا ارزش خریدن ندارد، چون اگر داشت بالاخره تو کل کتابخانههای شهرتان لااقل یک آدم عاقل پیدا میشد که آن را بخرد و ما نیز که عقلمان را از سر راه نیاوردهایم که بابت چنین کتابی پول بدهیم.
بنابراین باید توصیهی اول را اصلاح کنیم؛ یعنی از همان اول کل پولهایتان را داخل جیب زیپدار زیر شلواریتان بگذارید که دزد نزند. بعد تو نمایشگاه گشتی بزنید با بر و بچ تا دلتان وا شود، بعدشم یک رستوران یا پیتزایی خوب و بعد از آن هم شهر بازی و سینمای سه بعدی و قطار مرگ. خوش بگذره. التماس دعا.
کلمات کلیدی :
شلوار،
نمایشگاه بین المللی کتاب،
کف کردن،
زیر شلواری،
جستجوی کتاب
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/11 4:24 عصر
دم بانک پارک کرده بودم دوبله و شاید هم سوبله و تو ماشین، نشسته بودم، منتظر برگشتن خانمم که رفته بود ببیند وامش را به حساب ریختهاند یا نه؟ رادیو روشن بود و سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با کارگران نمونه را گوش میکردم. مشتی پسته از توی داشبورد در آورده بودم و آنها را در حالی که بیشترشان به من میخندیدند، یکی یکی بالا میانداختم.
جوانی حدودا بیست و پنج ساله هیکلمند و خوشتیپ با سامسونتی بقاعده در دست، دو، سه متر جلوتر از من، تو آفتاب ایستاده و منتظر تاکسی بود. ده دقیقهای گذشت اما دریغ از حتی یک پیکان مدل 50 که کاپوتش با طناب به ماشین بند شده باشد. بالاخره جوان کلافه از کنار من داشت رد میشد و میرفت به سمت عقب ماشین. شاید فکر میکرد، موقعیت ماشین من مانع از شناسایی او توسط رادار تاکسیها میشود. در همان حال صدای رادیو به بیرون هم میرسید و دهانم مشغول خوانش هرمنوتیکی پستهها بود، از پنجرهی باز، نگاهی معنیدار به من انداخت و رد شد.
با خودم گفتم: حالا دربارهی من آخوند چه فکری میکنه؟ دیگه خبر نداره با چه والذاریاتی وام گرفتم و این فرغون رو خریدم و خود حالاشم دو قسطش عقب افتاده، این پستهها رو هم یکی از شاگردام چند روز پیش واسم هدیه اورده[1]
به ذهنم رسید پیاده شوم و آدرس وبلاگم رو به او بدهم تا بیاید این یادداشت را بخواند، ولی دوباره منصرف شدم. تو جای من بودی چی کار میکردی؟
[1] . تا اطلاع ثانوی، دوستان بیزحمت پسته نیاورند؛ چون دوست ندارم یادداشتهای وبلاگم تکراری شود. مغز گردو بهتر است. مرسی.
کلمات کلیدی :
آخوند،
ماشین،
وام خودرو،
پسته
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/8 12:50 عصر
در جستجو برای یافتن پاسخهای پرسشهایی که در یادداشت پیشین، برای ما مطرح شده بود، این مقاله را پیدا کردم و این روزها دارم آن را میخوانم، گفتم خوب است تو هم اگر دوست داری بخوانی، تا ببینیم به چه نتیجهای میرسیم، بعد با هم صحبت میکنیم.
مقاله: ساختار منسجم غزلیات حافظ (فایل: PDF)
کلمات کلیدی :
وحدت طولی،
عزل های حافظ
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/5 10:54 عصر
شاید بسیاری از ما با خواندن این دیدگاه از حافظ پژوهشی اسم و رسم دار مثل خرمشاهی، پروندهی این موضوع را مختومه بدانیم اما حقیقت این است که هنوز ابهامها و تردیدهایی در گوشه و کنار این پرونده هست که بدون روشنکردن و زدودن آنها، پرونده همچنان باز خواهد ماند؛ برای مثال به این پرسشها توجه بفرمایید:
1. آیا واقعا غزلهای حافظ فاقد وحدت طولی هستند یا به ظاهر این گونه هستند؛ به تعبیری دیگر؛ واقعا گسسته هستند یا گسستهنما و در پشت این پریشانی ظاهری، نظمی پنهان شده که خوانندهی هوشمند میتواند و باید آن را کشف کند و گرنه اساسا در درک غزل او ناکام مانده است؟
2. آیا واقعا تنوعبخشی به مضامین یک غزل و به تبع آن استقلال ابیات، از حافظ آغاز شده یا پیش از او هم سابقهای داشته؟
3. آیا تنوعگرایی در مضمون غزل، لزوما منجر به استقلال ابیات میشود یا ممکن است غزلی سروده شود که در عین حالی که تنوع مضمون دارد، وحدت طولی و انسجام درونی هم داشته باشد؟
4. آیا واقعا ساختار سورههای قرآن فاقد نظم است و حافظ در سبک پاشان خود از قرآن الگو گرفته است؟
5. آیا واقعا سبک هندی ادامهی راهی است که حافظ آغاز کرده بود یا شیوهی غزلسرایی آنها سرچشمههای دیگری دارد؟
کلمات کلیدی :
حافظ،
وحدت طولی غزل،
سبک هندی،
نظم قرآن
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/4 9:54 عصر
با دو سوال شروع کنیم به نظرم بهتره:
منظور از وحدت طولی غزل چیست؟ آیا داشتن حسن است و نداشتن آن عیب؟
در غزلی که وحدت طولی نیست، هر بیت آن برای خودش ساز جداگانهای میزند و حتی ممکن است مفهوم یک بیت با مفهوم بیت بعدی متضاد باشد.
بعضی معتقدند نداشتن وحدت طولی به خودی خود عیب نیست. این شیوه از حافظ آغاز شده و در واقع انقلاب او در غزل است. تا قبل از او (اوجش در غزلهای سعدی و مولانا) غزل تک مضمونی بود؛ مضمون عشق و غزلها وحدت طولی داشتند.
اما چرا حافظ دست به این کار زد و چه طوری این کار را کرد؟
سعدی و مولانا غزل را به اوج رساندند، سعدی در عاشقانه و مولانا در عارفانه، حافظ آمد دید چیزی برای او باقی نگذاشتهاند، اگر کاری نکند در بهترین حالت میشود نسخه بدلی از سعدی یا مولانا. برای همین غزل را از تک مضمونی در آورد و حکمت و تجربههای عادی زندگی روزمره و انتقاد اجتماعی و... را هم وارد کار کرد و همین باعث شد که ابیات غزل به استقلال نسبی برسند. مثلا در یک غزل یک بیت عارفانه است یک بیت عاشقانه یک بیت حکمت عملی یک بیت نقد بعضی قشرهای جامعه؛ مثل صوفی و محتسب و شیخ و... یک بیت تجربهی عادی زندگی و... برای همین، غزل او وحدت طولیاش [لااقل از حیث مضمون] را از دست داد و این برای شعر او عیب نیست بلکه سرشت آن است و حافظ آگاهانه و عمدا این کار را کرده، آن هم تحت تاثیر ساختار سورههای قرآن و از جمله عوامل عالمگیر شدن غزل او هم همین بوده. و همین ابتکار حافظ سر نخی بود که شاعران سبک هندی مثل صائب آن را دنبال کردند و البته بعدا به افراط رسید و لوس شد. (عین عبارت ایشان)
کلمات کلیدی :
سعدی،
حافظ،
غزل،
وحدت طولی،
مولانا،
عاشقانه،
عارفانه،
سبک هند،
صائب
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/3 10:37 عصر
تو جملاتی که از دکتر شمیسا تو یادداشت قبلی آوردم، یک نکته فکر من را به خودش مشغول کرده؛ "البته فقدان ظاهری وحدت طولی که گویا از ذاتیات غزل است به طبیعی جلوه نمودن غزل جعلی زیر کمک کرده است" سوال من این است که آیا بین ابیات غزل؛ مثلا در غزلهای سعدی یا مولوی یا حافظ، وحدت طولی نیست؟ یا ظاهرا نیست ولی واقعا هست؟
کلمات کلیدی :
مولوی،
سعدی،
حافظ،
غزل،
وحدت طولی،
شمیسا
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/2 10:35 عصر
کنون که در چمن آمد، گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود (حافظ)
سزد که پیر خرابات جرم ما بخشد
به آب چشم صراحی و سوز سینهی عود (فغانی)
قلم به طالع میمون و بخت بد رفته است
اگر تو خشم کنی ای پسر و گر خشنود (سعدی)
نسیم باد صبا بوی یار من دارد
چو باد خواهم ازین پس به بوی او پیمود (سعدی)
غزلسرا شدم از دست عشق و دستزنان
بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود (مولوی)
به نقد، خاک شدن کار عاشقان باشد
که راهبند شکستن خدایشان بنمود (مولوی)
ز نیک و بد نتوان رست تا خرد باقی است
که جامه از کف هشیار مشکل است ربود (کمال خجندی)
این غزل را آقای دکتر سیروس شمیسا در کتاب سیر غزل در شعر فارسی آورده ص 264. اما حرف به کجا رسیده بود و این شعر را شاهد بر چه چیزی گرفته؟ خودت بخون:
دکتر سیروس شمیسا: محدود بودن زبان و مضمون غزل به حدی است که غالبا غزلها شباهت فوقالعادهای به یکدیگر دارند. به طوری که به جز شاعران صاحب سبک نمیتوان در باب هویت گویندهی یک شعر به آسانی اظهار نظر کرد.
برای این که این معنی به خوبی روشن شود ما از غزلیات چند شاعر معروف ابیاتی را استخراج کرده و در زیر هم نوشتهایم به طوری که غزل مستقلی شده است و به هیچ وجه بوی تصنع از آنها به مشام نمیرسد. البته فقدان ظاهری وحدت طولی که گویا از ذاتیات غزل است به طبیعی جلوه نمودن غزل جعلی زیر کمک کرده است.[1]
و البته یک غزل دیگر را هم شبیه بالایی آورده.
[1] . سیر غزل در شعر فارسی، دکتر سیروس شمیسا، ص 263.
کلمات کلیدی :
مولوی،
سعدی،
حافظ،
فغانی،
کمال خجندی