طراحی وب سایت وام خودرو - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه در راه خدا برادری کند، سود برَد و هرکه درراه دنیا برادری کند، بی بهره مانَد . [امام علی علیه السلام]

منِ آخوند، ماشین و پسته هایم!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/11 4:24 عصر

  

دم بانک پارک کرده بودم دوبله و شاید هم سوبله و تو ماشین، نشسته بودم، منتظر برگشتن خانمم که رفته بود ببیند وامش را به حساب ریخته‌اند یا نه؟ رادیو روشن بود و سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با کارگران نمونه را گوش می‌کردم. مشتی پسته از توی داشبورد در آورده بودم و آنها را در حالی که بیشترشان به من می‌خندیدند، یکی یکی بالا می‌انداختم.

جوانی حدودا بیست و پنج ساله هیکل‌مند و خوش‌تیپ با سامسونتی بقاعده در دست، دو، سه متر جلوتر از من، تو آفتاب ایستاده و منتظر تاکسی بود. ده دقیقه‌ای گذشت اما دریغ از حتی یک پیکان مدل 50 که کاپوتش با طناب به ماشین بند شده باشد. بالاخره جوان کلافه از کنار من داشت رد می‌شد و می‌رفت به سمت عقب ماشین. شاید فکر می‌کرد، موقعیت ماشین من مانع از شناسایی او توسط رادار تاکسی‌ها می‌شود. در همان حال صدای رادیو به بیرون هم می‌رسید و دهانم مشغول خوانش هرمنوتیکی پسته‌ها بود، از پنجره‌ی باز، نگاهی معنی‌دار به من انداخت و رد شد.

با خودم گفتم: حالا درباره‌ی من آخوند چه فکری می‌کنه؟ دیگه خبر نداره با چه والذاریاتی وام گرفتم و این فرغون رو خریدم و خود حالاشم دو قسطش عقب افتاده، این پسته‌ها رو هم یکی از شاگردام چند روز پیش واسم هدیه اورده[1]

به ذهنم رسید پیاده شوم و آدرس وبلاگم رو به او بدهم تا بیاید این یادداشت را بخواند، ولی دوباره منصرف شدم. تو جای من بودی چی کار می‌کردی؟

 


 [1] . تا اطلاع ثانوی، دوستان بی‌زحمت پسته نیاورند؛ چون دوست ندارم یادداشت‌های وبلاگم تکراری شود. مغز گردو بهتر است. مرسی. 

 

 




کلمات کلیدی : آخوند، ماشین، وام خودرو، پسته

بزبز قندی و شرکت سایپا!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/12/14 5:56 عصر

 

جناب بزبز قندی بعد از آن مشکلی که با آقا گرگه پیدا کرد و نزدیک بود شنگول و منگول و حبه‌ی انگورش را از دست بدهد، تصمیم گرفت، مدت زمان غیبتش از خانه را کمتر کند. لذا مدتی بدو بدو کرد تا وام خودرویی برایش جور شد. خوشحال و خندان رفت سراغ یکی از نمایندگی‌های شرکت سایپا برای تهیه‌ی پیش فاکتور.

بعد از سلام و احوال پرسی، از متصدی فروش خواست که برایش یک صبای خوشگل در فاکتور بنویسد ولی متصدی فرمودند: برای خرید با وام بانکی فقط 132 و 111 فاکتور می‌شود. بز بیچاره به ناچار 132 را انتخاب کرد و گفت: دوگانه سوز لطفا ولی فرمودند: برای خرید با وام بانکی فقط یگانه سوز تحویل داده می‌شود. شاخ‌های بزبز قندی دیگر داشت خارخار می کرد.

در حالی که صدایش از عصبانیت می‌لرزید گفت: آخر چرا؟ 80 درصد قیمت خودرو توسط بانک و 20 درصد باقیمانده هم توسط خود من یک جا و به صورت جرینگی به حسابتان ریخته می‌شود. این دیگر چه فرقی با خرید نقدی دارد؟! دیگر چرا جنس مانده روی دستتان را به ما می‌اندازید؟ فرمودند: همینه که هست. داغه نخور داش!...

جناب بزبزقندی کمی سبک، سنگین کرد، دید دو و نیم میلیون تومان که سود باید به بانک بدهد، شرکت هم که ماشین را دویست، سیصد هزار تومان بالای قیمت بازار به او می‌فروشد! برای همین کلا بی خیال خودرو شد. بعد دو سه تا گزینه برای برخورد با نمایندگی سایپا به ذهنش خطور کرد. ولی وقتی به یاد مع مع شنگول و منگول و حبه‌ی انگورش افتاد، راه آخری را برگزید و از نمایندگی خارج شد و خدا را شکر کرد که کاری دست نمایندگی و خودش نداده است. کاغذ معرفی‌نامه را که بانک به او داده بود، از جیبش در آورد و دماغش را تمیز کرد و راهی خانه شد.

و سرانجام بزبز قندی قصه‌ی ما با یکی از بچه‌های با مرام و معرفت محله که دوچرخه داشت، هماهنگ کرد که از فردا با هم بروند برای خرید که زود برگردد و بچه‌ها زیاد در خانه تنها نباشند. این هم عکسی از این اولین روز این رویداد مهم.

 

           بزبز قندی و دوچرخه






کلمات کلیدی : پراید، بزبز قندی، شرکت سایپا، صبا، 132، پیش فاکتور، وام خودرو