ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/12/21 11:13 عصر
برایم می گفت از بی تابی اش برای او که می داند برای او نیست. آن زمان، حرف درخوری یادم نیامد که برایش بگویم؛ حرفی که در این شرایط که گوشش بدهکار حرف کسی نبود. شب کمی از رهی می خواندم که این بیت را دیدم مناسب حالش و برایش فرستادم.
تا خنده شیرین، نرباید دلت از دست از تلخی جان کندن فرهاد بکن یاد
کلمات کلیدی :
شعر معاصر،
عشق،
غزل،
رهی معیری،
شیرین،
فرهاد
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/12/15 7:14 صبح
کوچینگ (تلفظ: Coaching) را چقدر میشناسی؟ به طور مختصر یعنی اینکه (خدای نکرده حمل بر خودستایی نشه!) کسی که دانش یک کار و تجربهی آن را به اندازهی کافی دارد و مهارتهای ارتباطی و شیوههای آموزشی و راهبردن را میداند و به مقدار لازم دلسوز است و البته فرصت کافی هم دارد، کوچ شما شود. یعنی تمام دانش و مهارت و تجربهی خود را در اختیار تو میگذارد تا تو هم موفق شوی و به هدفت برسی.
کوچینگ با تدریس خصوصی، مشاوره، راهنمایی، دستیاری و... فرق میکند. کوچینگ همهی اینها با هم است. یعنی تو و نیازها و جایگاهی را که الان در آن هستی نسبت به رسیدن به هدفت در نظر میگیرد و اگر نیاز به آموزشی داشته باشی به تو درس میدهد، اگر نیاز به مشاوره و راهنمایی داشته باشی، مشاور توست، در صورت لزوم دستیار تو میشود، برایت کار انجام میدهد، به تو روحیه میدهد و... خلاصه دوست و همراه توست تا برسی.
در فرهنگ ما در گذشته بهترین مصداقش استاد اخلاق یا به تعبیر ادبیات عرفانی پیرطریقت بوده است که شاگرد حتی با او زندگی کرده است. در زمینههای علمی هم بوده است مثلا رابطهی ابن سینا و بهمنیار. در زمان ما شاید یک مصداق60 تا 70 درصدی اش پشتیبانهای قلمچی باشد. مصداق معمولا در بهترین حالت 30 تا 40 درصدی اش استاد راهنما و مشاور در جریان نوشتن پایاننامه ارشد یا تز دکتری است.
خوانندهی باهوش خودم دیگر الان میداند که این مشکل جامعهی علمی ما که "پول بگیر، برام پایان نامه بنویس جان مادرت!" نشان دهندهی یک نیاز واقعی است که از راه درستی برآورده نمی شود. بگذریم.
کوچینگ راه میانبر موفقیت است. من وقتی به خودم نگاه می کنم میبینم راهی حدود 10 ساله را که من با شرکت در کلاس نویسندگی و زیر و رو کردن کتابها و آزمون و خطا رسیدم، اگر کوچی داشتم که یکسال همراه من بود، در همان یکسال یا فوقش کمی بیشتر طی میکردم و الان ده برابر چیزی که الان هستم، در عالم مهارت و شهرت نویسندگی بودم یا پایاننامهام را سال 87 به جای اینکه در یک سال و نیم بنویسم با عزا گرفتن و خون دل خوردن، در سه، چهار ماه مینوشتم با کیفیتی بسیار عالی و دانش و مهارتی را که قرار بود در این رهگذر به دست بیاورم، در حد بالاتری و با زمان کمتری به دست میآوردم.
خلاصه اینکه تنها راه به دردبخور رشد کردن و رسیدن به اهداف کوچینگ است و بقیهی راهها کاریکاتوری از آن. البته خب از حق نگذریم، کوچینگ دو تا مشکل دارد یکی اینکه پیدا کردن یک کوچ کار بلد و قابل اعتماد کمی سخت است، دیگر اینکه هزینهبر است و هر کسی توان مالی این کار را ندارد. دربارهی کوچینگ اگر می خواهی بیشتر بدانی، اینجا را ببین.
کلمات کلیدی :
آموزش،
تدریس،
ایران،
نویسندگی،
تجربه،
پایان نامه،
کوچینگ،
Coaching،
دانش،
مهارت،
دستیار،
همراه،
استاد اخلاق،
پشتیبان،
مشاور
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/12/14 6:45 صبح
دوستانی که در زمینهی روانشناسی و مهارتهای زندگی تحصیلات یا سوابقی دارند و توانایی کار پژوهشی یا برگزاری کارگاه در این زمینه را دارند، دعوت به همکاری میشوند. دوستانی که تمایل دارند، میتوانند رزومهشان را به آدرس زیر بفرستند.
Ms.sahel2@gmail.com
کلمات کلیدی :
مهارت های زندگی،
روانشناسی،
پژوهش،
دعوت به همکاری،
کارگاه
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/12/10 11:46 صبح
ماجرا از آنجا آغاز شد که برای که برای تدریس درس ادبیات فارسی که سه واحد بود، دعوت شدم به موسسهای از نوع آموزش عالی که دانشجویانش بدون کنکور پذیرفته میشدند و سپس اگر ترم اول را با موفقیت پاس میکردند، دانشجو می شدند رسما و کارشناسی میگرفتند.
بیشتر جمعیت کلاس مردان میانسالی بودند که شاغل و متاهل نیز و تنها دو سه نفر جوان بودند که دیپلم را گرفته بودند و آمده بودند. رشته ی آنها هم بازرگانی و من مانده بودم کجای ادبیات فارسی و با محوریت په موضوعی برای اینها مطرح کنم که برایشان تازهتر باشد و مفید وجذاب.
از فایده ی ادبیات شروع کردیم و کارکردهای آن. تا رسیدیم به تاثیر اخلاقی و معنوی آن و اینکه دکتر شریعتی میگوید دو بار مثنوی مولانا مرا از خودکشی نجات داد و...
همان وقت که برای آنها حرف میزدم یا سکوت میکردم و آنها حرف میزدند این سوال در ذهن من به وجود آمد که در مثنوی چه بود که نگذاشت دکتر دست به این کار بزند. مخصوصا که بار دوم که قصد کرد این کار را انجام دهد، آدمی تحصیل کرده بود در فرانسه با دانشی وسیع و تازه کسی بود که پدرش مفسر قرآن بود و کتابخانه و جلسههای تفسیری پدر را هم درک کرده بود و وضعیتش از این جهت با کسی مثل صادق هدایت متفاوت بود و نیز وضعیتش مثلا که با آلبرکامو که اصلا به قرآن اعتقادی نداشت.
همیشه از خودم پرسیدهام که چطور میشود کسی که مسلمان است و قرآن را میخواند، خودکشی کند. البته تا اینجا چند چیز مسلم است.
اول آنکه روایت داریم کسی که گناه میکند، در ضمن انجام گناه ایمان ندارد. حتی اگر این حدیث هم نبود، قابل درک است که اگر ایمان که دست کم بیانگر اعتقاد قلبی به خدا است، باشد، آدم گناه نمیکند. بلکه یا ضعیف میشود یا پوشیده میشود یا هر تعبیر دیگری.
سوال من درباره ی تصمیم است. حال اگر او جوانی باشد صرفا مسلمان شناسنامهای است و از دین و قرآن چیزی نمیداند و در حقیقت شخصیتی دینی ندارد باز هم اینکه به فکر خودکشی بیفتد، قابل فهم است؛ اما کسی مثل دکتر در چنین وضعیتی قرار بگیرد برای من تعجبآور است.
بگذارید مورد دیگری را هم مثال بیاورم تا شاید با من همدلتر شور در این ابراز شگفتیام. استاد بهاء الدین خرمشاهی در کتاب فرار از فلسفه که زندگی خودنوشت ایشان است، می نویسد از پدرش که روحانی بوده و یک بار به خاطر مشکلات معیشتی و اینکه مهمان برایشان میآید و او پولی ندارد تا حتی پذیرایی حداقلی از او بکند، به قصد خودکشی و رها کردن خود از این وضعیت اسفبار از پلههای سرداب پایین میرود و چیزی نمانده که کار بدهد دست خودش که همسرش سر میرسد و بر او نهیب میزند و او منصرف میشود و برمیگردد. البته الان این کتاب را در اختیار ندارم که ببینم آیا در آن وقت هم روحانی بوده یا خیر ولی این طور یادم هست که بوده. طولانی نکنم.
سوالم این بود مثنوی برای دکتر چه کرد و با او چه کرد که او را از خودکشی نگه داشت. پاسخی که به ذهنم رسید یا بگو فرضیهام این شد که که او دچار مشکل در معنای زندگیاش شد و مثنوی مولانا به زندگی او معنا میبخشید.
منظورم از معنای زندگی این پرسش است که آیا زندگی با این همه مشکلات و دردسر ارزش زیستن دارد؟ وقتی کسی به فکر خودکشی میافتد که پیش از آن به این نتیجه رسیده باشد که زندگی ارزش ادامه دادن را ندارد و مردن بهتر است و مثنوی به دکتر یادآور میشد و او را قانع کرد که زندگی ارزش زیستن دارد.
و از اینجا پاسخ سوال دیگری هم برایم معلوم شد که سر دلبستگی ما به مثنوی است و اینکه بعد از چندصد سال هنوز کتاب زنده ای در میان ماست. البته این شاید یک عامل باشد و ماندگاری مثنوی شاید علتهای دیگری هم داشته باشد.
سوال بعدیام این بود که چگونه مثنوی این کار را کرد؟ پاسخی که به نظرم رسید این بود که برجستهترین ویژگی یا بااحتیاط بیشتری بگویم یکی از برجستهترین ویژگیهای مثنوی که با آن مشور است، نگاه عارفانه به هستی، خدا و انسان و هر چیز دیگری است و عرفان تا جایی که خواندهام و شنیدهام و باور دارم یعنی ارتباط با خدا و پرستش او بر اساس محبت یا بگو عشق در مقابل شیوههای دیگر ارتباط با خدا و پرستش او شامل طمع به بهشت و ترس از جهنم.
به نظرم میرسد که شوق به بهشت یا ترس از جهنم عامل معنابخش بسیاری از متدینان است و خیلی هم خوب است و از حرفهای من برداشت نشود که آنها را کمبها میدانم. ابدا. و شاید یکی از علتهای اینکه در قرآن این همه آیه درباره ی این دو آمده، همین نقش و کارکرد آنها باشد هر چند وقتی نگاه میکنیم به جامعه ی امروز ایرانی میبینیم که این دو موضوع، در زندگی بسیاری از افراد آن، این کارکرد را ندارند. دلیلش هم رفتارهای آنها است که با دین فاصله دارد و من از این نتیجه میگیرم بخشی از افراد جامعه ی ما برای زندگیشان معنایی نمیشناسند یا حداقل معنایی دینی ندارد؛ یعنی اصلا از اصل زندگی و زندهبودن نخشنودند و آن را سزاوار ادامه نمیدانند یا اگر هم آن را ارزشمند میدانند، معنا زندگی آنها معنایی نیست که دین اسلام به زندگی آنها داده باشد و چیز دیگری است.
از موضوع اصلیام دور نیفتم. به نظرم میرسد آن وقتی که دکتر به فکر خودکشی افتاد، زندگیاش از معنا تهی شده بود و شوق بهشت و ترس از دوزخ هم به زندگی او معنا نمیداد اما عرفان و پرستش عاشقانه که در مثنوی مولانا موج میزند به زندگی او معنا داد.
حالا اینکه چه میشود که دو شیوه ی دیگر ارتباط با خدا و پرستش او به زندگی او یا بعضی اما معنا نمیدهد، یا بهتر بگویم شوق به بهشت و ترس از جهنم بعضی از آدمها را برنمیانگیزاند یا بازنمیدارد، شاید علتهای گوناگونی داشته باشد اما یک عاملش ویژگیای در این دو است که پرستش عارفانه آن را ندارد و از این جهت بر آن دو برتری مییابد و آن اینکه بهشت و جهنم هر دو حواله به آینده هستند. خدا را پرستش بکن تا در جهان پس از مرگ به بهشت بروی یا به جهنم نروی اما پرستش عاشقانه نقد است. همین الان به او عشق میورزی و در تب و تابی و محبت و عشق همین الان نقدا در وجود تو هست. لذا تعجبی ندارد که آن دو شیوه ی معنادهی در کسی بیاثر باشند ولی شیوه ی سوم به زندگی او معنا بدهد و او را درگیر کند و به او بقبولاند که زندگی ارزش زیستن دارد.
شاید بپرسی که مثنوی از پرستش عاشقانه ی خدا سخن میگوید و کتاب خدا قرآن است چرا قرآن او را از خودکش نجات نداد ولی مثنوی بر او این تاثیر را گذاشت. مخصوصا که توجه کنیم آیات فراوانی از قرآن در مثنوی به کار رفته است و مولانا درباره ی آنه سخن گفته و مثنوی را تقریبا تفسیری بر قرآن میدانند.
یک پاسخ سرراست ممیدهم و یکی باریکتر.
اینکه مثنوی فارسی است و سخن بشر و همزبانی و همدلی با آن از جهاتی (میگویم از جهاتی) برای ما آسانتر است.
پاسخ بعدی اینکه در قرآن این شیوه ی پرستش در کنار سایر راهها مطرح شده و اتفاقا کمتر به نگاه ما میآید. یعنی خود ما وتی قرآن میخوانیم یعنی بیشتر ما در بهترین حالت آنچه ما را درگیر میکند و در ذهن ما پس از بستن قرآن میماند و احیانا به حرکت وامیدارد محبت و عشق نیست بلکه شوق بهشت است یا ترس از جهنم نه محبت و عشق حالا چرا این طور است پاسخش را دقیقا نمیدانم؛ آیا خود خدای عزیز چنین تدبیر کرده یا اینکه جریان غالب تفسیر این کتاب عزیز راه دیگری را رفته و این جنبه کمتر مورد نظر واقع شده یا حداقل کمتر برای ما نوشته و گفته شده یا ما کمکاری کردهایم و تلاش نکردهایم تا قرآن را آنگونه که هست بشناسیم یا سبب و اسباب دیگری دارد؟
این را که گفتم یاد جملهای از شهید مطهری افتادم در مقدمه ی کتاب سیری از نهجالبلاغه که حی شعف و شادمانی خودش را می گوید از اینکه کسی مثل استادش مرحوم پیدا کرده که او را با نهجالبلاغه آشنا کند و همان جا آروز میکند که کسی پیدا شود و او را با قرآن هم آشنا کند.
"در تابستان سال هزار و سیصد و بیست پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم ، برای فرار از گرمای قم به اصفهان رفتم. تصادف کوچکی مرا با فردی آشنا با نهج البلاغه آشنا کرد ، او دست مرا گرفت و اندکی وارد دنیای نهج البلاغه کرد ، آنوقت بود که عمیقا احساس کردم این کتاب را نمیشناختم و بعدها مکرر آرزو کردم که ای کاش کسی پیدا شود و مرا با دنیای قرآن نیز آشنا سازد..."
اینجا که رسیدم یاد مقالهای از دکتر نصرالله پورجوادی افتادم با نام "انسان، بنده یا عاشق خدا" و یاد نیز بخشهای اول کتاب "عرفان و رندی در شعر حافظ نوشته ی داریوش آشوری".
حالا باید خبری را به تو خواننده ی عزیز بدهم که خوب و بدش را زیاد مطمئن نیستم. با خودت. بعد از این سفر ذهنی بود که به این سوال رسیدم که این است انسان مدرن امروز میتواند عارف شود به همان معنایی که برای عرفان ناب اسلامی می شناسیم؟
آیا ما آدمهای معمولی سال 2015 که پیتزای میخوریم و جان سخت 4 میبینیم و نمیتوانیم زن و زندگی را رها کنیم و به غاری پناه ببریم و نمیخواهیم و نمیتوانیم به گونهای چندان متفاوت از مردم زندگی کنیم آنگونه که در احوالات بعضی از عارفان زمان خودمان میبینیم نه طاقت ریاضتهای شرعی فوقالعاده و فوق برنامه را داریم، نه دسترسی به استاد اخلاق و عرفان مطمئن آنچنان که مثال حضرت امام خمینی (ره) یا حضرت آیت الله العظمی بهجت داشته، فرصتی طلایی مثل جبهه را هم برای جدا شدن از زرق و برقهای دنیا نداریم چنان که رزمندگان و شهدای ما داشتند، از طرفی نمیخواهیم هم به اون اوج عرفان برسیم همان درجات پایینش هم کافی است برای ما، کرامات و مرید و طی الارض و... نمیخواهیم، آیا با تمام این شرایط آیا میتوانیم هر مقدار که دیندار هستیم و در هر درجهای که هستیم، باز عارف باشیم، یعنی این واژه بر ما به معنای دقیق کلمه صادق باشد؟
این چیزی است که دارم به آن فکر میکنم و میخواهم دربارهاش مطالعه کنم. اگر جوابی داری ممنون میشوم برایم بنویسی.
کلمات کلیدی :
عرفان،
دکتر شریعتی،
معنای زندگی،
مولانا،
مثنوی،
قرآن،
خودکشی،
پیتزا،
مدرنتیه
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/12/8 11:22 عصر
به تازگی از اینجا با نرم افزار Prezi آشنا شده ام و دارم کارهایی که قبلا باپاورپوینت انجام می دادم با آن پیش می برم. مشکل اینجاست که این امکان فوق العاده زبان فارسی را پشتیبانی نمی کند. امروز به بخش فنی آن ایمیل زدم و پرسیدم که جواب دادند. ایمیلم با جواب بچه های فنی پرزی را اینجا برایت می گذارم.
دو نکنه:
1. ترتیب نامه ها و پاسخ ها را شماره گذاری کرده ام.
2. برای واضح تر شدن متن روی عکس کلیک کن بعد با فشردن کلیدهای Ctrl و + درشت نمایی اش را بزرگ تر کن.
بابت توضیحات این واضحات از بعضی دوستان معذرت. مگه چیه؟
کلمات کلیدی :
زبان فارسی،
ایمیل،
پاوروینت،
پرزی،
prezi
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/11/18 11:37 عصر
امشب نشسته بودم بی توجه به تلویزیون که صدای خواندن صدای خواندن شعری، توجهم را کشاند سمت خودش. زیرنویس نوشته بود، صدای سلمان هراتی. خواستند کانال را عوض کنند، که خواهش کردم، نکنند. سلمان را خیلی دوست داشتم و دارم ولی مدت ها از او فارغ شده بودم.حالا صدایش را می شنیدم برای اولین بار. خاطراتم با شعرهایش زنده شد. بهار تعجب سبزی است... فردا زنگ حساب... ما بی تو تا دنیاست دنیایی نداریم...
مستندی بود درباره ی او و شعرش، شبکه ی 4. بعض از دوستانش از شعرهای او می خواندند و من هم با آنها از حافظه. زهرا دخترم تعجب کرد. گفت اینها را تو گفتی؟ گفتم: نه شاعر محبوبم گفته و من حفظ کرده ام که خندید.
همسرم پرسید او که بود. گفتم سهراب سپهری را تصور کن حالا مذهبی تر و انقلابی و عاشق امام. گفتم از ویژگی های شعرش برجسته بودن معاد باوری در شعر اوست. داشتم می گفتم که شاعرانی در برنامه از علاقه ی او به سهراب و شباهت شعر او در بعضی زمینه ها مثل طبیعت گرایی می گفتند.
دو تا لینک: صدای سلمان هراتی درباره ی او و شعرش
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/11/17 8:4 عصر
John: I was stuck in ELEVATOR for 3 hrs due to electric failure
Mr.Bean: Ya me too. I was stuck on ESCALATOR for 5 hrs
معنای بعضی واژه ها:
stuck: گیر
ELEVATOR: آسانسور (بالابر)
hrs: ساعت
due: در اثر
electric failure: رفتن برق
ya: آره
ESCALATOR: پله برقی
برای دیدن ترجمه ی ماشینی داستان و شنیدن صوتی داستان اینجا کلیک کن و پایین کادر سمت چپ، روی آیکون بلندگو کلیک کن.
کلمات کلیدی :
مستر بین،
آموزش زبان،
انگلیسی،
لطیفه،
جوک،
ترجمه ماشینی،
تلفظ
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/11/7 8:5 عصر
گفته بودم که با بعضی دوستان داریم بعضی فیلمهای برجستهی فارسی را بازخوانی میکنیم. فیلمهای دورهی پس از انقلاب. کیارستمی و دیگران. کیارستمی را که میبینم از آغاز فیلم تا پایان دائما در نوسانم که آیا اینها بازیگرند و دیالوگها از پیش نوشته شده یا فیلم مستند است و دیالوگها بداهه و بس که از حامد پرسیده ام هر بار و او گفته نمیدانم کلافه شده ام و است. هفتهی آینده هم که «خانهی دوست کجاست؟» احتمالا!
کلمات کلیدی :
فیلم،
کیارستمی،
سینمایی،
مستند،
خانه ی دوست کجاست؟
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/11/5 7:18 عصر
یکی از پایههای اصلی درک متون زبان انگلیسی و ترجمهی آنها دانستن معانی واژگان آن است. هر چقدر واژگان بیشتری را بشناسیم، سرعت درک و ترجمه ی ما بیشتر میشود.
راههای متعددی برای افزایش دایرهی واژگانی وجود دارد. نکتهی مهمی که در این میان وجود دارد این است که بیشتر آن راهها وقتگیر هستند و نتیجهای که نصیب آدم میشود، نسبت به زمانی که صرف میکند کم است.
در بسیاری از این روشها، باید واژهها را یکی یکی به حافظه سپرد و پیش رفت؛ چیزی شبیه درو کردن گندم با داس! به نظر شما راهی وجود دارد، که با دانستن مثلا یک کلمه، صد کلمه را یاد بگیریم؟! شاید این ادعا را اغراقآمیز بدانند بعضی ولی واقعیت این است که راهی وجود دارد که واژگان را به صورت تصاعدی یاد بگیریم. یعنی با دانستن یک واژه یا نصف یک واژه، دهها و شاید صدها واژه را یاد بگیریم. این روش شبیه درو کردن گندم با کمباین است!
این روش آموختن ریشهها و پیشوندها و پسوندهای زبان انگلیسی است. برای مثال اگر ما بدانیم ریشهی لاتین fin, finit به معنای «پایان» و «حد» معنای واژههای زیر و بسیای دیگر از واژهها برای ما معلوم میشود.
Finish: به پایان رساندن
Finalist: بازیکن نهایی
Finalize: به مرحله آخر رساندن
Finitude: محدودیت، فناپذیری
Confine: محدود کردن، توقیف کردن
بنابراین اگر در زبان انگلیسی 2000 واژه با این ریشه ساخته شده باشد کسی که این ریشه را بشناسد در واقع 2000 واژه را یاد گرفته است. البته به شرط آنکه پیشوندها و پسوندها را نیز بشناسد. هر چند حتی اگر آشنایی زیادی با پیشوندها و پسوندها نداشته باشد به صرف دیدن ریشه در موارد زیادی می تواند معنای تقریبی واژه را حدس بزند.
من که خودم همیشه دنبال راههای آسانتر (به قول یکی از بچه ها آموزش به روش درازکش!) و البته با کیفیتتر هستم، حدود دو سال پیش در چنین دورهای شرکت کردم و بعد هم در سایتهای انگلیسی آموزش زبان دنبال کردم. حالا تصمیم گرفتهام، این روش را که تا حالا حد زیادی مرا از مراجعه با دیکشنری ها بی نیاز کرده، در اختیار دوستان قرار بدهم.
در تهیه ی محتوای این دوره سرکار خانم معصومه انصاری کارشناس ارشد فلسفه و مترجم زبان انگلیسی به من یاری می رسانند که همین جا از ایشان تشکر می کنم.
بعضی از منابعی که در تهیه ی محتوای این دوره از آنها استفاده می کنیم:
1. Building Vocabulary from Word Roots, By Timothy Rasinski, Nancy Padak, Rick M. Newton, Evangeline Newton
2. Greek & Latin Roots- Keys to Building Vocabulary,Timothy Rasinski, Nancy Padak, Rick M. Newton, Evangeline Newton
3. فرهنگ تحلیلی واژه های انگلیسی- مهندس علی اکبر عربی- انتشارات کارون- تهران- 1373.
این دوره 15 جلسه است که فایل جلسه ی اول را می توانید از اینجا دانلود کنید.
دوستانی که تمایل به شرکت در این دوره دارند، می توانند هزینه ی دوره را در اینجا پرداخت کنند، سپس 14جلسه دیگر به صورت هفته ای یک یا دو جلسه به ایمیل آنها ارسال خواهد شد.
در ضمن محتوا به صورت فایل تعاملی ورق زن تهیه شده که فیلم کوتاهی درباره ی روش استفاده از آن را اینجا ببینید.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/10/30 9:32 عصر
دختر کلاس دومی ابتدایی ام به تازگی فهمیده که اسم حضرت محمد صلی الله علیه و اله وسلم که میاد باید صلوات بفرستیم. مدتی است سعی می کند گاه گاه توی جمع جمله هایی بگوید که اسم حضرت محمد صلی الله علیه و آله در آنها باشد بعد مکث می کند و خدا به داد جمع برسد اگر حواسشان نباشد و صلوات نفرستند که با اعتراض زهرا خانم مواجه می شوند که با تغیّر از آنها می خواهد که همه صلوات بفرستند و همه هم شرمنده از اینکه یک بچه وظایفه اشان را بهشان یادآوری می کند، صلوات می فرستند و او هم خوشحال از اینکه جمع را تحت تاثیر قرار داده است و همه را وادار به کاری کرده که خودش می خواسته و تازه از او تعریف هم می کنند.
دیشب مسئله های ریاضی اش را برایم میخواند که با هم حل کنیم. مسئله این بود:
محمد 2 سال از برادرش بزرگتر است...
این طور برایم خواند:
محمد... اللهم صل علی محمد وال محمد... 2 سال از برادرش بزرگتر است...
کلمات کلیدی :
حضرت محمد (ص)،
دختر،
صلوات،
کلاس دوم ابتدایی،
ریاضی