ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/2/3 3:26 عصر
عرض سلام و ارادت دارم محضر دوستان و بزرگوارانی که در این مدتی که نبوده ام مانند گذشته لطفشان شامل حال بنده و وبلاگ ناقابلم شده است و تشکر می کنم و پوزش می خواهم بابت اینکه اولا مطلب نمی نوشتم که معمولا باعث دلخوری بازدیدکننده می شود ثانیا نظرات را عمومی نمی کردم تا چه رسد به اینکه جواب بدهم.
خواهش می کنم به اون نون و نمک سایبری ای که با هم خورده ایم هر جور تفسیر می فرمایید، حمل بر بی توجهی و بی اعتنایی به خودت نکن چون خودت می دانی که چقدر دوستت دارم (برادران) و چقدر برایتان احترام قائلم (خواهران).
به قول رهی معیری…
قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟
مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟
باده ی روشن دمی از دست ساقی دور نیست
ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است
حالا این دو بیت چه ربطی به عرض بنده داشت موضوعی است که خودمم درگیرش هستم. حالا کاری به آن نداریم. بیایم سر عصل بهث خودمون.
آخه چرا؟ نه واقعا چرا من این کار را کردم؟ راستش سیستمم خراب شده، پاورش خراب شده، کارت گرافیکش نمی کشد، پشت سر هم هنگ می کند، می روم قطعه ای برایش بخرم می گویند نو ارزش ندارد بخری چون سیستمت دیگه خیلی قدیمی شده تازه اگر نو هم بخواهی بخری با قطعات دیگرت مخصوصا مادر بورد (که پدر مرا در آورده است) هم آوا نیست.
دست دوم هم بخواهم بخرم دیگر گیر نمی اید یا اطمینانی به کار کردنش نیست. همین الان که دارم اینها را می نویسم موقتا فعلا سر پا ایستاده ولی کمی که با آن کار می کنم با مغز به زمین می کوبد یعنی هنگ می کند و تا ریستارت نشود فایده ندارد.
کافی نت هم که رنجنامه ای جدا می طلبد. خلاصه هم خواستم نسبت گذشته عذرخواهی کنم و هم نسبت به اینده اگر حالاها حالاها ما را ندیدین. ان شاء الله اگر سیستم دیگری خدا عنایت کرد که فبها و اگر فعلا جور نشد که به نظرم گزینه ی دوم صحیح تر به نظر می رسد ما را حالا بفرمایید.
مخلص
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/22 4:56 عصر
تو سومین نفری هستی که این رو بهت میگم. یکی از سرگرمیها یا بهتر است بگویم یکی از دلمشغولهایی من تصور کودکی آدمهابزرگها و بزرگی بچهها است. البته نه همه بعضی که برایم به دلی جالب هستند... (یحتمل ادامه دار)
این روزا دارم به نسبت بین سه چیز فکر می کنم: کودک، مجنون و هنرمند.
به تازگی به این نتیجه رسیدهام ما ایرانیهای امروز به شیوهی سعدی حرف میزنیم و به شیوهی حافظ زندگی میکنیم.
(البته بر پایهی برداشتی از رویهی بیرونی شعر حافظ)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/20 12:57 عصر
اول این فایل رو گوش کن (از دقیقه ی 32 به بعد) بعد این مصاحبه رو بخون.
کلمات کلیدی :
وهابیت،
رادیو معارف،
کتاب،
ورزشگاه آزادی،
ارمغان،
شیعه،
حسینی قزوینی،
شبهات،
پاسخ،
انفاق،
پرسپولیس،
استقلال،
مس کرمان،
فولاد،
صبا باتر
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/16 9:27 عصر
بخش پیشین بحث
اینکه چرا طرح این بحث این همه پرسش و نقد به همراه داره علتهای گوناگونی دارد. البته نمیخواهم خود نقد کردن را نقد کنم ابدا. ممکن است گاهی لحنم تند به نظر بیاد ولی واقعا استفاده میکنم از بسیاری از نقدها حتی نقدهای تند.
صرفا میخواهم نگاهی تحلیلیتر به اصل نقدهایی که در چنین بحثهایی وارد میشود بکنم. من معتقدم در همنی بحثهاست که میفهمیم ما به لحاظ فرهنگ به طور کلی و فرهنگ دینی کجاها مشکل داریم.
ببخشید این جوری حرف میزنم. فکر نکن که میخواهم بگویم من مسائل فرهنگی را بهتر از بقیه میفهمم یا کارم خیلی درسته نه. ولی میتوانم ادعا کنم که درکی در حد خودم و تا حدودی قابل دفاع از این جور مسائل دارم و البته شاید یک جاهایی از آن هم نادرست باشد.
یکی از مشکلاتی ذهنی که بسیاری از ما داریم این است که وقتی یه مفهومی مطرح میشود، مبنای داوری ما در پذیرفتن یا نپذیرفتن آن، اولین مصداق یا برجستهترین مصداق آن است. این طور که بسته به نوع تربیتمان، تجربیات خودمان، چیزی که در جامعه رواج دارد و شناختهشده تر است، مصداقی را در نظر میگیریم بعد بسته به این که آن شدنیبودن یا درست بودن آن مصداق را بپذیریم یا نپذیریم، کل آن مفهوم با تمام مصادیقش را میپذیریم یا نمیپذیریم.
دیگر به این نکته توجه نمیکنیم که ممکن است این مصداق برجسته، ناشدنی و ناپذیرفتنی باشد ولی مصادیق دیگر پذیرفتنی یا شدنی باشد. این موضوع در پذیرفتن یا رد طرحها و برنامههای کاری در مراکز مدیریتی کشور هم زیا دیده میشود و بنده خودم هم از نزدیک با آن برخورد کردهام.
یک مثال میزنم. مثلا خنداندن دیگران یک مصداقش کاری است که آقای ماهی صفت میکند یک مصداقش هم این است که تو یک جلسهی کاری بعد از دو ساعت بحث جدی، یک نفر برای رفع خستگی یک لطیفه تعریف میکند و همه میخندند.
اشتباه نشود کاری به میزان درستی یا نادرستی کار آقای ماهی صفت ندارم. نمونه آوردن از کار ایشان صرفا مثال برای نمونهی برجسته و نمونهی عادی بود. همین.
توی رقص هم همین طور است؛ یک مصداقش این است که یک رقاص حرفهای لباس مخصوص بپوشد و بیاید با یک موزیک تند به شکلی تحریکآمیز جلوی همه بچرخد یک شکلش هم این است که زنی تو خانهی خودش که غیر از شوهرشم کسی نیست، در حد چند ثانیه بیشتر هم از روی شوخی و تنوع و چرخی بزند و تمام شد و رفت.
خدا وکیلی این کار که خدا و پیغمبر حلال میدانند این همه جار و جنجال دارد؟ و تازه اگر پژوهشی فقهی بشود شاید از این باب که باعث ایجاد محبت بیشتر و بستگی بیشتری بین زن و شوهر میشود و زمینهی جستجوی نمونهی حرامش را برای آدم متدین کمتر میکند، شاید مستحب هم باشد.
یا مثلا زنی در خانه تنهاست خیلی غمگین است امروز، حالا برای اینکه از این حالت در بیاید، خودش شروع کند به خواندن آوازی حلال یا اصلا بدون آواز چند دقیقه برای دل خودش برقصد، اشکالی دارد؟
کلمات کلیدی :
حلال،
رقص،
رسانه،
حمید ماهی صفت،
مستحب
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/16 2:19 عصر
بخش اول این یادداشت
چرا برای من مهم بود که موضوع رقص را مطرح کنم؟
واقعیت این است که طرح بعضی بحثها برای مطرح کننده، چیزی شبیه دستمال بستن به سری است که درد نمیکند. من گاهی به خودم میگویم چرا خودت را توی مهلکه میاندازی. تو هم مثل بقیه سنگین و رنگین کار خودت رو بکن. ببین الان چی تو بورسه همون طور برو جلو. چرا حرفهای شبههناک و شبههدار میزنی که از همون اول باعث سوء تفاهم میشه، باعث در معرض تهمت قرار گرفتن میشه، حرف و حدیث درآمدن برایت میشه؟
مشکلات دیگری هم هست البته؛ برای مثال آدم یعنی من احساس میکنم یک جریانی هست در کشور که سالهاست سعی میکند تابوشکنی کند. چیزهایی را که حرام هستند، زشتیزدایی کند، چیزهایی هم که واجب هستند، کم اهمیتتر از آنی که هستند بکنند. تو زمان آقای خاتمی این جریان خیلی نمود و ظهور پیدا کرد الان در دور? آقای روحانی هم احساس میشود البته کمی دست به عصاتر و پختهتر. البته از حق نگذریم در دور? احمدی نژاد هم به نحوی دیگر. مثلا همین حرف و حدیثها دربار? خوانندگی کردن زن یا بحث برداشته شدن یا نشدن فیلترینگ و...
حالا من آخوند هم که بیام یک مسئله مانند رقص رو مطرح کنم اولین یا یکی از اولین قضاوتها که دربارهی من میشود که این هم نان به نرخ روز خور است. میبیند باد موافق میوزد این هم به هر دلیلی یا اینکه دولت تحویلش بگیرد یا اسمی در بکند یا بگوید خیلی باحالم یا از دختر پسرهای تیتیش مامانی دلبری بکند و... میاد همچین موضوعی را مطرح میکند. و کمی سنگینتر اینکه این آخوند از آن منحرفهاست که مثلا میخواهد به دین ضربه بزند ولی با ادبیاتی متفاوت و موجه.
من خودم به همهی اینها توجه دارم و به خدا پناه میبرم از شر نفس و شیطان و دنیا از اینکه این قدر احمق باشم که بخواهم چند روز عمر کوتاهم را که حدود دو سومش رفته به این چیزها این فکر کنم.
چیزی که باعث شد این بحث را طرح کنم این است که فکر میکنم نیازی به اثبات این موضوع نباشد که جامعهی ایرانی به دلایل مختلف جامعهی چندان شادی نیست. همهاش هم بر نمیگردد به مشکلات اقتصادی و فقر و... یکی از مشکلات این است که ما به لحاظ تئوریک اعم از دینی و علمی دربارهی شادی و شادی کردن مشکل داریم.
آنهایی که دغدغه دارند معمولا سوادش را ندارند که کاری بکنند آنها هم که سوادش را دارند یا دغدغه ندارند یا اگر دارند معمولا عرضهاش را ندارند. ترجیح میدهند بچسبند به بحثها بیخاصیت چشمپرکن و دهنپرکنی که صدها بار تا الان دربارهی آنها نوشته شده یا گفته شده بعضی از اهل فکر و دغدغه هم که میان در این زمینهها کار میکنند معمولا آن قدر مباحث را کلی و بیبو و بیخاصیت مطرح میکنند که مشکلی را حل نمیکند.
برای همین است که من نمیگویم متخصص درجه یک یا حتی درجه دو در این زمینه هستم. میگویم درجه 3 (خداییش 3 بگ 3 خودزنیه همون 2) ولی میگویم که منابع را دیدهام، حرفی که میزنم پشتوانهی قابل اعتنایی دارد. نمیگویم تمام چیزهایی که میگویم درست است میگویم بیشترش درست است و بعضیاش هم نیاز به بحث دارد و شاید هم نادرست باشد.
من میبینم به لحاظ علمی و دینی راههایی وجود دارد که میتوان به جامعه پیشنهاد داد خب چرا من نگویم. به من تهمت خواهند زد به درک، داوری نادرست خواهند کرد به درک، ممکن است بعضی جاها راهم ندهند به درک، ممکن است انگ بزنند به درک.
عوضش پیش خدا و وجدانم راحتم که حق را نگذاشتم کتمان شود یا به گوشهای پرت شود، سعی خودم را کردم و نسل بعد هم نخواهد گفت ای شرم باد بر نسل قبل از ما که دین خدا را آن طور که خودشان دوست داشتند و مصلحت میدانستند به خیال خودشان به ما گفتند.
به نظر من ما باید دین را آن گونه بیان کنیم که بیهقی در بیان تاریخش گفت: در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: (شرم باد این پیر را [یا به قول امیرخانی این بیپیر را!]) بلکه آن گوییم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند
خلاصه اینکه من میخواهم جامعه بداند اگر زنا حرام است ولی ازدواج حلال است. همین. حالا کسی برود سراغ ازدواج برای سرکیسه کردن پدر عروس و کلاهبرداری به من ربطی ندارد.
(کسی نیست بگه حالا چرا این قدر عصبانی نوشتی؟! راستش عصبانی نیستم خیلی هم ریلکسم نمیدونم فکر کنم جوگیر شدم و یه اوجی گرفتم دیگه این جوری شد بعدش دلم نیومد دیگه بهش دست بزنم.)
بخش بعدی بحث
کلمات کلیدی :
روحانی،
دین،
رقص،
رسانه،
خاتمی،
احمدی نژاد،
ابوالفضل بیهقی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/14 10:23 عصر
امروز بحثی داشتم که برای رسانهای ضبط میشد. موضوع کلی بحث این بود که چگونه شادتر باشیم؟ یکی از راههای که هست و من مطرح کردم تقلید از رفتارهای آدمهای شاد بود یا به بیانی دیگر تقلید از رفتار آدمها وقتی شاد هستند. و در این باره چند مورد را گفتم از جمله لبخند زدن، بلندتر حرف زدن و پرانرژی راه رفتن و زیر لب یا بلندتر چیزی را زمزمه کردن حالا چه قرآن باشد، یا مداحی یا آواز و... تا رسیدیم به رقص.
گفتم نمیدونم این را که میخواهم بگویم میتونین پخش کنید یا نه؟ یا نمی دونم بعد از گفتن این دربارهی من چه فکر می کنید ولی من به نظرم گفتنش لازمه.
یکی از رفتارهای آدمها وقت شادی رقصیدنه که بیشتر مراجع فعلی هم گفتن با شرایطی مثل فلان و فلان حلاله حتی بعضی رقص شوهر برای همسر یا رقصیدن شخص در تنهایی یا رقص در مجلس زنانه را حلال می دونن. بالاخره خدا حلال کرده چرا ما حرام کنیم؟ خدا که از ما به این چیزا حساستره و مراجع هم که دین رو بهتر و بیشتر از ما میشناسن. بله الان بیشتر رقصها حرامه ولی این نباید باعث بشه که ما حلالش را هم نفی کنیم...
همهاش ضبط شد حدود 3 دقیقه ولی خب آخرش گفتن که ما نمیتونیم پخش کنیم به جاش ورزش را بگید و گفتیم.
با خودم گفتم: رقص حرام از رسانه پخش میشود ولی حکم شرعی رقص حلال را نمیشود پخش کرد؟!
بخش دوم این یادداشت
کلمات کلیدی :
حکم شرعی،
رقص،
رسانه،
مراجع تقلید
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/13 10:2 عصر
سیگارش را زمین انداخت. با پا لهش کرد. این آخرین سیگارش بود. خوشحال بود از تصمیمی که گرفته بود ولی میدانست برایش سخت خواهد بود. اما او ارادهاش آن قدر قوی بود که یا تصمیمی نگیرد یا اگر بگیرد تا آخر پایش بایستد. برای آخرین بار به فیلتر له شدهی سیگار نگاهی انداخت و سوار ماشین شد. استارت زد و روشن کرد. دست در جیب برد و فندکش را درآورد. نگاهش کرد. دیگر نیازی به آن نداشت. در داشبورد را باز کرد و فندک را پرت کرد داخل و درش را بست.
یک لحظه شک کرد.
- این چی بود؟
درِ داشبورد را باز کرد. گوشهی سمت چپ، یک نخ سیگار افتاده داده بود. برداشت. نگاهش کرد. شیشهی ماشین را پایین داد. فندک را درآورد. روشن کرد.
- لامصب چه کیفی دارد!
کلمات کلیدی :
توبه،
سیگار،
فندک
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/8 11:34 عصر
ماشین را توی محوطهی مجتمع پارک کردم و پیاده شدم. درِ عقب را باز کردم و کمی به طرف داخل خم شدم و یکی دو کتاب را که گذاشته بودم پشت شیشهی عقب، روی رف پشت صندلیها، برداشتم. وقتی سرم را از داخل ماشین بیرون آوردم، همسایه هم با پیکانش رسید. مرا که دید، ترمزی و سلامی کرد و با خنده از داخل قاب در، با لهجهی شمالیاش گفت: این مثال رو از کجا اوردی؟
و صدای خندهاش را یک پرده بالاتر برد.
لبخندی و جواب سلامی و حدسی زدم که اشارهاش به برنامهام در رادیو باشد؛ ولی خودم را زدم به آن راه و با لحن پرسشی آمیختهی با تعجب گفتم: مثالِ...؟!
گفت: مثال کودک چهار ساله رو از کجا پیدا کردی؟ خیلی جالب بود.
و باز خندید
یادم آمد مثالی که به طنز دربارهی روش شاد کردن دیگران زده بودم؛ اینکه توی مهمانی از بچهی چهارسالهات بخواه که تمام شعرهایی را که بلد است چندبار برای همه بخواند.
گفتم: آهان رادیو رو میگی؟
با همان خنده گفت: آره. من همیشه گوش میدم. تا حالا بهت نگفتم که دور بر نداری!
و هر دو خندیدیم و "با اجازهای" گفت و رفت به طرف پارکینگش.
کلمات کلیدی :
طنز،
همسایه،
رادیو معارف
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/7 1:17 عصر
چگونه دیگران را شاد بنماییم عجیب! (صوتی)
کلمات کلیدی :
طنز،
رادیو معارف،
شادی،
ارمغان،
قهوه مبادا
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/6 1:13 عصر
خب دیگه تا متن جدید برسه انگار مجبورید از اینا گوش کنید. ببخشید دیگه.
کلمات کلیدی :
سپهری،
رادیو معارف،
ارمغان،
قرائت قرآن،
صدای پای آب