موج جدید جنبش عدالتخواهی !
داداشی انجالی از یه میلون تومن خبلی نیشتش، باهد رو پا خودمون واششیم.
اون که فدای شلت. من اژ فلدا می خوام بلم کمک بابایی مشافل کشی.
کلمات کلیدی : موج جدید، جنبش، عدالتخواهی
داداشی انجالی از یه میلون تومن خبلی نیشتش، باهد رو پا خودمون واششیم.
اون که فدای شلت. من اژ فلدا می خوام بلم کمک بابایی مشافل کشی.
بچهها تا وسایل رو از ماشین پیاده میکنین من برم ببینم این طرفا مغازهای چیزی هست، چند تا پفک و چیپس بگیرم. علیرضا تو هم یه خرده چوب جمع کن واسه آتیش چایی تا بیام...
اولی بغل دستش تسبیح بود و رادیو و دومی لپ تاپ هست یا تبلت.
سین: وقتی یه زن و شوهر تو بازار دارن راه میرن، میبینی که در بعضی از این زوجهای مرتب، زن جلوتر از مرد راه میره و در بعضی دیگر از موارد برعکس. چرا؟
جیم: خب معلومهاونی که جلوتر راه میره همونیه که پیشنهاد خریدو داده.
نتیجهی منطقی: برای همینه که در اکثریت قریب به اتفاق موارد زنها جلوتر راه میرن!
سین: حتما میپرسی اونا که کنار هم راه میرن چی؟
جیم: ببخشید هان اونا اصلا قصد خرید ندارن همین طوری اومدن یه چرخی بخورن!
به دوستی پیامک دادم دیشب، دیر جواب داد، بعد زنگ زد و عذرخواهی که سرش درد مینموده و خواب میبوده. من چند سوال دربارهی موضوعی داشته، برایش ایمیلیده بودم حالا امروز برایش پیامکیدم:
- هلوو هدکتون اوکی شد؟ ساری چند تا کووسشن داشت به ایمیل فرستاد شما. زحمت رفت انسر داد تنکس شد.
امشب برایم نوشت:
- آن مای آیز!
نوشتم:
- یور آیزتان لایت و گود باشد یور نایت.
- سن کیو
پیوست: به همهی برو بچ قبیلهی یاجوج و ماجوج
... با خوشحالی گفتم: الحمد الله مشکل نمک هم داره حل میشه.
دزدگیر ماشینو زد و گفت: آره انگار. فقط خدا کنه سر هموسو واسطهی جوش خوردن معامله نباشه.
گفتم: چقدر بدبین!...
یه اتفاق جالبی برام افتاده و اون اینکه دیگه نمی تونم تو وبلاگم یادداشت جدید بذارم. یعنی همه کار یه پست رو انجام می دم و ارسالش می کنم ولی تو صفحه ی اول وبلاگم نشون داده نمیشه. به بچه های فنی پارسی بلاگ هم پیام دادم و سوال کردم ولی هنوز خبری نشده. حدسم این بود که فضای وبلاگم تموم شده. برای همین هم رفتم یکی از یادداشت های قدیمی ام رو حذف کردم و یه پست الکی گذاشتم دیدم حالا نشونش می ده یعنی همین یادداشت. فکر کنم رسیدم به ته خط. یعنی ته خط پارسی بلاگ شاید هم ته خط کوهپایه و شاید هم ته خط وبلاگ نویسی.
همیشه منتظر یه چنین روزی بودم ولی فکر نمی کردم حالا حالاها برسم به اینجا و خیلی دوست دارم بدونم آیا قبل از من کسی کل فضای وبلاگش رو مصرف کرده یا نه؟ شما خبر دارین؟
How to Forget the Love of Your Life
افرادی را دیدهام که عاشق شدهاند ولی به هر دلیلی نتوانستهاند به آن برسند و اوضاعشان پاک به هم ریخته است. خب چی کار باید بکنند این بندگان خدا؟
راهکارهای مختلفی میشود به این عزیزان پیشنهاد کرد؛ از جمله اینکه بروند خود را زیر مترو بیندازند یا به صورت داوطلبانه از دولت بخواهند یارانهشان را قطع کند یا اخبار 20:30 را ببینند یا خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی را پیگیری کنند و... یکی از راهکارها هم این است که آن را فراموش کنند. به قول مرحوم مشیری در شعر خواستنی کوچه
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن...
اما آیا غیر از سفر که این روزها چندان بهصرفه نیست، راه دیگری هم برای فراموش کردن هست؟
برای پاسخ به این پرسش، تصمیم گرفتم یادداشت کوتاه بالا را از ویکیچطور برای عشاق عزیز ترجمه کنم.
گام ها:
1. فهرستی از کارهایی که همیشه دوست داشتهاید انجام بدهید و هرگز ندادهاید تهیه کنید. به احتمال زیاد لیست بلند و بالایی از کارهایی وجود دارد که شما هرگز طرفشان نرفتهاید چون بیشتر وقت شما صرف آن رابطه میشد. حال وقتی شما به دنبال انجام موارد یاد شده در این فهرست بروید، خواهید دید که زندگی چقدر به شما بدهکار است.
2. در مرثیهخوانی به حال خودتان، زیادهروی نکنید. واقعیت این است که جدایی سخت است؛ هر چند که این شما باشید که طرف را ترک کردهاید. مهم توجه به این نکته است که زندگی باید ادامه پیدا کند.
دست به کار تازهای بزنید (حتی اگر به سرانجام هم نرسد) حداقلش این است که شما با درگیر شدن در یک تجربهی جدید شادابتر میشوید.
3. به سراغ دوستی قدیمی بروید یا دوست تازهای پیدا کنید. یکی از بهترین راههای پیدا کردن یاران موافق، عضویت در گروههها و باشگاههایی است که در حیطههایی که مورد علاقهی شماست فعالیت میکنند.
4. از منطق استفاده کنید تا بر افسردگی غلبه کنید. از دو حالت بیرون نیست: عشق سابق شما یا یک دردسر بوده یا یک کیس واقعا عالی؛ در حالت اول کار شما آسان است کافی است روی عیبهای او زوم کنید و خوشحال باشید که از یک رابطهی کُشنده جان سالم به در بردهاید؛ اما در حالت دوم حقیقت این است که کار شما سختتر خواهد بود؛ با این حال باز خوشحال باشید که شما این فرصت را داشتهاید که چنین آدمی را دیدهاید.
این را به خاطر داشته باشید که آدمهای زیادی ممکن است به هر دلیلی به زندگی ما وارد شوند؛ منتها کمیت این رابطهها مهم نیست بلکه کیفیت آنهاست که مهم است.
از متنی به زبان انگلیشی خوشم آمد، برایت می گذارم اینجا اگر لازم بود، بفرما ترجمه کنم.
خب انگار دوستان همه انگلیسی فول هستن. پس با اجازتون برای خودم ترجمهاش میکنم کمکم. لطفا کسی نخونه
7 چیز که باید از دیگران انتظار نداشته باشید!
نوشتهی مارک چرنوف
من به این دنیا نیومدهام که اون جور که تو توقع داری زندگی کنم و تو هم به این دنیا نیومدی که اون جور که من توقع دارم زندگی کنی. (بروس لی)
علت اصلی بیشتر ناامیدیها در زندگی، انتظارات نابهجا است؛ بهخصوص وقتی پای روابط و تعامل با دیگران به میان میآید. متعادل کردن انتظاراتتان از دیگران، ناامیدی و رنج شما و آنها در زندگی را تا حد زیادی کاهش میدهد و به شما کمک میکند که به جای تمرکز روی چیزهای کماهمیت یا بیاهمیت، دوباره روی چیزهای مهم تمرکز کنید.
پس حالا دیگر وقت آن رسیده که
1. از اینکه انتظار داشته باشید که دیگران با شما همرای باشند، دست بردارید...(ادامه ندارد!)
امروز کاری کردم که بایستی و معمولا زودتر انجام بدهم و میدهم و آن جستجو در نت است برای دانستن اینکه آیا پیش از این، کسی این متن را ترجمه کرده یا خیر؟ چون دیدم ترجمه شده لینکش را اینجا میگذارم و من متن دیگری را که عنوانش برایم جذاب است و در این همین رابطه است، ترجمه میکنم.ا
نکتهی جالبی که با توجه به آدرس این لینک کشف کردم، سایتی است به نام Wikihow؛ سایتی به سبک ویکیپدیا با موضوع روش انجام دادن کارها. با نگاهی به بعضی لینکهای صفحهی اول چیزهای جالبی میبینی از روش درست کردن سالاد تخم مرغ تا روش بستن شال برای با حجاب شدن. اما عنوان مقالهای که انتخاب کردم:
How to Stop Expecting Too Much from People
چگونه از دیگران انتظار بیش از حد نداشته باشیم؟
روابط آدمها بسیار پیچیده است. اغلب ما وقتی ارتباطاتی را در هر حیطهای از زندگیمان آغاز میکنیم، اول کار هیچ مشکلی نمیبینیم و این موضوع ممکن است باعث شود که انتظار داشته باشیم از دیگران تنها چیزهای مثبت ببینیم. اگر شما احساس میکنید که در زندگیتان، دیگران پیوسته شما را ناراحت میکنند، شاید به این خاطر باشد که شما دارید آنها را با انتظاراتی که قادر به برآورده کردنشان نیستند، ناراحت میکنید.
انتظارات غیرواقعی اغلب منجر به عصبانیت، ناامیدی و رنجش میشود. با تجدیدنظر در شیوهی برخوردتان با دیگران، میتوانید شادی بیشتری را در روابطتان با آنها تجربه کنید. تمرینها و نگرشهایی هست که میتواند به شما کمک کند تا رفتار خود را اصلاح کنید.
در این مقاله بیان خواهد شد که چگونه میتوان از دیگران انتظار بیش از حد نداشته باشید...
گامها
1: برای سلامتی خودتان، در انتظاراتی که از مردم دارید، تجدید نظر کنید.
یک دلیل مهم برای رها کردن انتظارات غیرواقعی این است که مطالعات نشان داده افرادی که چنین انتظاراتی از دیگران در سر میپرورند، دچار ناراحتیهای روحی بهویژه اضطراب، افسردگی و نارضایتی میشوند. واقعبینی بیشتر، میتواند رضایتمندی و به طور کلی سلامت روانی شما را افزایش دهد.
2: در انتظارات کودکی تجدیدنظر کنید.
بسیاری از ما وقتی سن کمتری داریم، در جستجوی نمونهی کامل و بیعیب هر چیزی هستیم اما به وقتی بزرگتر میشویم، یاد میگیریم که رسیدن به چیزهایی مانند مرد بیعیب و نقص، کودک بیعیب و نقص، دوست بیعیب و نقص، شغل بیعیب و نقص و بدن بیعیب و نقص، محال است. بهتر آن است که چنین مفاهیمی را تبدیل کنید به اموری دسترسپذیر مانند همسری خوب یا شغلی رضایتبخش تا همسر یا شغلی کامل و بیعیب و ایراد.
عادت پرتوقع بودن، ریشه در دوران کودکی دارد. کودکان تکوالد یا دووالد که انتظارات بیش از حدی از والدین خود دارند، اغلب در دوران جوانی فاقد اعتمادبهنفس هستند. آنها ممکن است شروع کنند به اینکه به وسیلهی معیارهای دیگران، دربارهی خود قضاوت کنند یا سخت کار کنند تا به عنوان یک آدم بالغ، "کامل" باشند. باید در خود تامل کنید که آیا شما نیز در کودکی چنین عادتی پیدا کردهاید؟ و تلاش کنید که به جای انتظارهای نابهجا از دیگران، تایید و ستایش و اطمینان خاطر دوبارهی خود را به آنها تقدیم کنید.
با وجود این واقعیت که ما کمالپرستی را به عنوان راهی برای مشخص کردن افراد هدفگرا و سازمانیافته در فرهنگ غرب به کار میبریم، افزون بر آن میتواند عادت یا خصوصیتی زیانبخش باشد. هیچ کسی نمیتواند حالت کامل یک چیزی را به چنگ آورد؛ بنابراین کمالگرایی افراطی باعث پدید آمدن انتظارات فردی یا شغلی غیرعقلانی میشود.
3. فهرستی از افرادی که معمولا شما را با برآوردن نکردن انتظاراتتان ناامید میکنند تهیه کنید.
با پذیرش این احساسات نومیدانه، شاید بتوانید دریابید به طور کلی چه انتظارات نابهجایی از دیگران در محیط کار یا خانه دارید. اگر شما نسبت به یکی از جنبههای زندگیتان احساس امنیت یا رضایت نکنید، احتمالا تا زمانی که بعضی مسائل دیگر روشن نشود، نتوانید انتظارات واقعبینانهای از دیگران داشته باشید.
4. به تفاوت بین توقع و وابستگی توجه کنید.
آدمها معمولا نسبت به افرادی که با آنها نزدیکی بیشتری حس میکنند، سختگیرتر هستند. وقتی ما به کسی وابستگی داریم، برآورده نشدن توقعاتمان، بر ما سنگینتر خواهد بود.
اگر فهرست شما با نام افرادی پر شده که شما به آنها نزدیک هستید، شاید شما بیش از حد متکی به آنها هستید. همه مهارتهای یکسانی ندارند. دوباره ارزیابی کنید که آیا مسئولیتهای نامعقولی بر دوش آنها نگذاشتهاید؟ یا اینکه شما باید بردبارتر باشد و به آنها فرصت دهید تا بتوانند انتظارات شما را برآورده کنند.
5. فهرستی از ویژگیهای مثبت کسانی که دوستشان دارید تهیه کنید.
شاید یک ویژگی مثبت، مربوط به یک ویژگی منفی باشد که در آغاز رابطهتان از دیدتان پنهان مانده است؛ برای مثال یک آدم بیغل و غش ممکن است در بیان احساساتش رک باشد یا یک آدم خوشمشرب ممکن است لجوج باشد. به هر حال کار راحتتر این است که تصویر واقعبینانهتری از شخصیت کسی پیدا کنید تا اینکه بخواهید ویژگی نامطلوبی از دید خودتان را در او تغییر دهید.
6. خودتان را درگیر یک فعالیت عاطفی سازنده کنید.
برای مثال در یک گروه حمایتگر شرکت کنید یا مثلا برای همکاری با یک مرکز نگهداری کودکان بیسرپرست، داوطلب شوید یا در یک بیمارستان، به بیماران کمک کنید یا هر فعالیت دیگری که این فرصت را برای شما فراهم کند که مردم کوچه و بازار را ببینید و به آنها کمک کنید. فعالیتی را انتخاب کنید که شما در آن دارای نقش حامی باشید نه نقش مدیر.
مسئلهی داشتن انتظارات غیرواقعبینانه شاید نشاندهندهی این باشد که شما خیلی روی خودتان زوم کردهاید. رواندرمانگری به نام آلبرت الیس، میگوید: کجا نوشته است که دیگران باید آنگونه که ما از آنها میخواهیم باید رفتار کنند. البته این ممکن است بهتر باشد اما بایدی در کار نیست.
7. تلویزیون کمتر تماشا کنید.
برنامههای تلویزیون تصویری غیرواقعی از جهان به ما نشان میدهد. به جای میخکوب شدن پای تلویزیون، وقتتان را در کنار کسانی که دوستشان دارید، بگذرانید یا دستکم پای آن دسته از برنامهها بنشینید که هم قوتهای آدمها را چه در نقش همسر و چه در نقش همکار و چه در نقش والدین یا چه در نقش فرزندان و... نشان میدهد و هم ضعفهای آنها را؛ نه فقط قوتهای آنها یا تنها ضعفهای آنها را.
8. از ادبیات خودیاری (Self-help) فاصله بگیرید.
کتابهایی با چنین رویکردی ممکن است برای ایجاد اهداف و اندیشههای مثبت، مفید باشند؛ اما ممکن است اهدافی که از این راه پدید میآید، غیرواقعی باشند. افراد کمی وجود دارد که هر روز در بهترین حالت خود باشند؛ بنابراین به این مسئله توجه داشته باشید کسانی با آنها تعامل دارید، غالبا بین حال خوب و بد در نوسان هستند و ممکن است در آن لحظه که شما با او در ارتباط هستید، در بهترین حالت خود نباشد.
9. هرگز انتظار نداشته باشید که دیگران بداند شما چه احساسی دارید؛ اگر خودتان به او نگفتهاید.
بسیاری از اوقات ما انتظار داریم که دیگران تنها با دیدن یا حرف زدن با ما، احساسمان را درک کنند. باید توجه داشت که چشم انداز عاطفی مردم کاملا با ما متفاوت است؛ لذا نباید انتظار داشت آنها نسبت به چیزی که از آن بیخبرند، پاسخگو باشند.
10. با کسانی که میدانید انتظاراتشان از دیگران واقعبینانه است، مشورت کنید.
شاید بتوانند برای شما شرح دهند که چگونه آنها توانستهاند انتظاراتشان ا دیگران را متعادل کنند. شما هم تلاش کنید که از روش آنها در زندگیتان استفاده کنید.
11. به انتظارات واقعبینانه به عنوان مجموعهای از مهارتهای باارزش نگاه کنید.
همین که توانستید توقعهای خود از دیگران را باز تعریف کنید، شما میتوانید این مهارتها را در تصمیمهای دیگر خود در زمینههای تجارت، سلامت، بازنشستگی و غیره نیز به کار بندید. اگر شما بتوانید یاد بگیرید که اهدافی دسترسپذیر برای خود تعیین کنید، به مهارتی مفید دست یافتهاید.
خوشبختانه ترجمهی این متن تمام شد. شما میتوانید یکی از موضوعات زیر را برای ترجمه به من پیشنهاد دهید.
1. How to Forget the Love of Your Life
2. How to Write Satire About Current Events
روز جمعه
فردا باید حداقل یک ساعت و نیم دربارهی حافظ حرف بزنم. به نظر تو، در کلاس دری فارسی عمومی، از حافظ چه چیزی میشود برای دانشجوی حسابداری گفت که هم تازه باشد و هم به درد زندگی امروزش هم بخورد؟
با تشکر از دوستان ونظراتشون و تشکر از دوستی گرانقدر که خود مدرس ادبیات است و از طریق دیگری نظرشان را جویا شدم. به احتمال زیاد فردا دربارهی این موضوع حرف میزنم که
چرا با اینکه مردم ایران حافظ را دوست و بزرگ میدارند و میدانند، اما شعرش را دیگر نمیخوانند؟
روز شنبه
به مدد موبایل یکی از بچهها، جلسهی درس ضبط شد که چون بعضی از بزرگواران خواسته بودند، در چند
بخش آن را اینجا میگذارم؛ هر چند میدانم که خود، چندان مایه از دانش و فرهیختگی دارند که نیازی به مکررات بنده ندارند.