ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 94/3/28 8:1 عصر
تبریک می گویم آمدن ماه نو و رفیق قدیمی را. نماز و روزه ات قبول. بالاخره افتاد آن اتفاقی که گفته بودم. در طول این سال ها برای نشریات متعددی طنز نوشته ام و همیشه دوست داشتم در روزنامه ای پرتیراژ یا همان کثیرالانتشار بنویسم؛ آن هم نه بزن در رو بلکه مستمر. تا همین چند روز پیش که از روزنامه قدس تماس گرفتند که در ماه رمضان امسال هر روز (جز روزهای سوگواری) برایشان یک یادداشت طنز بنویسم که پذیرفتم. این هم یادادشت اول:
1. چگونه در ماه رمضان تشنه نشویم؟!
2. ماه رمضان و بیماری لوژی!
3. جوگیرشدن در راه خدا!
4. دوغ مالی!
... ولی دولت مستعجل بود!
امروز دوم تیر از طرف روزنامه به بنده خبر دادند که مدیر مسئول روزنامه عوض شده و به نظر ایشان ستون طنز بنده تعطیل شده. بنده هم خدا را شکر کردم که فقط ستون بنده تعطیل شده و کار به جای باریک تر نکشیده است.
کلمات کلیدی :
ماه رمضان،
طنز،
تشنگی،
روزنامه قدس
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 94/3/22 2:17 عصر
برایت نگفته بودم و تصمیم هم نداشتم بگویم؛ چون برایم چندان مهم نبود؛ ولی چون قرار است به زودی اتفاق دیگری بیفتد که برایم مهم است و با چیزی که الان می خواهم بگویم مرتبط است، تصمیم گرفتم بگویم.
فکر می کنم دیگر خودت به راحتی می توانی حدس بزنی که از چی دارم حرف می زنم؛ چون خیلی تابلو است. بله درست حدس زدی. مصاحبه ی پایگاه قدس آنلاین با بنده درباره ی طنزنویسی.
خواستی اینجا ببینش
کلمات کلیدی :
طنز،
مصاحبه،
پایگاه خبری تحلیلی،
قدس آنلاین
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/6/16 10:54 عصر
امروز داستان طنزی می خواندم از "روسلر" رمان نویس طناز آلمانی درباره ی پدری که مجبور بود هر روز صبحانه اش را در کنار دخترانش بخورد. او با اینکه خوشحال بود از اینکه کنارشان است اما از وراجی های آنها، شوخی هایشان با هم، پچ پچ کردن هایشان، رادیو گوش کردن هایشان، سر و صداهای سرخوشانه شان و گاهی قهر و آشتی هایشان که همه ی اینها کنار همان سفره ی صبحانه اتفاق می افتاد اعصابش به هم می ریخت.
یک روز به آنها گفت که هر چند مایه ی خوشحالی اوست که در کنار آنها صبحانه بخورد اما باعث می شود که وقتی از آنجا سر کار برود یکی دو ساعتی طول بکشد تا آرامشش و تمرکز لازم برای انجام کارش و پول در آوردن برای آنها را به دست آورد.
خلاصه دخترها به سختی قانع شدند که قرار بر این شود که پدر صبحانه را تنها با مادرشان صرف کند و آنها جداگانه؛ چون به اعتقاد پدر، مادر نیز حرف می زد اما با لغات کمتر و معانی بیشتر. البته جای نگرانی نبود چون همچنین قرار شد هر روز یکی و تنها یکی از دخترها در کنار آنها صبحانه بخورد و اگر یکی از آنها تمایل داشت دفعات بیشتری با آنها غذا بخورد باید بقیه را راضی کند.
بعد از چند روز که دخترها به نوبت با والدین صبحانه خوردند، سر سفره ی ناهار، پدر دید بقیه ی دخترها یواشکی به دختری که دو سه روز است با پدر و مادر صبحانه می خورد از دسر خود (مثلا پرتقال) می دهند. با اصرار پدر اعتراف کردند که صبحانه میل کردن با شما خیلی خسته کننده است و چون او حاضر شده که صبحانه اش را در سکوت سفره ی صبحانه ی پدر و مادر صرف کند، به جبران این سختی آنها باید از سهم دسرشان به او بدهند!
جمله ی پایانی داستان:
"به دختران نگاه کردم. قیافه ی آنها هم به اندازه ی من احمقانه بود. من که مجبور بودم این واقعیت تلخ را شجاعانه قبول کنم. هنوز دوستشان داشتم ولی آنها دیگر مجبور نبودند با من صبحانه بخورند."
کلمات کلیدی :
طنز،
رمان،
دختران،
یوهانس روسلر،
داستان کوتاه،
صبحانه،
والدین
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/4/17 7:41 عصر
با سلام خدمت همه ی دوستان و عذرخواهی بابت این همه تاخیر
کار جدید اینجانب صوتی (از دقیقه ی 10 به بعد)
اینم تقدیم به شما واسه افطاری. نوش جان
کلمات کلیدی :
شعر،
طنز،
رادیو معارف،
آش،
مهربان باشیم،
ضرب المثل
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/8 11:34 عصر
ماشین را توی محوطهی مجتمع پارک کردم و پیاده شدم. درِ عقب را باز کردم و کمی به طرف داخل خم شدم و یکی دو کتاب را که گذاشته بودم پشت شیشهی عقب، روی رف پشت صندلیها، برداشتم. وقتی سرم را از داخل ماشین بیرون آوردم، همسایه هم با پیکانش رسید. مرا که دید، ترمزی و سلامی کرد و با خنده از داخل قاب در، با لهجهی شمالیاش گفت: این مثال رو از کجا اوردی؟
و صدای خندهاش را یک پرده بالاتر برد.
لبخندی و جواب سلامی و حدسی زدم که اشارهاش به برنامهام در رادیو باشد؛ ولی خودم را زدم به آن راه و با لحن پرسشی آمیختهی با تعجب گفتم: مثالِ...؟!
گفت: مثال کودک چهار ساله رو از کجا پیدا کردی؟ خیلی جالب بود.
و باز خندید
یادم آمد مثالی که به طنز دربارهی روش شاد کردن دیگران زده بودم؛ اینکه توی مهمانی از بچهی چهارسالهات بخواه که تمام شعرهایی را که بلد است چندبار برای همه بخواند.
گفتم: آهان رادیو رو میگی؟
با همان خنده گفت: آره. من همیشه گوش میدم. تا حالا بهت نگفتم که دور بر نداری!
و هر دو خندیدیم و "با اجازهای" گفت و رفت به طرف پارکینگش.
کلمات کلیدی :
طنز،
همسایه،
رادیو معارف
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/7 1:17 عصر
چگونه دیگران را شاد بنماییم عجیب! (صوتی)
کلمات کلیدی :
طنز،
رادیو معارف،
شادی،
ارمغان،
قهوه مبادا
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/11/18 2:41 صبح
یکی از کارکردهای وبلاگ که باعث شده با تمام فراز و فرودی که در این سالها از آغاز تا اکنون داشتهام نه تعطیلش کنم و نه به سایت تبدیلش کنم، این است که وبلاگ برای من گاه حکم دفتر یادداشتی را دارد که چیزهای عزیزی را که هر جای دیگری بنویسم ااحتمال آنکه یادم برود کجا نوشهام زیاد است و از طرفی آن قدر هم فرم پیدا نکردهاند که در جایی رسمی منتشرش کنم، اینجا می نویسم.
ببخشید شلخته مینویسم. بس که ذوق کردهام، بیویرایش اینجا می نویسم. الان جز در حمام نبودن و در آپارتمان نشسته بودن، فرقی با ارشمیدس ندارم که فریاد میزد اورکا.
یکی از چیزهایی که هم حافظپژوهان و هم طنزشناسان و به تعبیر بهتر حافظپژوهان طنزشناس یا طنزپژوهان حافظشناس (حالتهای دیگری هم این بازی زبانی دارد) بر آن همرای هستند، طنز شگرف و وحشتناک حافظ است. وحشتناک اینجا قید است نه صفت یعنی شعر حافظ به طرز وحشتناکی طنزآمیز است که البته به تعبیر امروز زیرپوستی و ظریف است ولی اگر درکش کنی خندهای که در تو ایجاد میکند شبیه عطسه است. یعنی ناگهانی و تکاندهنده و فراگیرندهی سرتاپایت و البته کوتاه چون هر چه به تعبیر فرویدی انرژی داری یک دفعه از تو میگیرد و خالی میکند شبیه اینکه چاقویی بلند در تایر پرایدی برود و یکدفعه بادش را تخلیه کند.
به نظرم دو سالی است که به این فکر کردهام که حافظ چطور توانسته است این حجم عظیم طنز را که در گوشت و پوست و خون شعرش جاری کند. نمیفهمیدم چرا؟
البته این اواخر به این نتیجهای با احتمال 90 درصد درستی رسیدم که حافظ مثل ما طنزنویسان امروز نبوده که ذره ذره و آجر آجر طنز تولید کند و بعد دفتر فراهم کند و پارههای را به فندی یا ترفندی کنار هم بگذارد و چاپ کند بلکه هر چه کرده یکباره کرده. یعنی یک کار کرده که با آن یکدفعه انگار که لولهای با قطر بزرگ (مثل لولههای زیر زمین انتقال آب از سرچشمههای دز به قم که تلویزیون نشان میدهد کامیون میرود داخل آنها ) را به مخزن شعرش وصل کرده و بعد با خیال راحت رفته کنار و در سایهای نشسته و مثل رانندهی کامیون سیگاری آتش زده و خاطر جمع که از این نظر دیگر لازم نیست کاری انجام بدهد، مخزن شعرش از طنز پر خواهد شد.
امشب راز کار حافظ والبته راز تکرار ناپذیری آن را (نمیدانم شاید هم بشود به نوع دیگری آن را تکرار کرد) فهمیدم.
حافظ واژههای خراباتی را به پشتوانهی حکمتی ذوقی، واژههایی را که در زبان طبیعی ارزش منفی دارند، ارزش مثبت داد و این ایجاد تضادی میکند که بنیاد طنز است. و همچنین از اینجا پیدا میشود که چرا اساسا طنز در تمام شعر عرفانی پیش از حافظ مثلا در آثار عطار، سعدی، مولانا و... حضور جدی دارد که البته مثل بسیاری چیزهای دیگر در شعر حافظ به اوج رسید.
اگر اصلیترین بخش این نوشته را که بند آخر آن است، درست درک نکردی، خیالی نیست. این چکیدهی یکی مقالهی دو بخشی از حافظشناس برجستهی روزگار ما دکتر نصر الله پور جوادی است که پیوند دریافت آن را این پایین میگذارم. با یادکرد این نکته که او یک در این مقاله چیزی از طنز نگفته، کشف من از من (البته به لطف خدا) و البته بر پایهی نکاتی است که ایشان در این مقاله آوردهاند.
بخش اول - بخش دوم
البته بهتر است راه را نبندم شاید این یکی از رازهای کار او باشد و رازهای دیگری هم در کار باشد.
کلمات کلیدی :
طنز،
سعدی،
حافظ،
مولانا،
عطار،
رندی،
نصر الله پور جوادی،
شعر عرفانی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/10/26 10:1 صبح
در این چند سالی که طنز خوانده یا نوشته یا دربارهی آن پژوهیده یا آموزانده و گاه کارهایی را سنجیده یا ویراستهام، گاهگاه با گونهای طنز روبهرو شدهام که اسمش را گذاشتهام طنزهستیشناختی. (نمیدانم شاید هم این تعبیر از کس دیگری باشد و اکنون فراموش کردهام و به اشتباه از خود میدانمش. به هر حال پای بر این موضوع نمیفشارم.)
اگر از من میپرسیدند یا جایی سخن کشیده میشد به گونههای طنز، آن را باز میگفتم و حتی شرح میکردم؛ با آنکه هنوز آن را نچشیده بودم و به این آگاه بودم. یعنی هیچ گاه با طنز هستیشناختی رویاروی نشده بود یا اگر شده بودم طنزبودنش را در نیافته بودم یا اگر دریافته بودم به آن نخندیده بودم.
اما امروز همهی اینها را یکجا تجربه کردم. چند روزی است که در کار کاویدن تفسیر و تاویل عارفانه و صوفیانه از داستان آفرینشم، بیشتر بر پایهی تفسیر کشفالاسرار میبدی و مرصاد العباد نجم الدین رازی. (دوستان نکتهدان و پرخوانم به گمانم اکنون دریافتند که از چه چیزی سخن میگویم. بگذریم.)
امروز صبح در ذهنم ماجرای آدم را (بر او درود باد) باز میدیدم و باز میخواندم و آنچه خداوند والا پیش آورد و آن چه آدم و حوا کردند و آنچه از سرشان گذشت و آنچه به سرشان آمد و... در همین پرسهزنیهای ذهنی بودم که خندهام آمد و برای دقایقی پیوسته میرفت و میآمد.
گفتنی است که مفهوم طنز در گونهی هستیشناختیاش، هر چند در بنیاد با طنز به معنای رایج و گونهی اجتماعیاش همسانیهایی دارد، اما دگرسانیهایی هم دارد. بگذریم.
ماجرای من و طنز هستیشناختی
استاد بهاء الدین خرمشاهی در تحلیل این باور کی یر کگور، فیلسوف پرآوازهی اگزیستانسیالست، که آخرین شرط ورود به مرحلهی دینی را طنز و تسخر میداند، مینویسد:
طنز آخرین مرحلهی تعمق وجودی قبل از رسیدن به ایمان است... کسی که با وارستگی و اعتزال، کار و بار و جنب و بوش مورچهوار بشر خاکی را نظاره کند، همهی چیزهای عادی به نظرش غریب و مضحک میآید: خوابگردانی را میبیند که از خدا و از خویش بیخبر، به هر سو خرامانند. و هر چه نظرگاهش رفیعتر باشد، جنبههای مضحک بیشتری خواهد دید. والاترین و بالاترین این نظرگاهها، نظرگاه دینی است. انسان متدین بیش از هر کس دیگر میتواند به بلعجبکاری آدم و عالم بخندد. "اگر ناپلئون واقعا متدین بود، میتوانست تفریح خارقالعاده و کمنظیری داشته باشد، چه از یک سو تقریبا به هر کاری توانا بود و از سوی دیگر، این توانایی عملاً توهمآمیز و توخالی بود." ما به الاشتراک کمدی و تراژدی در این است که تضاد شدید متناهی و نامتناهی را نشان میدهد. گوهر طنز این است که اسنان میتواند در دل خود از قید زمان و آنچه زمانی است بگسلد و به ابدیت بپیوندد. کسی که از منظر ابدیت به خرامیدن و در هم لولیدن انسانها مینگرد، در واقع از چشم خدا نظاره میکند.
کییرکگور در کتاب "این یا آن" مینویسد:
وقتی که پا به سن گذاشتم، چشمم باز شد و حقیقت را مشاهده کردم از مشاهدهاش خندهام گرفت و تاکنون نتوانستهام جلو خندهام را بگیرم...!
منبع: بهاء الدین خرمشاهی، سیر بی سلولک، مقالهی شیدایی لاهوتی. (به نقل از ابوالفضل زروئی نصرآباد، حدیث قند، مقاله ی نگاهی گذرا به مفاهیم طنز و انواع شوخطبعی)
این اولین باری بود که با این نظرگاه روبرو شدم. وقتی این را میخواندم یاد تعبیر خدای والا در سورهی محمد آیهی 36 افتادم افتادم که "إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... ": زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی است..."
با خودم گفتم خب اگر کسی باطن این دنیا را که ما این قدر جدی میگیریم، دریابد و بازی و سرگرمی بودن آن را درک کند، طبیعی است که آن را مضحک میبیند و خنده می کند. پس کگور بیراه نگفته.
البته اشتباه نشود خداوند تعالی در سوره ی دخان آیه 38 می فرماید: وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ که ترجمه اش به آلمانی می شود:
Und Wir erschufen die Himmel und die Erde, und das, was zwischen beiden ist, nicht zum Zeitvertreib. (حالا چرا آلمانی خواستم تنوعی بشه!)
و به زبان شما فارسی زبانان! می شود: ما آسمانها و زمین و آنچه را که در میان این دو است به بازی (و بی هدف) نیافریدیم!
و این دو با هم سازگار هستند ولی خب نکته دارد و باید مطالعه کنی یا کلا بی خیال شوی.
خلاصه اینکه از این جا به طنز خیام راه بردم.
گر آمدنم به خود بدی نامدمی ور نیز به من بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب نه آمدمی نه بدمی نه شدمی؟
بعد از آن از میرشکاک استاد برجستهی طنزنویس دیدم که گفته بود:
«طنز در کربلاست. که 61 سال بیشتر از هجرت پدربزرگ حسین بن علی(ع) نگذشته است و امت جدش نه فقط قصد کشتناش را دارند بلکه نمیگذارند آب به دستش برسد و در نهایت کسی سرش را میبُرد که حافظ قرآن است. این طنز است.»
اینها همه چیزهایی بود که اسمش را گذاشتم طنز هستیشناختی یعنی طنزی که لازمه ی آفریدن و درک آن، یافتن نظرکردن به کل هستی از نظرگاهی فراتر و بالاتر است و این با طنز اجتماعی- سیاسی مرسوم در خندهآور بودن و مبتنی بودن بر ناسازگاری (ولو ظاهری) مشترک است اما از جهاتی هم متفاوت است از جمله این که طنز هستیشناختی اگر نگویم همیشه ولی غالبا از نوع طنز موقعیت است و البته تفاوتهای دیگری هم دارد که روشن است.
اما نشان دادن طنز موجود در داستان آفرینش باور بفرمایید کار سختی است، نه اینکه نتوانم. میتوانم هر چند نمیگویم کاملا بتوانم درک خودم را تبیین کنم ولی به گمانم تا حد زیادی در حدی که لبخند را بر لبان شما بنشاند، میتوانم اما به دلایلی در حال حاضر بنا ندارم که این کار را بکنم. هر چند خدا را چه دیدی شاید نیم ساعت دیگه همه چیز را ریختم روی دایره. بگذریم.
دو نکته برای خوانندهای که احیانا بنده را کمتر میشناسد:
از چیزی که کمی پیشتر گفتم برداشت نشود که میخواهم ادعا کنم من به چنین نظرگاهی به طور پیوسته دست پیدا کردهام و بعله من اِله هستم و بِلِه. نه آقا چند سال کار کردن توی طنز و کمی هم مطالعات دیگر باعث شده در یک مورد، طنزی هستیشناختی را درک کنم؛ تازه به خیال خودم. هر کس دیگری هم جای من بود، برایش این اتفاق میافتاد. مثل اینکه هر کسی در عمرش ممکن است خواب امام یا پیغمبری را ببیند.
دوم اینکه عرض کردم میتوانم بیان کنم ولی نمیکنم. لاف نیست پایش بیفتد خواهی دید که به فضل خدا میتوانم. پز نمیدهم. مثل اینکه کسی بگوید: من میتوانم 30 کیلو پرس سینه بزنم. خب باشگاه رفته میتواند. بگوید نمیتوانم دروغ گرفته. دروغ میگم؟!
کلمات کلیدی :
طنز،
هستی شناسی،
تفسیر،
تاویل،
داستان آفرینش،
حضرت آدم و حوا،
کشف الاسرا،
میبدی،
مرصاد العباد،
نجم الدین رازی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/5/5 2:3 عصر
دوستی برایم شعری طنز فرستاد. برایش نوشتم میخوای کاری یادت بدم که لذت خوندن شعر طنز واست دو برابر بشه؟
گفت: اوهوم
گفتم: شعر رو سر و ته بخون. یعنی قشنگ از مصرع آخر شروع کن برو اول.
گفت: واقعا؟
گفتم: امتحان کن جواب میده. مخصوصا اگر قالبش مثنوی باشه.
گفت: چه جالب!
گفتم: اینم از اسرار حرفهای.
بعد گفتم: می دونی چرا این طور میشه؟
گفت: نچ
گفتم: چون شاعر طنزپرداز همه رو گذاشته سر کار خب. وقتی تو شعر اونو سر و ته میخونی شاعر رو هم تو میذاری سر کار.
گفت: نه بابا!؟
گفتم: بله بابا. تازه این که چیزی نیست. لذت من سه برابره.
گفت: چطور؟
گفتم: چون من تو رو هم میذارم سر کار!
حکایت
کفشفروش اصفهانی به مشتریاش قول داد که اگر این کفش گرانقیمت را از او بخرد، کاری یادش میدهد که کفشش دو برابر عمر کند. مشتری به این شرط قبول کرد که اگر آموزش او قانعکننده نبود، پولش را پس بگیرد. کفشفروش گفت:
- میگم هان. تا حالا قِدمات هر چقِدر بودس، اِز حالا، دو برابر باس ورداری!
کلمات کلیدی :
شعر،
طنز،
کفش،
اسرار حرفه ای،
مثنوی،
اصفهان
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/25 11:31 عصر
سه گونهی ادبی وجود دارد که پرمخاطبترین گونههای ادبی هستند و بیشترین تاثیر را بر باورها و عواطف ما دارند ولی کمترین کار علمی و پژوهش دربارهی آنها شده و میشود: طنز، نوحه و ترانه. جالب نیست؟! کمترین کار دربارهی تاثیرگذارترین (یا حداقل از تاثیرگذارترین) بخش ادبیات!
برای مثال وقتی شما سری بزنید به سایت نورمگز که از گستردهترین بانکهای اطلاعاتی کشور در زمینهی نشریات علوم انسانی است و سه عنوان طنز، ترانه و نوحه را در نشریات علمی- پژوهشی جستجو کنید، میبینید که تعداد مواردی که پیدا میکنید به ترتیب 26، 8 و 0 است. باورتان میشود؟!
حالا شما بیایید سه واژهی فوتبال، والیبال و بسکتبال را جستجو کنید. میبینید که به ترتیب 118، 45 و 34 مورد است. نمیخواهم بگویم چرا در این سه موضوع تحقیق شده نه میخواهم بگویم چرا در آن سه موضوع قبلی حداقل به اندازهی این سه تا تحقیق نشده؟ و گرنه در خود این موضوعات (فوتبال و...) هم ما همچنان نیازمند پژوهشهای بیشتری هستیم.
گاهی با خودم فکر میکنم مد و مدگرایی فقط در لباس و سر و وضع نیست گاهی در کارهای پژوهشی هم هست. در بعضی موضوعات کم اهمیت دهها کتاب و مقاله نوشته شده ولی...
بیتعارف عرض کنم به کسی بر نخورد شاید بعضی از ما دربارهی بعضی موضوعات کاوش میکنیم چون کلاس دارد و بعضی موضوعات مهم وجود دارد که بیخیال از کنارشان رد میشویم چون...
چند نکته:
1. منظورم از گونهی ادبی در اینجا معنای لغوی آن است نه معنای اصطلاحی و به معنای ژانر.
2. منظورم از نوحه و ترانه جنبهی موسیقیایی و آوازی آنها نیست بلکه متن یا به تعبیر بهتر شعری آنهاست.
کلمات کلیدی :
طنز،
نوحه،
ادبیات،
مد،
پژوهش،
ترانه