طراحی وب سایت عطار - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل سرچشمه حکمت است . [امام علی علیه السلام]

راز طنزآوری شگرف شعر حافظ

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/11/18 2:41 صبح


یکی از کارکردهای وبلاگ که باعث شده با تمام فراز و فرودی که در این سال‌ها از آغاز تا اکنون داشته‌ام نه تعطیلش کنم و نه به سایت تبدیلش کنم، این است که وبلاگ برای من گاه حکم دفتر یادداشتی را دارد که چیزهای عزیزی را که هر جای دیگری بنویسم ااحتمال آنکه یادم برود کجا نوشه‌ام زیاد است و از طرفی آن قدر هم فرم پیدا نکرده‌اند که در جایی رسمی منتشرش کنم، اینجا می نویسم.


ببخشید شلخته می‌نویسم. بس که ذوق کرده‌ام، بی‌ویرایش اینجا می نویسم. الان جز در حمام نبودن و در آپارتمان نشسته بودن، فرقی با ارشمیدس ندارم که فریاد می‌زد اورکا.


یکی از چیزهایی که هم حافظ‌پژوهان و هم طنزشناسان و به تعبیر بهتر حافظ‌پژوهان طنزشناس یا طنزپژوهان حافظ‌شناس (حالت‌های دیگری هم این بازی زبانی دارد) بر آن هم‌رای هستند، طنز شگرف و وحشتناک حافظ است. وحشتناک اینجا قید است نه صفت یعنی شعر حافظ به طرز وحشتناکی طنزآمیز است که البته به تعبیر امروز زیرپوستی و ظریف است ولی اگر درکش کنی خنده‌‌ای که در تو ایجاد می‌کند شبیه عطسه است. یعنی ناگهانی و تکان‌دهنده و فراگیرنده‌ی سرتاپایت و البته کوتاه چون هر چه به تعبیر فرویدی انرژی داری یک دفعه از تو می‌گیرد و خالی می‌کند شبیه اینکه چاقویی بلند در تایر پرایدی برود و یک‌دفعه بادش را تخلیه کند.


به نظرم دو سالی است که به این فکر کرده‌ام که حافظ چطور توانسته است این حجم عظیم طنز را که در گوشت و پوست و خون شعرش جاری کند. نمی‌فهمیدم چرا؟


البته این اواخر به این نتیجه‌ای با احتمال 90 درصد درستی رسیدم که حافظ مثل ما طنزنویسان امروز نبوده که ذره ذره و آجر آجر طنز تولید کند و بعد دفتر فراهم کند و پاره‌های را به فندی یا ترفندی کنار هم بگذارد و چاپ کند بلکه هر چه کرده یک‌باره کرده. یعنی یک کار کرده که با آن یک‌دفعه انگار که لوله‌ای با قطر بزرگ (مثل لوله‌های زیر زمین انتقال آب از سرچشمه‌های دز به قم که تلویزیون نشان می‌دهد کامیون می‌رود داخل آنها ) را به مخزن شعرش وصل کرده و بعد با خیال راحت رفته کنار و در سایه‌ای نشسته و مثل راننده‌ی کامیون سیگاری آتش زده و خاطر جمع که از این نظر دیگر لازم نیست کاری انجام بدهد، مخزن شعرش از طنز پر خواهد شد.


امشب راز کار حافظ والبته راز تکرار ناپذیری آن را (نمی‌دانم شاید هم بشود به نوع دیگری آن را تکرار کرد) فهمیدم.


حافظ واژه‌‌های خراباتی را به پشتوانه‌ی حکمتی ذوقی، واژ‌ه‌هایی را که در زبان طبیعی ارزش منفی دارند، ارزش مثبت داد و این ایجاد تضادی می‌کند که بنیاد طنز است. و همچنین از اینجا پیدا می‌شود که چرا اساسا طنز در تمام شعر عرفانی پیش از حافظ مثلا در آثار عطار، سعدی، مولانا و... حضور جدی دارد که البته مثل بسیاری چیزهای دیگر در شعر حافظ به اوج رسید.

اگر اصلی‌ترین بخش این نوشته را که بند آخر آن است، درست درک نکردی، خیالی نیست. این چکیده‌ی یکی مقاله‌ی دو بخشی از حافظ‌شناس برجسته‌ی روزگار ما دکتر نصر الله پور جوادی است که پیوند دریافت آن را این پایین می‌گذارم. با یادکرد این نکته که او یک در این مقاله چیزی از طنز نگفته، کشف من از من (البته به لطف خدا) و البته بر پایه‌ی نکاتی است که ایشان در این مقاله آورده‌اند.

بخش اول  - بخش دوم


البته بهتر است راه را نبندم شاید این یکی از رازهای کار او باشد و رازهای دیگری هم در کار باشد. 

 


 




کلمات کلیدی : طنز، سعدی، حافظ، مولانا، عطار، رندی، نصر الله پور جوادی، شعر عرفانی

عشق و مهندسی معکوس!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/3/12 3:58 عصر

 

عنوان فرعی: چگونه عاشق نشویم!؟


برایم ایمیل زده و چند سوال درسی پرسیده بود که جواب دادم. آخرش نوشته بود یه سوال غیردرسی:

اگر آدم عاشق کسی بشه که نباید بشه یا نمی‌خواد عاشقش باشه ولی هر کاری می‌کنه نمی‌تونه بهش فکر نکنه و اون قدر بهش وابسته شده که یه کم که نبیندش، صداشو نشنوه، دلتنگش می‌شه و روز به روز هم اوضاعش داره بدتر می‌شه چی کار باید بکنه؟

برایش نوشتم باید از مهندسی معکوس استفاده کنه.

ایمیل را فرستادم. طولی نکشید که دوباره برایم میل فرستاد. نگو او هم الان پشت مانیتور نشسته. خلاصه ایمیل‌بازی ما شروع شد و شد چت‌میل!

- مهندسی معکوس دیگه چیه؟

- یه داستان از عطار نیشابوری براتون بگم بعد خودتون متوجه می‌شین. تو منطق‌الطیر این داستان را آورده:

بود مردی شیردل خصم افکنی / گشت عاشق پنج سال او بر زنی

داشت بر چشم آن زن همچون نگار / یک سر ناخن سپیدی آشکار

زان سپیدی مرد بودش بی‌خبر / گرچه بسیاری برافکندی نظر

مرد، عاشق چون بود در عشق زار / کی خبر یابد ز عیب چشم یار

بعد از آن کم گشت عشق آن مرد را / دارویی آمد پدید آن درد را

عشقِ آن زن، در دلش نقصان گرفت / کار او برخویشتن آسان گرفت

پس بدید آن مرد، عیب چشم یار / این سپیدی گفت: کی شد آشکار

گفت: آن ساعت که شد عشق تو کم / چشم من عیب آن زمان آورد هم

چون ترا در عشق، نقصان شد پدید /  عیب در چشمم چنین زان شد پدید

 


... 

گرفتین؟

برایم نوشت: اذیتم نکنین لطفا قشنگ حرفتونو بزنین. به اندازه‌ی کافی حالم بد هست.

نوشتم: عطار می‌گه وقتی عشقت به معشوقت کم شد، عیباش رو می‌بینی. حالا تو بر عکسش کن یعنی عیب‌هایش را پیدا کن و ببین تا عشقت به او کم بشه.

نوشت: آهان از اون لحاظ.

نوشتم: آره. بسه دیگه می‌خوام برم بخوابم شب بخیر.




کلمات کلیدی : عشق، عطار، منطق الطیر، مهندسی معکوس