• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : مشکل صبحانه!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مري 
    داستان جالبي بود ولي ميدونيد ياد صبحانه هاي قديم خونه پدري افتادم 6 تا بچه وپدر ومادر هركسي يه سازي ميزد خيلي خوب بود و پرهيجان اما پدر مادر اي ما هيچ وقت ازمون خسته نشدن خدا حفظ شون كنه يادش بخيــــــــــــر
    + ديده بان 
    نميدونم بي نام داره کم کم با نام ميشه
    يا من دارم اشتباه مي کنم ...
    + م.ح 
    يادش بخير هر روز به کوهپايه سر ميزدم .نميدونم من بي وفا شدم يا روزگار که تنها موندم.
    پاسخ

    نه بابا اين طبيعي ترين عارضه ي عقد و ازدواج است. مبارک است.

    عنوان متنتان را مي شد بهتر انتخاب کنيد

    اگر عنوان داستان همين بوده، عنوان نوشته ي شما که لازم نبود همين باشد... عنوان شما مي توانست حاوي ديدگاه خودتان باشد

    ولي از اينکه شما داستان خوانديد، لذت برديم......

    پاسخ

    خواستم به متن وفادار بمانم تا جايي که مي شود.
    + ديده بان 
    سلام
    پاسخ

    هاي.
    سلام ،
    بسيار زيبا بود.
    يک خلاصه ي دل نشين و جذاب بود و در عين حال داستان را به خوبي مي رساند.
    ما که لذت برديم !!
    فقط :
    اين داستان را کجا خوانديد؟!
    پاسخ

    سلام. ممنون و خوشحالم. کتاب شوکران شيرين. مجموعه داستان هاي طنز از نويسندگان گوناگون خارجي.
    + ذره بين 
    سلام
    چه عميق! چه زيبا!
    معمولا نقل يه داستان چيز دلنشيني از آب درنمياد اما حکايت شما از داستان هم شيرين بود
    پاسخ

    سلام. ممنونم. خوشحالم که پسنديدين. به خودم اميدوار شدم.
    + فاطمه 
    سلام
    الهييييي!
    چه بابايي!
    آقاجون من هميشه دلش ميخواس ماها سر سفره باشيم حرف بزنيم
    خيلي داستان جالي بود مرسي
    پاسخ

    سلام. خدا آقاجونتون رو حفظ کنه. خيلي ماهه. قدرشو بدون.