طراحی وب سایت روحانی - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! من از هرچه با اراده تو مخالفت دارد و یا از محبّت تو به دور است، به سویت توبه می کنم ؛ از آنچه در دلم می گذرد، نگاه های چشمم وگفته های زبانم . [.امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]

روحانی، فروغ و آهنگ

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/10/20 10:22 عصر

 

 

دوستانی که ین سال ها با هم بوده ایم و نوشته های ناقابل بنده را با چشمان باقابل خود دیده و خوانده اند، می دانند که گه گاه از فروغ یاد کرده ام و گاهی نیز در وبلاگم از موسیقی و آهنگ گفته ام و در آن گذاشته ام. این کار از یک طرف باعث می شد بعضی تعجب کنند که چگونه است که یک روحانی آهنگ گوش می دهد و ا طرف دیگر دوستانی بر من خرده می گرفتند که در شأن تو نیست این کارها؛ تا چه رسد به بازگو کردن آن. بگذریم از واکنش من و پاسخ هایم.


اعتراف می کنم که با تمام اینها همیشه ته دلم کمی تردید بود نسبت به درستی این کار. شاید چون خودم را تنها می دیدم. البته دوستان طلبه و روحانی ای می شناختم که هم فروغ می خواندند و هم آهنگ گوش می کردند، اما فاش نمی گفتند.


حال کسی دیگری را پیدا کرده ام که از من سرتر است و مشهورتر که هم فروغ می خواند و هم کنسرت موسیقی گاهی می رود. حالا کمی دلم قرص تر شده است راستش. اینجا را ببین لطفا. برای آشنایی بیشتر با ایشان.

 





کلمات کلیدی : طلبه، روحانی، آهنگ، موسیقی، فروغ، کنسرت، دکتر ژرفا

آیا می شود از رقص در رسانه حرف زد؟! (2)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/12/16 2:19 عصر

 

بخش اول این یادداشت

 

چرا برای من مهم بود که موضوع رقص را مطرح کنم؟


واقعیت این است که طرح بعضی بحث‌ها برای مطرح کننده، چیزی شبیه دستمال بستن به سری است که درد نمی‌کند. من گاهی به خودم می‌گویم چرا خودت را توی مهلکه می‌اندازی. تو هم مثل بقیه سنگین و رنگین کار خودت رو بکن. ببین الان چی تو بورسه همون طور برو جلو. چرا حرف‌های شبهه‌ناک و شبهه‌دار می‌زنی که از همون اول باعث سوء تفاهم میشه، باعث در معرض تهمت قرار گرفتن میشه، حرف و حدیث درآمدن برایت میشه؟

 

مشکلات دیگری هم هست البته؛ برای مثال آدم یعنی من احساس می‌کنم یک جریانی هست در کشور که سال‌هاست سعی می‌کند تابوشکنی کند. چیزهایی را که حرام هستند، زشتی‌زدایی کند، چیزهایی هم که واجب هستند، کم اهمیت‌تر از آنی که هستند بکنند. تو زمان آقای خاتمی این جریان خیلی نمود و ظهور پیدا کرد الان در دور? آقای روحانی هم احساس می‌شود البته کمی دست به عصاتر و پخته‌تر. البته از حق نگذریم در دور? احمدی نژاد هم به نحوی دیگر. مثلا همین حرف و حدیث‌ها دربار? خوانندگی کردن زن یا بحث برداشته شدن یا نشدن فیلترینگ و...


حالا من آخوند هم که بیام یک مسئله مانند رقص رو مطرح کنم اولین یا یکی از اولین قضاوت‌ها که درباره‌ی من می‌شود که این هم نان به نرخ روز خور است. می‌بیند باد موافق می‌وزد این هم به هر دلیلی یا اینکه دولت تحویلش بگیرد یا اسمی در بکند یا بگوید خیلی باحالم یا از دختر پسرهای تیتیش مامانی دلبری بکند و... میاد همچین موضوعی را مطرح می‌کند. و کمی سنگین‌تر اینکه این آخوند از آن منحرف‌هاست که مثلا می‌خواهد به دین ضربه بزند ولی با ادبیاتی متفاوت و موجه.


من خودم به همه‌ی اینها توجه دارم و به خدا پناه می‌برم از شر نفس و شیطان و دنیا از اینکه این قدر احمق باشم که بخواهم چند روز عمر کوتاهم را که حدود دو سومش رفته به این چیزها این فکر کنم.


چیزی که باعث شد این بحث را طرح کنم این است که فکر می‌کنم نیازی به اثبات این موضوع نباشد که جامعه‌ی ‌ایرانی به دلایل مختلف جامعه‌ی چندان شادی نیست. همه‌اش هم بر نمی‌گردد به مشکلات اقتصادی و فقر و... یکی از مشکلات این است که ما به لحاظ تئوریک اعم از دینی و علمی درباره‌ی شادی و شادی کردن مشکل داریم.
آنهایی که دغدغه دارند معمولا سوادش را ندارند که کاری بکنند آنها هم که سوادش را دارند یا دغدغه ندارند یا اگر دارند معمولا عرضه‌اش را ندارند. ترجیح می‌دهند بچسبند به بحث‌ها بی‌خاصیت چشم‌پرکن و دهن‌پرکنی که صدها بار تا الان درباره‌ی آنها نوشته شده یا گفته شده بعضی از اهل فکر و دغدغه هم که میان در این زمینه‌ها کار می‌کنند معمولا آن قدر مباحث را کلی و بی‌بو و بی‌خاصیت مطرح می‌کنند که مشکلی را حل نمی‌کند.


برای همین است که من نمی‌گویم متخصص درجه یک یا حتی درجه دو در این زمینه هستم. می‌گویم درجه 3 (خداییش 3 بگ 3 خودزنیه همون 2) ولی می‌گویم که منابع را دیده‌ام، حرفی که می‌زنم پشتوانه‌ی قابل ‌اعتنایی دارد. نمی‌گویم تمام چیزهایی که می‌گویم درست است می‌گویم بیشترش درست است و بعضی‌اش هم نیاز به بحث دارد و شاید هم نادرست باشد.
من می‌بینم به لحاظ علمی و دینی راه‌هایی وجود دارد که می‌توان به جامعه پیشنهاد داد خب چرا من نگویم. به من تهمت خواهند زد به درک، داوری نادرست خواهند کرد به درک، ممکن است بعضی جاها راهم ندهند به درک، ممکن است انگ بزنند به درک.


عوضش پیش خدا و وجدانم راحتم که حق را نگذاشتم کتمان شود یا به گوشه‌ای پرت شود، سعی خودم را کردم و نسل بعد هم نخواهد گفت ای شرم باد بر نسل قبل از ما که دین خدا را آن طور که خودشان دوست داشتند و مصلحت می‌دانستند به خیال خودشان به ما گفتند.


به نظر من ما باید دین را آن گونه بیان کنیم که بیهقی در بیان تاریخش گفت: در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: (شرم باد این پیر را [یا به قول امیرخانی این بی‌پیر را!]) بلکه آن گوییم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند


خلاصه اینکه من می‌خواهم جامعه بداند اگر زنا حرام است ولی ازدواج حلال است. همین. حالا کسی برود سراغ ازدواج برای سرکیسه کردن پدر عروس و کلاهبرداری به من ربطی ندارد.

 

(کسی نیست بگه حالا چرا این قدر عصبانی نوشتی؟! راستش عصبانی نیستم خیلی هم ریلکسم نمی‌دونم فکر کنم جوگیر شدم و یه اوجی گرفتم دیگه این جوری شد بعدش دلم نیومد دیگه بهش دست بزنم.)

 

بخش بعدی بحث

 

 





کلمات کلیدی : روحانی، دین، رقص، رسانه، خاتمی، احمدی نژاد، ابوالفضل بیهقی

عقب عقب!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/3/26 12:11 صبح


هر کس چیزی می‌گفت:

یکی گفت: ایران شده مثل آمریکا. دیدین اونجا دو تا حزب داره دموکرات و جمهوری‌خواه یه بار مردم به این رای می‌دن یه بار به اون

یکی دیگه ‌گفت: مردم دنبال تعادلن. یه وقتی خاتمی بود پیچو تا تونست شلش کرد تا مردم دیدن نه بابا دیگه اینجورم نمیشه به احمدی نژاد رای دادن که اون تا تونست پیچو سفت کرد که از این طرف ملت خسته شدن. حالا دوباره رای دادن به اصلاح‌طلبا به این امید که دوباره پیچه یه کم شل بشه و یه تعادلی ایجاد بشه.

تو جمع معلوم نبود کی به کی رای داده فقط دو نفرشون بودند که یکیشون تو ستاد روحانی بود و یکیشون تو ستاد جلیلی و تو دوره ی تبلیغات از دستشون ذله شده بودیم. اون یکی گل از گلش شکفته بود و هر چی جک بلد بود می‌گفت و رفت واسه همه بستنی خرید این رفیق دومی که شده بود برج زهر مار. بستنی هم از دستش نگرفت.

طرفدار روحانی بهش گفت: بابا ترش نکن. بخور بستنیو. رهبر فرموده از رئیس جمهور منتخب همه باید حمایت کنند.

طرفدار جلیلی گفت: یعنی فرموده بستنی‌شم باید بخوریم؟!

- حالا مگه چی شده؟ روحانی نیست که هست. جبهه رفته نیست که هست. باسواد نیست که هست. دنیا دیده نیست که هست. خوشگل نیست که هست. مطیع قانون و رهبری نیست که هست. دیگه چه توقعی دارین؟ نکنه می‌ترسین مردم تو راه انقلاب و ولایت حرکت نکنن.

- نه از این می‌ترسم کاری کنن که ملت  عقب عقب حرکت کنن!


آقا ما فقط می‌خندیدم و بستنی می‌خوردیم. مال من از اینا بود که روکش آلبالویی داشت از این گرونا خریده بود نامرد!

 






کلمات کلیدی : روحانی، جلیلی، احمد نژاد، رهبری، مردم

بز و مسائل فرهنگی آن!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/3 1:0 عصر

 

می‌گفت رفته بودم بشاگرد برای تبلیغ. محل اسکان من یک کپر بود. یک شب مرثیه‌ای غرّا و جانسوز را آماده کرده بودم با اشعار کاملا متناسب با مرثیه‌ای آن شب. نوشتم، گذاشم زیر بالشم و بعد از ظهر رفتم بیرون که وضو بگیرم. وضویی گرفتم و کمی هم با دو سه نفر از اهالی که آن طرف‌ها بودند گپ زدم و برگشتم. دم غروبی شد و لباس پوشیدم که بروم برای نماز. دست بردم زیر بالش برای کاغذ. اما کاغذ آنجا نبود. اول فکر کردم آن طرف بالش گذاشته‌ام ولی آنجا هم نبود. آه از نهاد و دود از کله‌ام بلند شد.

شک بردم به پسر کوچک صاحبخانه که گاهی هم می‌آمد تو کپر من و برایش داستان می‌گفتم. آمدم پیش  پدرش و گفتم: محمد کوچولو رو ندیدی یه برگه کاغذ دستش باشه؟ تا ته حرفم را خواند. بدون آن که چیزی بگوید محمد را چند بار صدا زد و بالاخره سر و کله‌اش پیدا شد. تا آمد نزدیک یکی کوبید پس کله‌اش گفت: مگر نگفتم دست به وسایل حاج‌آقا نزنی کاغذ حاج‌آقا را تو برداشتی؟ محمد چیزی نگفت: یکی دیگر زد پس کله‌اش که من دلم سوخت و خودم را لعنت کردم که باعث شدم این طفلکی کتک بخورد. او هم چیزی نگفت و بالاخره گفتم: اشکالی نداره چیز مهمی هم تویش نبود. البته واقعا  برایم خیلی مهم بود. یک جور دروغ مصلحتی گفتم که در آن شرایط برای نجات جان یک انسان واجب بود!

خلاصه آن شب را با هر والذاریاتی بود مرثیه خواندم ولی داغ آن شعرهای ناب ماند به دلم. بعد از منبر دو سه تا از جوان‌ها که باهاشون ایاغ شده بودم، آمدند و گفتند: حاج‌آقا امشب مرثیه‌تون مثل دیشب نبود دیشب بهتر بود. جریان را گفتم. بچه‌ها زدند زیر خنده. یکیشون گفت: حاج‌آقا کار محمد نبوده. بز خورددش. چشمانم گرد شد. تعجب من را که دید گفت: حاجی این زبون بسته‌ها که علف ملف درست حسابی گیرشون نمی‌آد بخورن. عادت کردن به خوردن کاغذ. من خودم تصدیق پنجمم (مدرک اتمام کلاس پنجم) رو بز خورد واسه همین دیگه ثبت نام نکردم مدرسه! ...




کلمات کلیدی : بز، مسائل فرهنگی، بشاگرد، تبلیغ، روحانی، ادامه تحصیل، فقر