طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دست دادن فرصت اندوهى گلوگیر است . [نهج البلاغه]

علت بدحجابی خانم های شوهردار!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/16 10:18 عصر

 

گوشه‌ای از تاریخ معاصر ایران:

 

دو تا از خاله‌ها و مادر و مادر بزرگم توی هال نشسته بودند و من توی اتاق رو به روی در بودم، طوری که اگر سرم را به طرف چپ می‌چرخاندم آنها را می‌دیدم. نشسته بودم و داشتم متنی را ویرایش می‌کردم. صحبتشان رسید به وضعیت بدحجابی در جامعه. خاله‌ی بزرگم رو کرد به من و گفت: شماها که اونجا هستین [قم] چرا کاری نمی‌کنین؟


گفتم: خاله‌جان با گفتن تنها حل نمی‌شه و همه‌اش هم دست رهبر و دولت نیست. یه عاملش خود مردم هستند. الان ببین خونواده‌های ما واسه ازدواج به پسرا چقدر سخت می‌گیرن. سربازی رفته باشی، کار نون و آب‌دار داشته باشی، خونه داشته باشی، ماشین داشته باشی و... اونم با مهریه‌های نجومی. خب تعداد پسرایی که این شرایط رو دارن کمه، پس عرضه کم می‌شه، تقاضا هم که بالاس، میشه بازار رقابتی، خیلی از دخترا به این نتیجه می‌رسن که برای برنده شدن در این مسابقه هر چه بیشتر به خودشون برسن و دلبری کنن و...


گفت: خاله‌جون این قبول پس این دخترای شوهر کرده و سن و سال‌دار چرا این طوری میان بیرون؟


 

پیشینه‌ی موضوع


غیر از خاله‌ی بنده و خود بنده، جناب مولانا (قرن هفتم هجری) نیز در این زمینه دغدغه داشته است ببینید:


... آدمیان همه مظهر می‌طلبند، بسیار زنان باشند که مستور باشند امّا رو باز کنند تا مطلوبی خود را بیازمایند... همچنین علما و هنرمندان جمله مظهر
می‌طلبند...  (فیه ما فیه ص 231)


[روشن است که گاهی این رو باز کردن ممکن است بیرون از چارچوب شریعت باشد که مذموم و مستوجب آتش است.]

 

بعضی از علت‌های دیگر:


1. عادت؛

 

همین الان تو خیابان دختران مکلف ده، یازده‌ساله‌‌ی لیق‌درازی (لنگ‌درازی) دیده می‌شوند که با موهای باز و بلند و گاه با شلوار یا شلوارک و تی‌شرت آستین‌کوتاه تو روز روشن این طرف و آن طرف می‌روند و احیانا در خانواده و خاندانی زندگی می‌کنند که بیشترشان این طوری هستند و اصلا محرم و نامحرم دو واژه‌ی بی‌اهمیت برای آنهاست و او هم تحت تاثیر و مقلد حرکات و سکنات آنها.


خب این چنین دخترانی، همین طور که رشد کنند و شوهر هم بکنند و حتی 45 ساله هم که بشوند باز می‌بینی با مانتویی اندامی، و روسری رنگارنگی تا نیمه‌ی سر و ادا و اطوار همیشگی در انظار ظاهر می‌شوند؛ مگر اینکه یک وقتی در مسیر زندگی‌شان اتفاق یا اتفاق‌هایی مثبتی بیفتد و تغییر روش دهند.


2. رقابت با دختران مجرد؛

(این جوابی بود که آن روز به خاله‌ام دادم)


بیشتر ما جوری بزرگ و تربیت شده‌ایم که همیشه به ما گفته‌اند باید نفر اول باشید، شاگرد اول باشید و همیشه با دیگران مقایسه شده‌ایم. "دختر فلانی رو ببین چطوره خاک تو سر تو". این روحیه‌ی مقایسه و رقابت دائمی در همه چیز مخصوصا مسائل چشم‌پرکن، گاهی تا آخر عمر در بیشتر ما می‌ماند. در نتیجه بعضی از زن‌های متاهل برای اینکه از قافله عقب نیفتند مثل همچنان مثل مجردها لباس می‌پوشند و رفتار می‌کنند.


مثلا دو تا دختر 26 ساله رو در نظر بگیر که با هم دوست هستند، منتها یکی از آنها متاهل شده و یکی دیگر مجرد مانده هنوز. اینها با هم می‌روند خرید، هر دو یک مدل لباس می‌خرند، می‌پوشند و آرایش می‌کنند و رفتار می‌کنند تو خیابان و... دیگر این متاهل بدبخت عقلش نمی‌رسد که بابا! این بیچاره دارد خیلی از این کارها را می‌کند برای به دست آوردن چیزی که تو به دست آوردی. نه. همین طوری پا به پای او جلو می‌رود.


 

3. ترس از دست دادن شوهر؛


بعضی از خانم‌ها وقتی از سویی سر و شکل توجه‌برانگیز و رفتارهای عشوه‌گرانه‌ی بعضی دختران و زنان بزک‌کرده‌ را در پارک و پاساژ می‌بینند و از سوی دیگر نگاه‌های دزدانه یا دریده‌ی همسران خود را به آنان، نگران می‌شوند که نکند دلباخته‌ی کسی شود و حالا خر بیار و باقالی باز بزن.


بنابراین خود را به همان سر و شکل و گاهی بدتر در می‌آورند، به این امید که همسرشان با دیدن آنها اشباع شود و از نگاه‌ی آزاردهنده‌اش دست بردارد؛ اما بیچاره نمی‌داند با این کار مشکل همسرش حل نمی‌شود؛ چون چشم‌چرانی او منشاء یا منشاء‌های یا دیگری دارد که باید برای آن چار
ه‌ای می‌اندیشیدند یا باید اکنون بیندیشند؛ از این گذشته این زن هر چقدر هم بکوشد، باز کسانی هستند که از او در این زمینه جلوترند؛ علاوه بر اینکه با این کار، خود او هم به جرگه‌ی همان زنان و دختران پیشگفته می‌پیوندد که از جوانان و شوهران دیگران دلبری می‌کند، حتی بدون اینکه خود بداند یا بخواهد و همین طور داستان برای بعضی او و زنان شوهردار حلقه‌وار یا زنجیره‌وار (به نحو دور یا تسلسل) ادامه دارد...


اینجاست که معنای سخن آن حکیم چینی روشن می‌شود که گفت:


بعضی زنان چون می‌ترسند شوهرشان را از دست بدهند، او را از دست بدهند!

 


4. انتقام

 

(دو نکته در آغاز: 1. به احتمال زیاد این آخرین موردی باشد که من عرض می‌کنم. 2. موقع خواندن این بخش جسارتا حتما یک پاکت فریزی دم دست داشته باشید. با تشکر.)


گاهی دختری سرشار از عاطفه و احساس، با یک دنیا عشق و مهربانی با هزار امید و آرزو با پسری ازدواج می‌کند ولی بعد از چند سال و گاهی چند ماه می‌بیند که آن پسر مودب و سربه‌راه و  دوست‌داشتنی، نه احترامی در شأنش به او می‌گذارد، نه دیگر اظهار علاقه و محبتی می‌کند، نه از او تشکری بابت کارهایی که برای او می‌کند و نه حتی حقوق حداقلی‌اش را ادا می‌کند، شده است یک همخانه‌ی تنها که باید وجود یک بوفالوی بی‌ادب از خود راضی کم‌عقل آروغ‌زن خروپف‌کننده‌ی بی‌هنر که فقط بلد است بلمباند و فوتبال تماشا کند و پوست‌تخمه‌هایش را پرت کند همه جای اتاق... آن وقت، تا چشمش به سرخاب، سفیدابی افتاد شروع
می‌کند به خودشیرینی کردن انگار نه انگار که خودش زن دارد و...



آن وقت که گاهی این زن
بیچارهی بازندهی بی‌تدبیر به این نتیجه می‌رسد که جلوه‌گری کند جلوی مردهای دیگر؛ برای اینکه اولا این طوری ممکن است وقتی شوهرش توجه مردان دیگر را به او دید، متوجه ارزشمندی او بشود و از روی غیرت یا حسادت هم که شده به او توجه کند، ثانیا اگر این اتفاق نیفتاد "به درک، حالا که او به تعهدات خودش نسبت به من پایبند نیست من چرا باشم؟ حیف از جوونی‌ام نیست!؟"

و به این ترتیب دنیایش که آن طوری، آخرتش را هم این طوری می‌کند می‌رود پی کارش.

 

نکته‌ی پایانی: بر عکس این حالت هم البته با تفاوت‌هایی برای بعضی شوهران نسبت به زن‌هایشان اتفاق می‌افتد.

 

 

الفــــــــــــــــــــاتحه

 

 

 


 





کلمات کلیدی : ازدواج، دختران، پسران، زنان، بدحجابی، زنان شوهردار

حرمت باغ بهشته (صوتی)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/15 9:35 عصر

 

 

تولد دختر بهاری، حضرت معصومه (سلام الله علیها) بر همه‌ی دختران پاک سرزمینم بی‌نهایت تبریک.

 

مولودی: حرم باغ بهشته

 

سید مهدی میرداماد

 

 

 




کلمات کلیدی : حضرت معصومه س، میلاد، مولودی، میرداماد

زندگی و پیام های بازرگانی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/15 5:12 عصر

 

 


چقدر خوبه که زندگی، اون قدر هم که پیام‌های بازرگانی نشون می‌دن، خوب نیست!

 

 


 

 

 




کلمات کلیدی : زندگی، پیام های بازرگانی

کودکان زیر نود سال!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/14 10:15 صبح

 

و سرانجام جوگیر شدم. پس بذار یه ماجرای دیگه رو هم برات تعریف کنم.



پارسال تابستون که رفته بودیم اصفهون، یه روز رفتیم باغ گل‌ها نزدیک پل خواجو. در این باغ از دم در تا ته باغ یک آبراه حوض زیبا ساخته شده.

 

 

آبراه باغ گل‌ها، اصفهان

 


وسطای باغ رسیده بودیم که آقا و خانمی با پسر چهار پنج ساله‌ای از آن طرف آبراه می‌آمدند به طرف ورودی باغ و من و همسرم با زهرا کوچولو هم از این طرف آبراه داشتیم می‌رفتیم به طرف ته باغ.


مرد با کت و شلوار مارک‌دار و چهار پنج سالی هم بزرگ‌تر از من به نظر می‌اومد. دست پسرش را
گرفته بود که پاچه‌هایش را واسش بالا زده بودن و توی آبراه، راه می‌رفت. زهرای من هم در همان حالت ولی جلوتر از من و مادرش، خودش در آبراه می‌رفت.


مرد وقتی به من رسید که معمم بودم، انگار از وضعیت خودش که مجبور شده بود به خاطر قد پسرش کمی هم به طرف او خم بشه، خجالت می‌کشید رو به من کرد و گفت: حاج آقا چی کار میشه کرد بچه‌هان. دوست دارن.


من گفتم: بزرگاشم دوست دارن، رومون
نمیشه.


یکهو زد زیر خنده. حالا دیگه رد شده بودیم که برگشت و صداش رو بلند کرد که خانمم بشنوه. گفت: خانم بهتون تبریک می‌گم. خیلی شوهر باحالی دارین.

 

حمل بر خودستایی نشود. خواستم گوشه‌ای از تاریخ این مملکت را گفته باشم!

 





کلمات کلیدی : اصفهان، باغ گل ها، حاضر جوابی، تاریخ معاصر ایران

من و نمونه گیر!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/13 5:19 عصر

 

 


 

صبح رفته بودم آزمایشگاه تشخیص طبی. پس از پذیرش، خانم متصدی گفت منتظر باشید. چند دقیقه بعد اسمم را صدا کرد و گفت: برید اون اتاق تا نمونه‌گیرمون نرفته ازتون بگیره. همزمان پسر جوانی به طرفم آمد و گفت: بفرمایید حاج آقا. دارم می‌رم. و با هم رفتیم اتاق نمونه‌گیری.


آستین را بالا زدم و منتظر آماده شدن آمپول شدم. او هم همان طور که دست به کار بود با لبخندی گفت: من داشتم می‌رفتم. شما روحانیا هم که خوشتون نمیاد خانما ازتون نمونه بگیرن! با لبخندی گفتم: کی گفته؟! ما هم خوشمون میاد.


با تعجب زل زد به صورتم و خندید گفت: خدا پدرت رو بیامرزه که راستش رو می‌گی. این را گفت و سوزن رو کرد تو رگم. من هم همان طور که درد می‌کشیدم ادامه دادم: مشکل اینجاست که خدا خوشش نمیاد!


سرش را بلند کرد و یک لحظه نگاهم کرد و آمپول را درآورد...

 

 

 




کلمات کلیدی : خدا، آزمایشگاه، خون، نمونه گیر

اسم کوچک همسر

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/12 11:53 عصر

 

 

 

آیا اینکه مردی خانمش را جلوی مردهای غریبه به اسم کوچک صدا بزند درست است؟

 

 

 از آنجایی که ما اولین آدم‌هایی نیستیم که در این زمینه فکر می‌کنیم بد نیست این لینک‌ها را ببینید:


1.   آیا صدا زدن خانم به اسم،جلوی نامحرم کار غلطیه یا خیر؟

 
2.   به اسم صدا زدن نامحرم


3.  پسری در دانشگاه مرا با اسم کوچک صدا می‌کند و به من سلام می‌دهد و همین امر موجب سوء ظن همکلاسی‌ها شده، لطفا مرا در برخورد با ایشان راهنمایی کنید.


4.    گفتند همسرت را به نام کوچک صدا نزن!


5.    نگاهی نو به زندگی


6.    مرا به اسم کوچکم صدا بزن.


7.    راهکارهای تقویت و توسعه مهارت‌های ارتباطی در مدیران (قسمت ششم: مهارت‌هایی برای توسعه ارتباطات سازمانی)
 

 

8. برخی از دینداران از بر زبان آوردن نام همسران و دخترانشان پروا داشته و با تعابیری چون «خانم»، «منزل»، «اهل بیت»، «ضعیفه» و ... از آنان یاد میکنند! آیا چنین رویکردی بر اساس موازین دینی بوده و نشان عفت و حیای افراد است؟


9. بازتعریف مفهوم غیرت در گفتمان مدرن

(با تشکر از "ذره بین" بایت لینک های 8 و 9 )


10.  لفظ چگونه خطاب کردن پدر و مادر همسر

 


 

11. شما همسرتان را چگونه صدا می‌کنید؟

 


 

12. صدا کردن همسران در خانه

 


 

13. چگونه همسران خود را صدا بزنیم؟

 


 

14. عدم درج «نام کوچک» مجریان زن سیما!

 

 

 

15. دلفین ها یکدیگر را با نام صدا می زنند!

 


 

فکر کردم چطور می‌توان پاسخی برای این سوال به دست آورد که پذیرفتنی باشد؟ به نظرم رسید از پاسخ دادن به این سوال‌ها شروع کنیم:


1.    چرا ما بعضی افراد را به اسم کوچک صدا می‌زنیم و بعضی را خیر؟


2.    اساسا ما چه زمانی کسی را به اسم کوچکش صدا می‌زنیم؟


3.    کسی را به اسم کوچک صدا زدن نشانه‌ی چیست و چه پیام یا پیام‌های خواسته یا ناخواسته‌ای دارد؟


4.    کسی را به اسم کوچک صدا زدن چه آثار و پیامدهایی دارد؟


5.    اگر کسی را که مدت‌هاست به اسم کوچک صدا می‌زنیم با لقب یا کنیه یا چیز دیگر صدا بزنیم چه اتفاقی می‌افتد؟

 

اگر جواب این سوال‌ها روشن باشد، می‌توان فهمید که صدا زدن همسر در جایی که نامحرم هست، چه معنا و آثار پیامدهایی دارد و بر اساس آن می‌شود داوری کرد که آیا این کار درست است یا خیر؟ اگر راه بهتری سراغ داری بفرما.

 

شعر


یکی باید باشد که آدم را صدا کند..

 به نام کوچک اش صدا کند..

 یک جوری که حال آدم را خوب کند..

  یک جوری که هیچ کس دیگر بلد نباشد..

  یکی باید آدم را بلد باشد…


شاعر: مریم ملک دار

 


 

نتایجی که تا الان به دست آورده‌ام و از آنها پاسخ بعضی پرسش‌های بالا تا حد زیادی روشن می‌شود:

 


 


1.    بعضی افراد خوش ندارند و اجازه نمی‌دهند که دیگران یا حداقل فرد یا افراد مشخصی با نام کوچکشان صدایشان کند؛ چنین افرادی غالبا این کار را نشانه‌ی حرمت‌شکنی یا توهین می‌دانند.

 


2.    بعضی افراد دوست دارند و احیانا درخواست می‌کنند که دیگران یا حداقل فرد یا افراد مشخصی با نام کوچکشان صدایشان کنند؛ چنین افرادی غالبا این کار را نشانه‌ی صمیمت و دوستی نزدیک می‌دانند.

 


3.    ما هر کسی را به نام کوچک صدا نمی‌زنیم و هر کسی را هم به نام خانوادگی‌اش
.صدا نمی‌زنیم

 


4.    گاهی به خواست و درخواست فرد صاحب نام توجه نمی‌شود و این باعث به وجود آمدن مشکلات ارتباطی می‌شود.

 


5.    گاهی در بین جامعه‌ای، فرهنگی، شهری، محله‌ای، خانواده‌ای یکی از این دو شیوه‌ی نامیدن غلبه پیدا می‌کند.

 

 

 

 

 

پرسش‌هایی که در این مرحله به آنها فکر می‌کنم اینهاست:

 


 


1.    چرا بعضی افراد صدا کردنشان به نام کوچک را توهین به خود می‌دانند و ناراحت می‌شوند و بعضی صدانکردنشان را به نام کوچک نشانه‌ی عدم صمیمیت و از آن اظهار ناخشنودی می‌کنند و از ما می‌خواهند که به نام کوچک صدایشان بزنیم.

 


2.    چرا بعضی افراد صدا کردنشان به نام غیرکوچک (نام خانوادگی، عنوان و...) را نشانه‌ی احترام به خود می‌دانند و خوشحال می‌شوند و صدانکردنشان به نام غیرکوچک را نادیده گرفتن شان و منزلت خود و نشانه‌ی توهین؟



در پاسخ این پرسش‌ها به فرضیه‌ای رسیده‌ام:


پاسخ این دو پرسش را باید در بحث روانشناسی حریم یا روانشناسی فاصله که از شاخه‌های
روانشناسی اجتماعی است، جستجو کرد.


نام کوچک هر فرد جزء حریم خصوصی اوست؛ بنابراین اجازه دادن به کسی برای نامیدن ما به نام کوچکمان به معنی اجازه دادن او به ورود به حریم خصوصی ماست که البته به هر کسی اجازه نمی‌دهیم و لذا اگر افراد غیرمجاز به ورود به این حریم، ما را با نام کوچکمان صدا بزنند، احساس تجاوز و ناامنی می‌کنیم و این تجاوز را توهین می‌دانیم و عصبانی می‌شویم؛ ولی اگر این افراد ما را به نام غیرکوچکمان صدا بزنند احساس می‌کنیم که حریم ما را محترم شمرده‌ و به ما احترام گذاشته‌اند.

همچنین اینکه گاهی کسی ما را به نام کوچکمان صدا می‌زند برای این است که یا احساس می‌کند که به او اجازه داده‌ایم که به حریم خصوصی ما وارد شود یا با این کار تلاش می‌کند که وارد این حریم شود...

 

 




کلمات کلیدی : نامحرم، زن، اسم کوچک

بال پرستو

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/12 3:36 عصر

 

 

          ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
                                       
                                                      به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

          کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت

                                                   بال تنها غم غربت به پرستوها داد


                                                                فاضل نظری

         

فایل صوتی شعرخوانی شاعر در محضر رهبری

 

 




کلمات کلیدی : شعر، بال پرستو، فاضل نظری

زندگی مثل سیابازی...!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/11 11:8 عصر

 

 

 

       زندگی مثل سیابازی است، آدم هر چقدر


                               دوستدارانش فراوان‌تر، خودش تنهاتر است.

                                                                   

                                                                  (پانته‌آ صفایی بروجنی)

 

                                      فایل تصویری شعرخوانی شاعر در محضر رهبری



 

 

 




کلمات کلیدی : شعر، سیابازی، پانته آ صفایی

سفر حج آقا به اصفهون!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/10 5:50 عصر

 

 

 

جمعه صبح رفتم اصفهون و الان برگشتم. جای دوستان خالی. هوای معتدل، نسیم خنک، خیابان‌های لم داده در زیر سایه‌های درختان تنومند و بلند و پربرگی که از دو سوی خیابان در هم فرو رفت بودند و من عاشقشان بودم.

هتلی سنتی در محله‌ای قدیمی و مرمت شده با در و پنجره‌های چوبی و خشت‌های سالمی که حیاط را فرش کرده بودند با حوضی پر آب در وسط و دو باغچه‌ی کوچک با گل‌های رنگارنگ و البته سرویس بهداشتی (به قول زهرا کوچولو) فرهنگی!با رفتار مودبانه‌ی کارکنان و خدمه. هتلی دلپذیر آن هم به خرج دوستی مهربان و قدیمی.

ولی حیف که فرصت نشد تو خود اصفهون بگردیم چون به دعوتی و برای کاری رفته بودم که البته ارزشش را داشت.

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

اسم موقت!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/6 9:2 صبح


 

بعضی اسم‌ها به پیری آدم نمی‌خوره، مثل کامبیز یا پانته‌آ و بعضی به بچگی، مثل رحمان یا محترم!

 


برای اینکه روشن شود در زمینه‌ی "نام" چه مشکلاتی وجود دارد به این پرسش توجه کنید:


به نظر شما "پدر پسر شجاع" پیش از تولد "پسر شجاع" اسمش چی بوده؟

 

 

 

یکی از بچه‌ها می‌گفت: دو تا خاله دارم اسم یکیشون تو شناسنامه، حاجیه است ولی همه بهش می‌گن شازده و اون یکی خاله‌ام اسمش تو شناسنامه، راضیه است ولی همه بهش می‌گن حاجیه! بعد یکی از دایی‌هام اسمش تو شناسنامه، مرتضی است ولی همه بهش می‌گن مصطفی و یکی دیگه از دایی‌هام اسمش تو شناسنامه، مصطفی است ولی همه بهش می‌گن سلطانعلی! فکرشو بکن...

 

 

تو بعضی برنامه‌های کودکانه که دو مجری همزمان دارن اسم آقاهه رو می‌ذارن عمو و اسم خانمه رو خاله‌. من موندم چرا نمی‌ذارن عمو و عمه یا دایی و خاله!؟

 


 

من و برادرخانمم و باجناقم رو تو خونه‌ی پدر خانمم "محمد" صدا می‌کنن، حالا شما ببینید فاجعه رو وقتی ما سه‌تایی، یه‌جا هستیم و کسی صدا می‌زنه " آقا محمد" یا "عمو محمد"!

  


 

بعضی مردها (یکیش خودم گاهی) زنشان را این طور صدا می‌زنند: مامان علیرضا یا مامان زهرا...


بعضی مردها "مادرش" را حذف می‌کنند و صدا می‌زنند: "میثم" بعد می‌بینی یه خانم می‌گه: اومدم.


بعضی مردها زنشان را به اسم‌های دیگه صدا می‌زنند. (مثالش رو تو بگو تا من یه مثالش رو بگم)

 

 


 

یکی از دوستان می‌گفت: اسم دوست صمیمی دایی‌ام عبدالرضاس. دایی‌ام هم خانمش را صدا می‌زد عبدالرضا! من هم به تبع دایی‌ام خانمم رو صدا می‌کردم عبدالرضا!


یه بار، سه خانواده با هم رفتیم گردش. تمام مدت یه نفر که صدا می‌زد: عبدالرضا، سه نفر می‌گفتند: بله!

 

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >