ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/24 3:42 عصر
توی هرکتاب فروشی که می رفتم می دیدمش ؛
قورباغه ات را قورت بده.
همیشه از خودم می پرسیدم: آخه این یعنی چی؟
کلی هم چندشم می شد.
راستش با این که اولش حوصله آن را نداشتم و بیشتر دنبال کسی بودم که آن را خوانده باشد و خلاصه اش را برایم تعریف کند، ولی بالاخره وضعیتی پیش آمد که خودم دست به کار شدم.
ماجرا از این قرار بود، که یکی از دوستانم ترجمه را خرید.استاد ما هم فرموده بود:خواندن متون به صورت تطبیقی حکم آجیل تقویتی زبان را دارد، من هم متن اصلی را به طور اتفاقی پیدا کردم و خریدم.هم برای این و هم برای رفع کنجکاوی و یک خرده شاید کلاس گذاشتن.(مثلا اگر جایی حرفش در آمد بگوییم بعله ما هم این کتاب را خوانده ایم!) مطالعه آغاز شد و البته هنوز هم ادامه دارد...
بعدشم تصمیم گرفتم، جهت اطلاع و رفع کنجکاوی دوستان دیگری که این کتاب را دیده اند و از خود پرسیده اند یعنی چه؟ وچگونه می شود جناب قورباغه را قورت داد و چه نوع سالاد و سسی در این زمینه باید سرو بشود
تا بتوان به نحو احسن عملیات فوق الذکر را انجام داد،خلاصه ی آن راعرض کنم، و گرنه ما که بیکار نیستیم آقا!
حرف اصلی نویسنده این است که برای غلیه بر تنبلی و به تاخیر انداختن کارها (درد بی درمان امثال بنده
) باید کارها را اولویت بندی کرد و مهمترین آنها را که معمولا منفورترین آنها نزد ما هم هست، در آغاز روز، بی درنگ و بدون توجه به تمایلمان برای پرداختن به کارهای کم اهمیت تر شروع کرد.(البته نه به این بی مزگی ای که من گفتم.خداییش نکته های شیرین و شنیدنی توی این کتاب کم نیست.)
اسم این کتاب از یک ضرب المثل یادم نیست کجایی گرفته شده است. و منظور از قورباغه ، مهمترین کار هر شخص است. وقتی کسی بتواند اول صبحی آن را قورت بدهد
(دشوارترین کار) دیگر خوردن چیزهای دیگر برایش آسان خواهد بود.
حالا اگر به خوردن قورباغه (ببخشید خواندن این کتاب) علاقه مند شده اید، بد نیست این را هم خدمتتان عرض کنم که چند وقت پیش کتاب دیگری دیدم به نام قورباغه ات را قورت نده!
آدم می ماند.بالاخره قورت بدهد یا ندهد؟نظر شما چیه؟
به هرحال تا روشن شدن موضوع، برای صبحانه یک چیزی قورت بفرمایید.چون برای سلامتی،فوق العاده لازم است.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/21 4:44 عصر
خدا را سپاس ؛
که Default روحمان را بر دین حنیف اسلام گذاشت.
با این که گناه، ما را به طور متواتر Game over می کند با این حال با بزرگواری فرصت Restart را بارها و بارها به ما می دهد.
مراقب باشیم ؛
چون هر کاری می کنیم در History ثبت می شود.و هر چند ما آن را موقتا Delete کنیم ولی در روز قیامت همه ی آنها Recovery می شوند.حتی اگر مثقال ذره ای باشند.
بدانیم ؛
گریه بر امام حسین(ع) صفحه ی قلبمان را Refresh می کند.
نماز که بخوانیم سیستم عاملمان Repair می شود.
Chat room خدا هیچ وقت پرنمی شود.
ذکر که بگوییم همیشه با آسمان Connect هستیم.
قرآن و دعا که بخوانیم Update می شویم.
عالمان پارسا بهترین مشاور برای ارتقا و عیب یابی و رفع آن از سیستم هستند.
محبت به اهل بیت Anti virus فوق العاده ای است که هر روز می شود آن را آپدیت کرد وسرعت سلوکمان را
که کمتر نمی کند بیشتر هم می کند.
پس بیایم ؛
ذکر خدا تصویر همیشگی Desktop زبانمان و ترس از خدا Screen Saver چشمانمان و رنگ خدا Theme زندگیمان باشد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/19 6:11 عصر
یادش بخیر سال هایی که با کتاب های شهید مطهری نفس می کشیدم، زندگی می کردم.جوان هفده، هیجده ساله ای بودم تشنه ی دانستن.هر چیزی درباره ی اسلام که برای اولین بار می شنیدم یا می خواندم، فورا سراغ یکی از کتاب های استاد که فکر می کردم در آن باره چیزی گفته، می رفتم و به دنبال جمله ای در رد یا تایید آن تمام کتاب را زیرورو می کردم.اگر توی کتاب اول چیزی پیدا نمی کردم کتاب دوم و سوم...تا می یافتم یا از یافتن ناامید می شدم.
کمتر کتابی درباره ی زندگی وشخصیت و خاطرات استاد چاپ شده بود که از آن بی خبر باشم و لااقل دو سه بار نخوانده باشم و گاه این اشک هایم بود که سطرهای پایانی کتاب را بدرقه می کرد.
فراموش نمی کنم احساس عجیبم را، وقتی که در حجره ی تک نفری نوجوانی استاد در کنج دنج فیضیه چند ساعتی به همان حالتی که استاد توصیف کرده بود خوابیدم و از پله هایی که ته حجره با پستوی بالا می رفت، آرام بالا می رفتم.
البته الان هم با گفته ها و نوشته های استاد مأنوسم، ولی آن سالها و آن روزها چیز دیگری بود (ببخشید مقدمه کمی طولانی شد.خواستم جبران کنم، ننوشتنم را در سالگشت شهادت استاد)
یادم می آید همان موقعها، توی یکی از کتاب های استاد، تعبیری درباره ی بعثت پیامبران دیدم، که اعتراف می کنم در معناشناسی این واژه تعبیری از این بهتر و جامع تر، نه قبل از آن جایی دیده و یا شنیده بودم و نه بعد از آن شنیدم ودیدم. و نمی دانم چه سرٌی بود که از همان موقع مرا شگفت زده کرد.و هنوز که هنوز است از مستی آن بیرون نیامده ام.
اینک کلام استاد
... وحی الهی تاثیر شگرف و عظیمی بر روی شخصیت حامل وحی یعنی شخص پیامبر می گذارد، به حقیقت او را " مبعوث " می کند، یعنی نیروهای او را برمی انگیزد و انقلابی عمیق و عظیم در او به وجود می آورد و این انقلاب در جهت خیر و رشد و صلاح بشریت صورت می گیرد و واقع بینانه عمل می کند، قاطعیت بی نظیری به او می دهد.تاریخ هرگز قاطعیتی مانند قاطعیت پیامبران و افرادی که به دست و به وسیله ی آنان برانگیخته شده اند نشان نمی دهد.(مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی - وحی ونبوت)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/18 9:52 عصر
1- کاهش افسردگی:
روان شناسان یکی از راههای کاهش میزان افسردگی را خرید کردن می دانند.(به جان خودم جدی می گویم).
البته ناگفته نماند که متخصصان ارتوپد، این کار را زیاد توصیه نمی کنند.زیرا پس از خرید برخی کتاب ها فرد از فرط آبکی بودن مطالب و خشم از فریب خوردن، ممکن است با همان کتاب در دو سه جای سر نازنین خود، شکست ایجاد کند.(مِدانی؟)
2- رفع مشکل دکور:
یکی از مشکلاتی که شما هم حتما تاکنون با آن دست و پنجه نرم کرده اید، این است که گاهی گوشه ای از دکورکمد یا دکوردیواری منزل شما خالی می ماند و دیگر چیزی که برای پرکردن آن مناسب باشد در اختیار ندارید.در چنین مواقعی بهترین گزینه،کتاب است آن هم ترجیحا کتاب های قطور و خوش آب و رنگ زرکوب.
3- کمک به سلامت روانی افراد:
کتاب خری باعث می شود کتاب های بعضی از نویسندگان عزیزی که به توصیه ی روانکاو خود برای جبران عقده ی خود کم بینی و برای افزایش اعتماد بنفس خویش، کتابی از خود در کرده اند، به فروش رود و در نتیجه سلامت روحی و روانی آنها تامین شود.(شعار این نویسندگان محترم: تو رو خدا منو ببین!)
4 - کاهش فقر در جامعه:
همه می دانیم که مشکلات اقتصادی گاهی آن چنان افراد را به زانو در می آورد که مجبور می شوند کتاب بنویسند.(البته در غالب اوقات برای صرف جویی در وقت،همان کتاب هایی را که قبلا چاپ شده اند با نام جدیدی چاپ می کنند) و در این زمینه قشر کتاب خوان می توانند بیشترین همدلی و همیاری را برای پر کردن چاله و چوله های زندگی این دسته از عزیزان بکنند.تازه ثواب هم دارد.(شعار این نویسندگان عزیز: بده در راه خدا!)
پس می بینیم که مطالعه کردن دارای چه اثرات مثبتی بر فرد و جامعه است.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/16 1:49 صبح
یک وقتی داشتم حافظ می خواندم.خواجه ی شیراز توی یکی از غزلها، توی مصرع اولِ یک بیتی، می گفت:دل به دنیا مبند و این ها، بعد توی مصرع دوم دلیلش را می گفت:...که این عجوزه عروس هزار داماد است.
بعد از آن همیشه از خودم می پرسیدم آخر و عاقبت این دامادها با این عروس چه می شود.هر چی هم به دفاتر ثبت ازدواج ها سر زدم چیزی دست گیرم نشد از سازمان ثبت احوال هم که استعلام کردم چیزی دستم را نگرفت.تا این که یک روز یک کتاب حدیثی که بعدا فهمیدم خیلی هم مورد توجه علماست دستم رسید.ارشاد القلوب- دیلمی.توی این کتاب حدیث جالبی دیدم.
یک روز حضرت مسیح(ع) دنیا را می بیند از او می پرسد؛
- تا حالا چند بار ازدواج کردی؟
- زیاد
- همه ی شوهرات را طلاق دادی،نه؟
- همشون را کشتم!
با خودم گفتم بیچاره ها.(و در یک نسخه ی خطی منحصر به فرد، به صورت - بیچاره، ما - ضبط شده است)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/7 7:38 عصر
بسیاری از واژه ها در گذر زمان دچار تحول معنایی شده و می شوند.مثلا واژه ی مزخرف که امروزه به معنای بی ارزش است، در متون قدیمی به همان معنای اصلی، که به معنای زیور و زینت داده شده، است، به کار رفته. یا این که، در گذشته موزه به معنای کفش بوده اما امروز به معنایی کاملا متفاوت به کار می رود.(خودمونیم حرف قلمبه سلمبه زدن هم عجب حالی میده).
یکی از این کلمه های تحول یافته ی معنایی، عشق است.حالا این واژه الانه به چه معنایی استعمال می شود،بماند.ولی از نظر مصداقی، به نظر شما تصویر زیرِ، بیانگر بسیاری از چیزهایی که در روزگار ما، عشق نامیده می شود نیست؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/5 3:32 عصر

علی
خلیل خدا، در همه ی شبهای تاریک و روزها ی روشن،
دست و چشم و گوش خدا،
شمشیر برهنه ی خدا،
درِ رحمت خدا،
برادر رسول خدا(ص)،
هسر زهرای بتول(س)،
ساقی مومنان با شراب کوثر،
پیشوای روسفیدان و نیکان عالم،
میوه ی رسیده ی آفرینش،
درود و سلام بر تو؛
تا آن هنگام که خاموشان لب بر سخن بسته اند و سخن گویان، سخن می رانند.درود سلام بر تو تا آن هنگام که خورشید می درخشد.سلام بر تو تا آن هنگام که رودها جاری است و موجها به دیدار ساحل ها می آیند.سلام و درود بر تو به شماره ی قطره های باران و عدد ریگ های بیابان ها...
__________________________________________________________
(1) با استفاده از زیارت حضرت امیر المومنین(ع) _ مصباح المنیر _ ص 527
(2) اگه یه خرده صبر بفرمایید، یه مدح عالی از حضرت علی (ع) می شنوید، توپ.همدیگه رو امشب دعا کنیم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/4 5:27 عصر
باز فامیل دور هم جمع شده بودند.حرف و شوخی و صدای بلند تلویزیون و دنگ و دینگ گاه گاهی تلفن و موبایل های رنگ و وارنگ حضار محترم و ونگ ونگ بچه هایی که هر کدام بهانه ی چیزی را می گرفتند، اعصاب مرا داشت ترید می کرد.بلند شدم رفتم توی حیاط تا حیاتم را نجات دهم.
بچه های دبستانی فامیل بازی می کردند.البته بازیشان به جاهای باریکی کشیده شده بود.
پسرا شیرن مثل شمشیرن، دخترا موشن مثل خرگوشن.(1)
خنده ام گرفت.یاد بچگی های خودم افتادم که هر وقت جلوی دخترا کم می آوردیم، این شعار را با صدای بلند می خواندیم.عجب کیفی هم داشت لامصٌب.همین جور که داشتم نگاهشان می کردم توی دلم گفتم بیچاره ها یادشان رفته، که این خرگوش باهوش بود که بالاخره شیر را در چاه انداخت.
هر چند خدا وکیلی خیلی از این چاه ها را خود شیرها سر راه دخترها کنده و می کنند!(2)
ورد مجٌرب، برای دفع چشم زخم، باز شدن بخت، بازگشتن مسافر، پیدا شد گمشده، قبض شدن شکم، و بسیاری منافع دیگر:
چاه مکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی.
_______________________________________________________________
(1) یک ضرب المثل قدیمی چینی می گوید در مثل مناقشه نیست.
(2) ر.ک.کتاب نگاه های پاک زن و نگاه های آلوده به او - دکتر صبور اردوبادی.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/3 1:48 عصر
...
ابرها رفتند.
یک هوای صاف، یک گنجشک، یک پرواز.
دشمنان من کجا هستند؟
فکر می کردم:
در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد.
...
حجم سبز _ سپهری
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/4/31 11:3 عصر
از همه ی کارهایش سر در می آوردم الٌا این یکی.توی این چند سالی که شب های جمعه با هم می رفتیم جمکران دیگر می دانستم چه وقت، چه کاری می کند.
گنبد مسجد را که می دیدیم الهی عظم البلاء تا آخر.
نماز تحیت مسجد و نماز امام و زمان - ظهورش تو رو خدا نزدیک باد- و چند صفحه قرآن و برگشتنی هم توی تابستان معمولا آب طالبی تگری.
ولی این دو سه بار آخری می دیدم بعد از همه ی کارها، گاهی زیر لب یک چیزی می گوید.خیلی باید دقت می کردی تا می فهمیدی.من هم این جوری فهمیدم که چیزی ازش پرسیدم که جوابش آره یا نه بود ولی او که معمولا فوری جواب می داد، چند ثانیه ای طولش داد نگاه که به صورتش کردم متوجه شدم انگاری دارد چیزی می گوید و چون می خواسته تمامش کند، جواب نداده.برگشتنی هر چه خواسم ازش نپرسم، نتوانستم.
هر چی اصرار می کردم نمی گفت.می گفت خصوصیه.بالاخره او که می دانست گیر چه بدپیله ای آورده قبول کرد که بگوید.البته گفت برایت می نویسم.تقویم جیبی ام را دادمش...قول گرفت وقتی که او رفت بخوانمش.
این هم چیزی که برایم نوشته بود:
ذره ای خاکم و در کوی توام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی ببرم ناگاهم
حافظ
با این که توی آفتاب ایستاده بودم، سردم شده بود...
کلمات کلیدی :