طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
طابع ـ مهر زننده بر دلها ـ به پایه ای از پایه های عرش آویخته است، پس هرگاه حرمتی شکسته شد و خطایی جاری گشت [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

با عرض خداحافظی مجدد

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/6/8 10:29 صبح


سلام. ممنون از این که نوشته ها و بعضا چرت و پرت های بنده را تا الان خوانده اید.مدتی پیش خداحافظی کردم و گفتم تا کارهای پایان نامه ام تمام نشود دیگر نمی نویسم.ولی می بینید که توبه ام را خودم زدم خاک و خاکشیر کردم.حالا عاملش چه بود؟چند تا چیز.

یکی این که برای تعطیلات تابستانی برای یکی دو ماه آمدیم شهرستان (که داریم بر می گردیم).کارت اینترنت بعضا مجانی، بی حوصلگی ناشی از تغییر جا و دوست ناباب و البته زغال خوب.به قول (فکر کنم) حافظ؛ بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا.یا یک جای دیگر می فرماید: اساس توبه که در محمکی چو سنگ نمود / ببین که جام زجاجی چه طرفه اش بشکست.ولی یک شاعر دیگر هم می گوید: صد بار اگر توبه شکستی بازآ.

برای همین هم هست که چند روزی است که وجدان خودم را چکش کاری می کنم که به خودش بجنبد و بادنفس (یه چیزی تو مایه های هوای نفس) ما را خالی کند.حتی تهدیدش کند که اگر اذیت کند وبلاگ را با تمام بند و بیلش از صفحه ی روزگار محو می کند.

البته بهش قول جایزه هم دادم، گفتم اگر کارت را خوب انجام بدهی.همان روزی که از آن دفاع کردی و دیگر ماجرا تمام شد یک کارت پنجاه ساعته ی اینترنت برایت می خرم و دیگر آزادی آن قدر بنویسی که (دور از جان) شما جونت بالا بیاد.

خب به هر حال اگر بارگران بودیم ...خوش باشید و سلامت.دوستون دارم.یاحق.اگه یادتون موند برام دعا کنید.منم دعاتون می کنم.

 




کلمات کلیدی :

دستور زبان عشق

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/6/7 10:9 صبح

 

دستور زبان عشق.نام جدیدترین دفتر شاعر معاصر قیصر امین پور.چند سال پیش توی یک مقاله(فکر کنم مجله ی اهل قلم بود) درباره ی تحلیل شعر متعهد دوران دفاع مقدس، که به بررسی شعر شاعران نسلی مانند حسن حسینی، قیصر امین پور، سلمان هراتی، عبدالجبار کاکایی، علیرضاقزوه ، سهیل محمودی و...پرداخته بود، خواندم که برجسته ترین شاعران این نسل، حسن حسینی و قیصر امین پور هستند.

با دفترهای تنفس صبح و آینه های ناگهان با شعرهای صمیمی، غافلگیر کننده و به یاد ماندنی او آشنا شدم.ای عشق سری به خانه ی ما نزدی...مصرع اول غزلی از آینه های ناگهان است که خیلی وقت ها ناخودآگاه به زبانم می آید...

حال چرا این ها را می گویم.اولا چون خودم شعرهایش را دوست دارم، خواستم دوستانم هم اگر حال و حوصله ی شعر را دارند (که بیشترشان می دانم دارند) و از امین پور هنوز چیزی نخوانده اند،آشنا بشوند و یک حالی ببرند.

دوما همیشه از استادانم شنیده ام و باور دارم که شعر معاصر زبان گویای مردم این سرزمین است.کلمات تازه، ظرفیت های تازه ی کلمات، کشف پیوند های تازه ای که می توان بین واژه ها ایجاد کرد، مخصوصا نگاه تازه و تصویر های نو،که ماده ی اصلی نثر شاعرانه است.(چیزی که توی بیشتر وبلاگ های پارسی بلاگ جایش خیلی خالی است).همه و همه را می توان در شعر معاصر دید و و از او آموخت.
وای چقدر حرف زدم.خب.این هم از شعری که نام این دفتر از آن گرفته شده.

دستور زبان عشق

دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد.

 

 

 




کلمات کلیدی :

ای سراپا همه خوبی

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/6/6 2:43 عصر

 

...
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من. تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند...
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ی ابر هوا را تو بخوان
و بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش.

مشیری.

اگه چند لحظه صبر کنی صدای خوشحالی شیعه های عاشقی مثل خودت را می شنوی.همدیگر رو دعا کنیم امشب..

 

 

 




کلمات کلیدی :

به جان من، کتاب نخرید !

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/6/5 12:21 عصر

 

این بنده ی کمترین پس از مدت ها سر به جیب تفکر فرو همی بردن به این نتیجه رسیدم که عرض کردم.آخه چه کاریه کتاب خریدن!؟ اما دلایل :

دلیل امنیتی:
چه بسیار مردانی، که به سبب صرف هزینه های گزاف در این زمینه از دست جنس ظریف، کتک های زمختی خورده اند، که وقتی آدم می شنود جگرش کباب می شود.

دلیل اقتصادی:
واضح و مبرهن است که صدی نود اهل کتاب،از قشر آسیب پذیر جامعه هستند.و گرنه آنهایی را که دستشان به جیبشان و به تعبیر اصح و ادق به دهانشان می رسد، چه به کتاب و کتاب خوانی؟
خب دوست عزیزی که چونان نویسنده هشتت گرو نهت هست.چرا پول بی زبان را خرج خرید کتاب بکنی.در حالی که با آن می توان چیپس و تخمه و پیتزا و کارت اینترنت،و کارت شارژ و قبض موبایل و کرایه ی فیلم هندی و سایر لوازم اساسی زندگی را فراهم نمود.
آخه خوبیت نداره.اگر متاهل هستید، یک خرده به فکر زن و بچه باشید.اگر هم عزب اوغلی، به فکر پدر بی چاره ی خود باشید.گناه دارد به خدا!

دلیل اجتماعی:
در توضیح این دلیل به ذکر خاطره ای از خویشتن بسنده می کنم.
چند سال پیش یک روز یکی از فامیل هایمان آمد خانه امان وقتی دو قفسه ی پنج طبقه ای کتاب هایم را دید با تعجب پرسید:یعنی تو همه ی اینا را تا آخر خوندی؟گفتم همه رو که نه. نصفشون را تا آخر خوندم بقیه رو، هر کدومو یه تیکه هاییش رو.با قاطعیت غیرقابل وصفی فرمود:والله خیلیه تا حالا دیونه نشدی!
حالا این بنده خدا چیزی را که بسیاری از اطرافیان ما درباره ی ما فکر می کنند، به زبان آورد.نمی دانم اگر الان پنج قفسه کتابم را ببیند چه می گوید.
نکته ی دیگر در این زمینه این است که از آن جایی که تقریبا نوددرصد کتاب خرهای عزیز، مثل بنده خانه بدوش هستند.باید فحش های کم و بیش آبداری را که هنگام اسباب کشی، دوستان و فامیل هایی که به کمک ما آمده اند، و الان دارند کارتن های چون سنگ سنگین کتاب را جابه جا می کنند،ناشنیده بگیریم.

دلیل فرهنگی:
از آن جایی که بسیاری از نویسندگان گرامی ما برای وقت خود ارزش زیادی قائلند و کارهایی بسیار مهمتر از تحقیق و نویسندگی دارند.کتاب پرفروشی را که می بینند، می گیرند و تنها با تغییر نام آن و خواجه علی را علی خواجه کردن، در اسرع وقت به دست من و شما می رساند.بنابراین خیلی اوقات لازم نیست کتاب بخریم.چون قبلا آن را خریده ایم.

دلیل حرفه ای:
تجربه نشان داده است که هر چند آدم، ممکن است کتابی را که می خواند بعدا بخرد، ولی کتابی را که می خرد غالبا نمی خواند.(از خوانندگان عزیزی که فهمیدند چی گفتم خواهشمندم به خود بنده نیز بگویند.)

به نظر شما این دلایل کافی نیستند، که از در کتابفروشی ها هم رد نشویم؟




کلمات کلیدی :

زود به روز کردن وبلاگ ،نه یا آره؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/6/3 2:17 عصر



امروز توی مصاحبه ای با نجف زاده (1)، خبرنگار خلاق، با ذوق و جنجالی 20:30 که دوستش هم دارم (هر چند بعضی وقت ها لجم را در می آورد) چیزی درباره وبلاگ نویسی دیدم که فکر کردم بد نیست با شما هم در میان بگذارم.چون مدتی هم دغدغه ی خودم بوده.

مصاحبه گر از او می پرسد؛ وقتی BBC وبلاگ شما را از پرطرفداراترین وبلاگ های فارسی اعلام کرد چه حسی داشتید؟...
بعد  به او می گوید چرا دیربه دیر به روز می کنید؟

- " این کار را کمی از قصد انجام می دهم. نمی خواهم خودم را زود به زود ورق بزنم تا زود هم تمام شوم."(با خنده)

ولی منِ بنده دست کم برای وبلاگ خودم معتقدم؛ اشکالی ندارد آدم خودش را زود به زود ورق بزند.خوبی این کار این است که جلد اول زود تمام می شود و نوبت جلد دوم می رسد!

شما چی فکر می کنید؟

---------------------------------------------------------------------------------------------------
(1) قاب کوچک- ص 15




کلمات کلیدی :

لطفا دزدی کوچک نکنید!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/6/1 8:55 عصر

 

یکی از چیزهای بامزه ی این دنیای خر تو خر (دور از جان شما) این است، که دزدی هر چه بزرگتر باشد، دزد عزیز، قدر بیشتری می بیند و بر صدر بالاتری می نشیند و بر عکس.

فکر نکنید تازگی ها این جوری شده، نه از همان زمان ‍ژان والژان (راستی کسی از سرنوشت کوزت خبر دارد؟)که به خاطر دزدیدن تکه نانی به 25 سال زندان با اعمال شاقه محکوم شد، و شاید حتی زودتر از آن، اوضاع و احوال این جوری بوده و فکر کنم حالا حالا ها این جوری باشد.

حالا بامزه تر این که اگر این کار را یک کشور در حق کشور دیگری بکند، دیگر حتی فکر نکنم دزدی محسوب شود تا چه رسد به این که مجازاتی هم داشته باشد.

مثلا همین میلیاردها دلار ناقابل دارایی های بلوکه شده ایران در بانک های خوشگل آمریکا، یا کتیبه های باستانی ایرانی موجود در دانشگاه شیکاگو.
یا مثلا مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) را جلال الدین رومی دانستن. و خلیج فارس را خلیج عربی کردن و ...و این بنده ی ناچیز ترسم از آن است که مدتی دیگر سلمان فارسی را سلمان عربی بنامند و ابن سینا را متولد لندن بدانند و حافظ را متولد برلین!

نتیجه ی اخلاقی داستان: برای سلامتی خودتان هم که شده، لطفا دزدی کوچک نکنید!




کلمات کلیدی :

حضورقلب یوخدی !

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/31 8:32 عصر

 

فرمودند (علیهم السلام) که از نماز تنها آن مقدار که با توجه خوانده اید پذیرفته می شود.
شاعری که اسمش یادم نیست، در جایی گفته بود که خیلی از ما در نماز رو به قبله و پشت به خدا داریم.
یکی از دوستان می گفت یک روز پدرم وضو گرفته بود و برای نماز وارد اتاق شد، بعد از این که مهر را روی زمین گذاشت گفت: پسر اون تلویزیون رو روشن کن ببینیم تو دنیا جه خبره؟ الله و اکبر...
آن روز خیلی به این جریان خندیدم ولی الان که فکرش را می کنم می بینم که وضعیت نماز امثال بنده دست کمی از نماز این پدر ندارد.
توی یکی از کتاب هایی که درباره ی زندگی آیت الله بهجت نوشته شده خواندم که کسی می آید خدمت ایشان و عرض می کند: در نماز حضور قلب ندارم.آقا به ایشان می فرماید عمٌتک مثلُک.(معنای این ضرب المثل عربی این است که من که عمه ی تو و بزرگتر از تو هستم،نیز به این درد تو مبتلا هستم.)
اولا تواضع را دارین؟ ثانیا حضور قلب نداشتن مثل آیت الله بهجتی همان قدر با حضور قلب نداشتن مثل منی تفاوت دارد که "نمی دانم" گفتن ابن سینا با " نمی دانم" گفتن یک بچه ی کلاس اول ثالثا غرور بعضی از ما را که گاهی اندکی حضور قلب دارند را داشته باشین.) 

----------------------------------------------------------------------------------
(1) یوخدی به زبان آذری که خیلی دوستش دارم یعنی نیست.

 




کلمات کلیدی :

اگر مشهد نبود...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/29 6:0 عصر


اگر مشهد نبود...
                      دق می کردم.

به نظرتان عجیب است،نه؟می فرمایید چطور؟عرض می کنم.
آخرمن هم مثل هر آدمی دوست دارم قبر امامانم را زیارت کنم، ضریحشان را ببوسم، بنشینم توی صحن و زل بزنم به گنبد و گلدسته ها و ...اما ظاهرا خواستن همیشه هم توانستن نیست.
امامان بقیع را می گویی؛
 که یا باید حج تمتع بروم که اصلا قابل تصور برایم نیست، مگر شاید وقتی که با این عصاهای چهارپایه راه بروم یا باید عمره بروم که نه چهارصد پونصد تومان خود سفر را دارم و نه ششصد هفتصد تومان سوغاتی خریدن را!
کربلا و نجف و سامرا و کاظمین را می گویی؛
نه آن موقع که مردم قاچاقی می رفتند، دل و جگرش را داشتم که تن به چنگال حرامیان احتمالی بسپارم  و نه الان که مثل بچه ی آدم می شود رفت، پولش را دارم.
می گویید چرا این مسابقه های تلویزیونی و رادیویی و این ها شرکت نمی کنی؟ باور بفرمایید از مسابقه ی تلویزیونی مربوط به پنچرگیری انواع موتورسیکلت و اتومبیل گرفته، تا اطلاعات فنی مربوط به انرژی هسته ای، شرکت کرده ام، ولی خبری نبوده که نبوده.
حالا تصورش را بکن امام رضا (ع) هم توی ایران نبود، که لااقل هر چند سالی یک بار زائرش بشوم، خدا وکیلی دق نمی کردم.
خدایا شکرت، به داده ات شکر به نداده ات هم شکر.






کلمات کلیدی :

آنچه ازمجنون شنیده ایم.

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/27 5:27 عصر

 

اسم اصلی مجنون، قیس بوده است.

خواستگار لیلی بوده است اما پدر لیلی به او جواب رد داده است.

یک بار که لیلی آش می داده است چون میلی با مجنون داشته است ظرف او را شکسته است.

یک بار مجنون سگی از محله ی لیلی را می بیند و آن را احترام می کند.

مجنون دیوار شهری را که لیلی درآن زندگی می کند می بوییده و می بوسیده است.

از مجنون می پرسند کدام شهر دنیا از همه ی شهرها بهتر است؟ می گوید:شهری که لیلی در آن باشد.

لیلی خیلی زیبا نبوده، یک بار کسی که فکر می کرد لیلی خیلی زیباست که مجنون این قدر شیفته ی او شده، وقتی می بیند لیلی قیافه ای معمولی دارد، و این را به لیلی می گوید لیلی پاسخ می دهد که چون تو مجنون نیستی من را این گونه می بینی.

سالها بعد، لیلی به سراغ مجنون می آید تا دیگر برای همیشه با او بماند، اما مجنون می گوید که برو مرا با تو کاری نیست من با خیال لیلی (و در روایت دیگری با لیلی آفرین) سرخوشم.

شما چه شنیده اید؟

 

 




کلمات کلیدی :

سه طلوع

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/5/27 5:23 عصر

 

  تبریک برای طلوع
                     حسین فاطمه
                                         عباس علی و علی حسین 
                                                                         که درود خدا و خلق خدا الی الابد بر آنان باد.

 

                                                                  


کلمات کلیدی :

<   <<   86   87   88   89   90   >>   >