طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
اندیشیدن مانند با چشم دیدن نیست؛ زیرا گاه چشمها به صاحبانش دروغمی گویند، ولی خرد به آنکه از وی اندرز خواسته، نیرنگ نمی زند . [امام علی علیه السلام]

نثر خوشمزه!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/8/19 9:6 صبح

جواد عزیز سلام.
دیروز به وبلاگت سر زدم. بد نبود. برای شروع خوب بود. ولی با استعدادی که در تو سراغ دارم، می‌دانم می‌توانی خیلی بهتر از این باشی. حالا دو نکته:
1. مشکلی که خیلی از ما توی نوشته‌هایمان داریم این است که ببخشید خیلی بی‌مزه و خشک و عبوس می‌نویسیم. یعنی انگاری که داریم نحوۀ به دست آوردن سلول‌های بنیادی را تشریح می‌کنیم. نه تمثیلی، نه تشبیهی، نه کنایه‌ای و نه طنزی. خواننده کَف می‌کند تا نوشتۀ ما را بخواند.
2. سه گونه نثر:
• خانوادۀ خواستگار با ناراحتی از خانۀ ما بیرون رفتند. محال بود که دوباره برگردند.
• خونوادۀ خواسگار با ناراحتی از خونۀ ما زدن بیرون. عمرا دیگه برگردن.
• خانوادۀ خواستگار با ناراحتی از خانۀ ما رفتند بیرون. عمرا دفعۀ دیگر برگردند.
تو (عُمَر) مختاری چگونه بنویسی. ولی به نظر من دومی و سومی برای وبلاگ مناسب‌ترند و سومی بر دومی ترجیح دارد. چون هم خودمانی و صمیمی و مناسب با محیط وبلاگ است و هم کلمات صحیح و سالم باقی می‌مانند. البته در نوشتن دیالوگ‌ها، وضع فرق می‌کند. آنجا باید گفته‌های شخصیت‌ها را همان طوری که هستند، نوشت.
خب، فکر می‌کنم فعلا کافی است. تا یادم نرفته بگویم: مادرم سلام می‌رساند و می‌گوید به مادرت بگو هفتۀ دیگر ختم انعام خانۀ ماست، فرصت کردند، تشریف بیاورند. سلام برسان. خداحافظ.

 




کلمات کلیدی :

مشکل سوژه یابی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/8/17 5:57 عصر


جواد عزیز، سلام.
دیشب رفتم سراغ آلبوم قدیمی‌‌‌ام. عکس‌هایی که توی دبیرستان انداختیم. آقای غفاری یادته؟ یادش بخیر... بگذریم.
گفتی نمی‌دانی دربارۀ چی بنویسی؟ تعجب می‌کنم. این همه موضوع ریخته روی هوا! آن وقت نمی‌دانی... ؟

زندگیت، خاطراتت، احساساتت، آرزوهایت، تجربیاتت، کتاب‌هایی که خوانده‌ای، خبرهایی که شنیده‌ای، فیلم‌هایی که دیده‌ای، حکایت‌های زندگی بزرگان و دانشمندان، آیت‌های قرآنی و سخنان پیامبران، امامان، نوابغ و لطیفه و شعر شاعران‌ گذشته و معاصر، دربارۀ خدا، اهل بیت (ع)، عشق، مادر، زندگی، مرگ و... حوادث و اتفاقات مهم جامعه‌ات و حتی دنیا، یافته‌های علمی و ... باز هم بگویم؟

اگر باز هم چیزی به خاطرت نرسید، سری به ستون وبلاگ‌های به روز شده و سوژه‌های پست‌هایشان کن، شاید فرجی شد!

فقط اگر خواستی چیزی نقل کنی، سعی کن یک چیزی هم از خودت اضافه کنی. احساسی، نقدی، مورد مشابهی، نتیجه‌گیری‌ای و...
ارادتمند دربستی تو، محمد.




کلمات کلیدی :

برای دست‌گرمی

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/8/16 4:4 عصر

 

جواد جان سلام. خوبی؟ خوشی؟
خواسته بودی از وبلاگ نویسی برایت بگویم. بفرما! این هم جنسی که خواسته بودی.

1. ابدا غصۀ کمی بازدید‌‌کننده‌ها و نظر‌دهنده ها را نخور! مدتی طول می‌کشد تا همسایه‌ها با تو آشنا بشوند و حال و احوالی بکنند و احیانا بپرسند: خرت بچند؟

2. به وبلاگ‌های دیگر سر بزن، بخوان، کامنت بگذار، به خانه‌ات دعوتشان کن، تبادل لینک کن، ولی از من به تو نصیحت، بیشتر از آن به فکر رفیق بازی باشی، به فکر محتوا و شیوۀ نوشتنت باش.

3. حرفت را زیاد کِش نده و گرنه کِشِ حوصله ی خواننده هایت را پاره می کنی. به قول یکی از بچه ها خواننده را ناآشنا  به موضوع ولی باهوش فرض کن. اگر هم نمی‌توانی خلاصه بگویی، توی چند پست، حرفت را بزن.

4. دربارۀ موضوع‌های تازه بنویس. اگر هم موضوعت تکراری است، سعی کن از زاویۀ تازه‌ای به آن نگاه بکنی.

5. چند وبلاگ خوب و معروف پیدا کن. ببین علت محبوبیتشان چیست؟ در ابتدا از آنها تقلید کنی عیبی ندارد، ولی نه تا همیشه، سعی کن کم‏کم راه خودت را پیدا کنی.

حالا برای دست‌گرمی اینها را داشته باش تا بعد. به بابا و مامان سلام برسان. بای.




کلمات کلیدی :

رسیده است بلایی...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/8/14 11:9 صبح

 

                                   ...خدا بخیر کند.

داستان از این قرار است که نمی دانم  کدام شیر پگاه خورده ای، یک عدد پوست طالبی زیر پای جواد همکلاسی دوران دبیرستانم انداخته و او هم به صرافت وبلاگ نویسی افتاده است و کار ما در آمده. به نظر بنده اساسا مار نباید از پونه بدش بیاید وگرنه تمام زمینهای جلوی در خانه اش تغییر کاربری داده و به کشت پونه اختصاص خواهد یافت.

تلفن پشت تلفن، پیامک پشت پیامک، ایمیل پشت ایمیل و... که چی کار کنم؟چی بنویسم؟ چطوری بنویسم؟ و ...

حالا مگر من می توانم بگویم به من چه؟ و لذا از آن جایی که این حقیر جان و مال و آبرویم را از سر راه پیدا نکرده ام مجبورم به خواستۀ او تن در دهم و چند پستی در این مقولات، قلم و نیز اعصاب بعضی از دوستان دیگرم را بفرسایم. عفو بفرمایید و به جان ما رحم آورید. شدیدا ممنونم.

 




کلمات کلیدی :

حرف های بودار!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/8/10 10:16 صبح

         

                 بوی کبر و بوی حرص و بوی آز    در سخن گفتن بیاید چون پیاز

مولانا در مثنوی داستان گروهی را نقل می کند که در هندوستان به راهی می رفتند. در آغاز راه، پیری به آنها گفته بود که در این راه با پیل بچگانی روبرو خواهید شد که چاقند و اشتها انگیز. مبادا آنها را بکشید و بخورید چون مادرانشان در پی آنهایند و بوی بچۀ خود را می شنوند و هر کس را که از گوشت طفل او خورده باشد عمیقا دخلش را می آورد. اما آنچه نباید اتفاق بیفتد افتاد و همه خوردند جز یک نفر. فیل مادر و بو کشیدن از دهان و لت و پار کردن اساسی فلک زده ها به جز همان یک نفر.
در آخر داستان مولانا بیتی را که بنده در اول داستان آوردم می آورد.
این را برای آن گفتم که؛
 اولا کسی فیلش یاد هندوستان نکند.
 ثانیا مواظب حرف زدنتان باشید آقا!
ثالثا اصلاحاتی در خودمان ایجاد بفرماییم و گرنه بوش در میاد. بدجوری هم درمیاد.

 




کلمات کلیدی :

سال از نو ، کنکور از نو

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/7/28 1:24 عصر

 

درکش می کردم. آخه خداییش سخته. یک راه را دو سه سال بی نتیجه بروی.با هزار ترس و اضطراب درس بخوانی، کنکور بدهی، با ضربان قلب بالای پونصد نتیجه را توی سایت پیدا کنی. بعد ببینی غیرمجاز شدی، یا مجاز شدی ولی تنها در یکی از روستاهای ناکجاآباد بتوانی قبول بشوی. بعد مجبور بشوی چند روزی با کسی از فک و فامیل و دوست و آشنا (مخصوصا کسانی که یا خودشون قبول شده اند یا بچه اشان).

چشمهای قرمز شده اش از گریه را می دیدم. می دانستم بیش از آن که از قبول نشدن ناراحت است از زخم زبان های دروهمسایه عذاب می کشد. تا دو سه روز کاریش نداشتم. گذاشتم تا بالاخره با خودش کنار بیاد و بتواند خودش را راضی کند که بگوید به درک.

بعد از چند روز خودش آمد گفت: دیگر نمی خواهم امسال شرکت کنم.نه این که لج کردم یا ناامید شدم نه.  دیگه حوصله ندارم همان کتاب ها را برای چندمین بار بخوانم.دیگه اقم می گیره نگاشون کنم.

بهش گقتم: به نظر من وقتی آدم مجبور باشه یک کتاب را برا بار چندم بخونه، (حالا که نمیشه کتاب را عوض کنه، میتونه شیوه ی خوندنش رو عوض کنه. از یه زاویه ی دیگه به کتاب نگا کنه).

 




کلمات کلیدی :

دو خاطره درباره ی شیطان!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/7/25 5:19 عصر

 

1. یادش بخیر استاد خیلی باحالی بود هم عالی درس می داد هم نصیحت می کرد، شیرین و دلچسب.
یک روز صحبت از مکر شیطان شد . گفت :
یک روز عالمی کتابی می نویسد که در آن تمام مکر و حیله های شیطان را ، افشا می کند. شبی کسی که آن کتاب را دیده و خوانده بود شیطان را در خواب می بیند.به او می گوید:
. دیگر کارت تمام است .فلان عالم پته ات را روی آب ریخته دیگه فکر نکنم کسی فریبت رو بخوره.
شیطان به او می گوید:
. تو نگران نباش اون کتاب را هم خودم ازش خواستم بنویسه!

2. نمی دانم این حکایت را کجا خوانده ام ولی فکر می کنم یک کتاب قدیمی بود.
از زشت رویی پرسیدند چه وقت بیش از همه ی اوقات از صورت زشت خود خجل شدی؟
بگفت : روزی در بازار می گذشتم زنی مرا دید از من بخواست که همراه وی به دکان صورتگری (مجسمه ساز- نقاش) شوم . با وی بدانجا شدم . وقتی به نزد استاد صورتگر برسیدیم ، زن بدو گفت : " همانند این!". و به انگشت مرا نشان بداد. پس مرا سپاس گفت و برفت.
از استاد پرسیدم " ماجرا چه بود؟ "گفت : " این زن از من خواسته بود که از برای او صورت شیطان را نقش کنم . از او پرسیدم به چه کیفیت ؟ و ندانستم . برفت و اندکی بعد به همراه تو بازگشت.

 




کلمات کلیدی :

گنج های نهان

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/7/19 1:5 عصر

چند شب پیش داستان اسرار آمیزحضرت موسی و خضر – درود خدا بر هر دو آنها- را برای پسرم تعریف می کردم ، توی قسمتی از آن آمده که آن دو بزرگوار به قریه ای می رسند و از اهل آن می خواهند که به طعامی سیرشان کنند و آنها ابا می کنند و بعد خضر ، موسی را به کار گل وامی دارد تا دیواری را که در آستانه ی فروریختن بود تعمیر کنند. موسی به حضرت خضر می گوید  که  ای کاش اجرتی بر این کار می گرفتیم ، حضرت خضر به او می گوید که زیر این دیوار گنجی نهان از آن دو کودک است و پدر آنها آدم صالحی بوده.این دیوار را از آن رو تعمیر کردیم تا این گنج باقی بماند تا آن دو کودک بالغ و رشید شوند و بتوانند آن را استخراج کنند...
گاهی درباره ی صحیفه ی سجادیه که زبور آل محم (ص) نامش نهاده اند و بعضی گنج های دیگری که پدران معنوی ما برایمان باقی گذاشته اند، احساس می کنم خیلی از فرزندان آنها هنوز آنها را استخراج نکرده ایم چرا ؟
توی این عید فطری با خودم گفتم بد نیست یک نگاهی به دعای امام سجاد – درود خدا و فرشتگان خدا بر او باد – در این عید بزرگ بیندازیم.
داشت یادم می رفت عید سعید فطر(هر وقت اعلام شد)بر خودم و همه ی شما که از خودم بهترید مبارک.خوش باشید.





کلمات کلیدی :

کبوتر نامه بر، یادش بخیر!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/7/14 1:39 عصر


می دانم که اگر لب تر کنم بگویم که ما در عصر ارتباطات هستیم ، از  فرط  تکرار یخه ی مبارک خود را ممکن است پاره شاید هم پوره ی سیب زمینی بفرمایید.لذا نمی گویم.
تلفن و چت و پیامک و فلان و بهمان همه قبول.همه لازم ، همه مفید و از هر کدامشان هم کاری بر می آید که از بقیه بر نمی آید.ولی این وسط فکر نمی کنید به یکی ظلم شده؟یکی کلا از زمین  اوت شده؟...نامه.
من یکی که فکر می کنم جاش خیلی خالیه.منظورم نامه های صدتایه غاز (هر  ده میلیون تومان دقیقا می شود یک غاز ونیم) اداری یا نامه های دزدکی (دور از چشم پدر ومادر) دو ناجنس، نیست.منظورم نامه هایی است که اون قدیم قدیما .وقتی کسی از دوستی و محبوبی دور می افتاد، پر عقابی را می زد توی دوات، چند خط می نوشت و به پای کبوتری گره می زد و بوسه ای به سرش می داد و پر می داد. و دلش را نیز با آن.و چه روزها و هفته ها و ماه ها و بل سالها چشم به آسمان داشت و انتظار می کشید...بهترین نمونه ی آن در این روزگار ما (به استثنای استفاده از کبوتر)نامه های بچه های جبهه است.وصیتنامه را می گویم که آن بحث جدایی دارد.
به نظر من هیچ چیز جای نامه را نمی گیرد.آخر بعضی وقت ها آدم می خواهد یک حرفی را به کسی بزند و جنس حرف طوری است که نمی شود به طور زنده آن را گفت. یعنی همان شرم حضور(تلفن و چت و پیامک همه یه جوری ارتباط زنده هستند.نه؟ ).دیگر این که گاهی  باید حرفی را بزنی دربری.یعنی طرف باید یک مدت روی آن فکر کند بعد جوابت را بدهد.یا اصلا یک حرفی است که فقط باید بزنی و اصلا جوابش را نمی خواهی.هیچ کدام از این حرف ها را با وسایلی که در بالا گفتم نمی شود گفت.لااقل من نمی توانم بگویم.شما را نمی دانم؟
می فرمایید ایمیل؟ محیط مجازی نه چندان پاکیزه ی یاهو و جی میل و ...کجا و صفا و صداقت کاغذ و دستخط یار و عطر نوشته ی او کجا؟ می توانی خط ایمیل را روی چشمهایت بگذاری.می توانی بر مانیتورت بوسه ها بزنی؟ من که نمی توانم شما را نمی دانم!



کلمات کلیدی :

کبوتر نامه بر، یادش بخیر!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/7/14 1:30 عصر

می دانم که اگر لب تر کنم بگویم که ما در عصر ارتباطات هستیم ، از  فرط  تکرار یخه ی مبارک خود را ممکن است پاره شاید هم پوره ی سیب زمینی بفرمایید.لذا نمی گویم.
تلفن و چت و پیامک و فلان و بهمان همه قبول.همه لازم ، همه مفید و از هر کدامشان هم کاری بر می آید که از بقیه بر نمی آید.ولی این وسط فکر نمی کنید به یکی ظلم شده.یکی کلا از زمین  اوت شده؟...نامه.
من یکی که فکر می کنم جاش  خیلی خالیه.منظورم نامه های صدتایه غاز (هر  ده میلیون تومان دقیقا می شود یک غاز ونیم) اداری یا نامه های دزدکی (دور از چشم پدر ومادر) دو ناجنس، نیست.منظورم نامه هایی است که اون قدیم قدیما .وقتی کسی از دوستی و محبوبی دور می افتاد، پر عقابی را می زد توی دوات،  چند خط می نوشت و به پای کبوتری گره می زد و بوسه ای به سرش می داد و پر می داد. و دلش را نیز با آن.و چه روزها و هفته ها و ماه ها و بل سالها چشم به آسمان داشت و انتظار می کشید.وای چه با شکوه.
به نظر من هیچ چیز جای نامه را نمی گیرد.آخر بعضی وقت ها آدم می خواهد یک حرفی را به کسی بزند و جنس حرف طوری است که نمی شود به طور زنده آن را گفت. یعنی همان شرم حضور(تلفن و چت و پیامک همه یه جوری ارتباط زنده هستند.نه؟ ).دیگر این که گاهی  باید حرفی را بزنی دربری.یعنی طرف باید یک مدت روی آن فکر کند بعد جوابت را بدهد.یا اصلا یک حرفی است که فقط باید بزنی و اصلا جوابش را نمی خواهی.هیچ کدام از این حرف ها را با وسایلی که در بالا گفتم نمی شود گفت.لااقل من نمی توانم بگویم.شما را نمی دانم؟
می فرمایید ایمیل؟ محیط مجازی نه چندان پاکیزه ی یاهو و جی میل و ...کجا و صفا و صداقت کاغذ و دستخط یار و عطر نوشته ی او کجا؟ می توانی خط ایمیل را روی چشمهایت بگذاری.می توانی بر مانیتورت بوسه ها بزنی؟ من که نمی توانم شما را نمی دانم.



کلمات کلیدی :

<   <<   86   87   88   89   90   >>   >