طراحی وب سایت عرفان - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بردبار نیستى خود را به بردبارى وادار چه کم است کسى که خود را همانند مردمى کند و از جمله آنان نشود . [نهج البلاغه]

آیا می توان پیتزا خورد و عارف بود؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/12/10 11:46 صبح

 

ماجرا از آنجا آغاز شد که برای که برای تدریس درس ادبیات فارسی که سه واحد بود، دعوت شدم به موسسه‌ای از نوع آموزش عالی که دانشجویانش بدون کنکور پذیرفته می‌شدند و سپس اگر ترم اول را با موفقیت پاس می‌کردند، دانشجو می شدند رسما و کارشناسی می‌گرفتند.


بیشتر جمعیت کلاس مردان میانسالی بودند که شاغل و متاهل نیز و تنها دو سه نفر جوان بودند که دیپلم را گرفته بودند و آمده بودند. رشته ی آنها هم بازرگانی و من مانده بودم کجای ادبیات فارسی و با محوریت په موضوعی برای اینها مطرح کنم که برایشان تازه‌تر باشد و مفید وجذاب.


از فایده ی ادبیات شروع کردیم و کارکردهای آن. تا رسیدیم به تاثیر اخلاقی و معنوی آن و اینکه دکتر شریعتی می‌گوید دو بار مثنوی مولانا مرا از خودکشی نجات داد و...


همان وقت که برای آنها حرف می‌زدم یا سکوت می‌کردم و آنها حرف می‌زدند این سوال در ذهن من به وجود آمد که در مثنوی چه بود که نگذاشت دکتر دست به این کار بزند. مخصوصا که بار دوم که قصد کرد این کار را انجام دهد، آدمی تحصیل کرده بود در فرانسه با دانشی وسیع و تازه کسی بود که پدرش مفسر قرآن بود و کتابخانه و جلسه‌های تفسیری پدر را هم درک کرده بود  و وضعیتش از این جهت با کسی مثل صادق هدایت متفاوت بود و نیز وضعیتش مثلا که با آلبرکامو که اصلا به قرآن اعتقادی نداشت.


همیشه از خودم پرسیده‌ام که چطور می‌شود کسی که مسلمان است و قرآن را می‌خواند، خودکشی کند. البته تا اینجا چند چیز مسلم است.

اول آنکه روایت داریم کسی که گناه می‌کند، در ضمن انجام گناه ایمان ندارد. حتی اگر این حدیث هم نبود، قابل درک است که اگر ایمان که دست کم بیانگر اعتقاد قلبی به خدا است، باشد، آدم گناه نمی‌کند. بلکه یا ضعیف می‌شود یا پوشیده می‌شود یا هر تعبیر دیگری.


سوال من درباره ی تصمیم است. حال اگر او جوانی باشد صرفا مسلمان شناسنامه‌ای است و از دین و قرآن چیزی نمی‌داند و در حقیقت شخصیتی دینی ندارد باز هم اینکه به فکر خودکشی بیفتد، قابل فهم است؛ اما کسی مثل دکتر در چنین وضعیتی قرار بگیرد برای من تعجب‌آور است.


بگذارید مورد دیگری را هم مثال بیاورم تا شاید با من همدل‌تر شور در این ابراز شگفتی‌ام. استاد بهاء الدین خرمشاهی در کتاب فرار از فلسفه که زندگی خودنوشت ایشان است، می نویسد از پدرش که روحانی بوده و یک بار به خاطر مشکلات معیشتی و اینکه مهمان برایشان می‌آید و او پولی ندارد تا حتی پذیرایی حداقلی از او بکند، به قصد خودکشی و رها کردن خود از این وضعیت اسف‌بار از پله‌های سرداب پایین می‌رود و چیزی نمانده که کار بدهد دست خودش که همسرش سر می‌رسد و بر او نهیب می‌زند و او منصرف می‌شود و برمی‌گردد. البته الان این کتاب را در اختیار ندارم که ببینم آیا در آن وقت هم روحانی بوده یا خیر ولی این طور یادم هست که بوده. طولانی نکنم.

 

سوالم این بود مثنوی برای دکتر چه کرد و با او چه کرد که او را از خودکشی نگه داشت. پاسخی که به ذهنم رسید یا بگو فرضیه‌ام این شد که که او دچار مشکل در معنای زندگی‌اش شد و مثنوی مولانا به زندگی او معنا می‌بخشید.


منظورم از معنای زندگی این پرسش است که آیا زندگی با این همه مشکلات و دردسر ارزش زیستن دارد؟ وقتی کسی به فکر خودکشی می‌افتد که پیش از آن به این نتیجه رسیده باشد که زندگی ارزش ادامه دادن را ندارد و مردن بهتر است و مثنوی به دکتر یادآور می‌شد و او را قانع کرد که زندگی ارزش زیستن دارد.


و از اینجا پاسخ سوال دیگری هم برایم معلوم شد که سر دلبستگی ما به مثنوی است و اینکه بعد از چندصد سال هنوز کتاب زنده ای در میان ماست. البته این شاید یک عامل باشد و ماندگاری مثنوی شاید علت‌های دیگری هم داشته باشد.


سوال بعدی‌ام این بود که چگونه مثنوی این کار را کرد؟ پاسخی که به نظرم رسید این بود که برجسته‌ترین ویژگی یا بااحتیاط بیشتری بگویم یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های مثنوی که با آن مشور است، نگاه عارفانه به هستی، خدا و انسان و هر چیز دیگری است و عرفان تا جایی که خوانده‌ام و شنیده‌ام و باور دارم یعنی ارتباط با خدا و پرستش او بر اساس محبت یا بگو عشق در مقابل شیوه‌های دیگر ارتباط با خدا و پرستش او شامل طمع به بهشت و ترس از جهنم.


به نظرم می‌رسد که شوق به بهشت یا ترس از جهنم عامل معنابخش بسیاری از متدینان است و خیلی هم خوب است و از حرف‌های من برداشت نشود که آنها را کم‌بها می‌دانم. ابدا. و شاید یکی از علت‌های اینکه در قرآن این همه آیه درباره ی این دو آمده، همین نقش و کارکرد آنها باشد هر چند وقتی نگاه می‌کنیم به جامعه ی امروز ایرانی می‌بینیم که این دو موضوع، در زندگی بسیاری از افراد آن، این کارکرد را ندارند. دلیلش هم رفتارهای آنها است که با دین فاصله دارد و من از این نتیجه می‌گیرم بخشی از افراد جامعه ی ما برای زندگی‌شان معنایی نمی‌شناسند یا حداقل معنایی دینی ندارد؛ یعنی اصلا از اصل زندگی و زنده‌بودن نخشنودند و آن را سزاوار ادامه نمی‌دانند یا اگر هم آن را ارزشمند می‌دانند، معنا زندگی آنها معنایی نیست که دین اسلام به زندگی آنها داده باشد و چیز دیگری است.


از موضوع اصلی‌ام دور نیفتم. به نظرم می‌رسد آن وقتی که دکتر به فکر خودکشی افتاد، زندگی‌اش از معنا تهی شده بود و شوق بهشت و ترس از دوزخ هم به زندگی او معنا نمی‌داد اما عرفان و پرستش عاشقانه که در مثنوی مولانا موج می‌زند به زندگی او معنا داد.


حالا اینکه چه می‌شود که دو شیوه ی دیگر ارتباط با خدا و پرستش او به زندگی او یا بعضی اما معنا نمی‌دهد، یا بهتر بگویم شوق به بهشت و ترس از جهنم بعضی از آدم‌ها را برنمی‌انگیزاند یا بازنمی‌دارد، شاید علت‌های گوناگونی داشته باشد اما یک عاملش ویژگی‌ای در‌ این دو است که پرستش عارفانه آن را ندارد و از این جهت بر آن دو برتری می‌یابد و آن اینکه بهشت و جهنم هر دو حواله به آینده هستند. خدا را پرستش بکن تا در جهان پس از مرگ به بهشت بروی یا به جهنم نروی اما پرستش عاشقانه نقد است. همین الان به او عشق می‌ورزی و در تب و تابی و محبت و عشق همین الان نقدا در وجود تو هست. لذا تعجبی ندارد که آن دو شیوه ی معنادهی در کسی بی‌اثر باشند ولی شیوه ی سوم به زندگی او معنا بدهد و او را درگیر کند و به او بقبولاند که زندگی ارزش زیستن دارد.


شاید بپرسی که مثنوی از پرستش عاشقانه ی خدا سخن می‌گوید و کتاب خدا قرآن است چرا قرآن او را از خودکش نجات نداد ولی مثنوی بر او این تاثیر را گذاشت. مخصوصا که توجه کنیم آیات فراوانی از قرآن در مثنوی به کار رفته است و مولانا درباره ی آنه سخن گفته و مثنوی را تقریبا تفسیری بر قرآن می‌دانند.


یک پاسخ سرراست ممی‌دهم و یکی باریک‌تر.


اینکه مثنوی فارسی است و سخن بشر و همزبانی و همدلی با آن از جهاتی (می‌گویم از جهاتی) برای ما آسان‌تر است.

پاسخ بعدی اینکه در قرآن این شیوه ی پرستش در کنار سایر راه‌ها مطرح شده و اتفاقا کمتر به نگاه ما می‌آید. یعنی خود ما وتی قرآن می‌خوانیم یعنی بیشتر ما در بهترین حالت آنچه ما را درگیر می‌کند و در ذهن ما پس از بستن قرآن می‌ماند و احیانا به حرکت وامی‌دارد محبت و عشق نیست بلکه شوق بهشت است یا ترس از جهنم نه محبت و عشق حالا چرا این طور است پاسخش را دقیقا نمی‌دانم؛ آیا خود خدای عزیز چنین تدبیر کرده یا اینکه جریان غالب تفسیر این کتاب عزیز راه دیگری را رفته و این جنبه کمتر مورد نظر واقع شده یا حداقل کمتر برای ما نوشته و گفته شده یا ما کم‌کاری کرده‌ایم و تلاش نکرده‌ایم تا قرآن را آن‌گونه که هست بشناسیم یا سبب و اسباب دیگری دارد؟


این را که گفتم یاد جمله‌ای از شهید مطهری افتادم در مقدمه ی کتاب سیری از نهج‌البلاغه که حی شعف و شادمانی خودش را می گوید از اینکه کسی مثل استادش مرحوم پیدا کرده که او را با نهج‌البلاغه آشنا کند و همان جا آروز می‌کند که کسی پیدا شود و او را با قرآن هم آشنا کند.

"در تابستان سال هزار و سیصد و بیست پس از پنج سال که‏ در قم اقامت داشتم ، برای فرار از گرمای قم به اصفهان رفتم. تصادف‏ کوچکی مرا با فردی آشنا با نهج البلاغه آشنا کرد ، او دست مرا گرفت و اندکی وارد دنیای نهج البلاغه کرد ، آنوقت بود که عمیقا احساس کردم این‏ کتاب را نمی‏شناختم و بعدها مکرر آرزو کردم که ای کاش کسی پیدا شود و مرا با دنیای قرآن نیز آشنا سازد..."

 

اینجا که رسیدم یاد مقاله‌ای از دکتر نصرالله پورجوادی افتادم با نام "انسان، بنده یا عاشق خدا" و یاد نیز بخش‌های اول کتاب "ع‍رف‍ان‌ و رن‍دی‌ در ش‍ع‍ر ح‍اف‍ظ نوشته ی داری‍وش‌ آش‍وری‌".


حالا باید خبری را به تو خواننده ی عزیز بدهم که خوب و بدش را زیاد مطمئن نیستم. با خودت. بعد از این سفر ذهنی بود که به این سوال رسیدم که این است انسان مدرن امروز می‌تواند عارف شود به همان معنایی که برای عرفان ناب اسلامی می شناسیم؟

 

 آیا ما آدم‌های معمولی سال 2015 که پیتزای می‌خوریم و جان سخت 4 می‌بینیم و نمی‌توانیم زن و زندگی را رها کنیم و به غاری پناه ببریم و نمی‌خواهیم  و نمی‌توانیم به گونه‌ای چندان متفاوت از مردم زندگی کنیم آن‌گونه که در احوالات بعضی از عارفان ‌زمان خودمان می‌بینیم نه طاقت ریاضت‌های شرعی فوق‌العاده و فوق برنامه را داریم، نه دسترسی به استاد اخلاق و عرفان مطمئن آنچنان که مثال حضرت امام خمینی (ره) یا حضرت آیت الله العظمی بهجت داشته، فرصتی طلایی مثل جبهه را هم برای جدا شدن از زرق و برق‌های دنیا نداریم چنان که رزمندگان و شهدای ما داشتند، از طرفی نمی‌خواهیم هم به اون اوج عرفان برسیم همان درجات پایینش هم کافی است برای ما، کرامات و مرید و طی الارض و... نمی‌خواهیم، آیا با تمام این شرایط آیا می‌توانیم هر مقدار که دیندار هستیم و در هر درجه‌ای که هستیم، باز عارف باشیم، یعنی این واژه بر ما به معنای دقیق کلمه صادق باشد؟

این چیزی است که دارم به آن فکر می‌کنم و می‌خواهم درباره‌اش مطالعه کنم. اگر جوابی داری ممنون می‌شوم برایم بنویسی.






کلمات کلیدی : عرفان، دکتر شریعتی، معنای زندگی، مولانا، مثنوی، قرآن، خودکشی، پیتزا، مدرنتیه

چرا خانم های بدحجاب را باکلاس تر می دانیم و ستایش می کنیم؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/21 8:48 صبح

 

 

روشن است که این سوال دو جنبه دارد یا بهتر است بگویم دو سوال است:


جنبه‌ی رفتاری

چرا با اینکه
جامعه‌ی ما، مذهبی است و همه یا بیشتر ما احکام شرعی را می‌دانیم و می‌دانیم دختری یا زنی که اون طور لباس می‌پوشد و راحت رفتار می‌کند و پیش من نامحرم، آن طوری لَوَندی می‌کند، دارد گناه می‌کند و خدا و پیغمبر هم کارهای او را نمی‌پسندند، غالب مردم جامعه این دسته خانم‌ها را بیشتر تحویل می‌گیرند، با آنها مهربان‌ترند، وقتی کاری دارند کارشان را زودتر راه می‌اندازند، با آنها مودبانه‌تر حرف می‌زنند و...


جنبه‌ی نگرشی


چرا این دسته خانم‌ها را روشنفکرتر، اجتماعی‌تر، باسوادتر و... می‌دانیم و بر عکس همین که خانمی را ببینیم پوشش سنتی دارد، اولین داوری ما درباره‌ی او این است که فکرش بسته و
عقب‌افتاده است و...؟



و البته شاید پرسش دوم، خود پاسخی برای پرسش اول باشد؛ یعنی آن رفتارهای ما ناشی از این نگرش‌ها باشد.

 

 

در آغاز می‌خواهم به پاسخ پرسشی که مربوط به جنبه‌ی رفتاری ماجراست، بپردازم و علت‌هایی که به نظرم می‌رسد بیان کنم:


1. سرشت آدمی؛


آدمیزاد از زیبایی خوشش می‌آید. کدام مرد است که از دیدن زیبایی‌ها و زینت‌های به‌رایگان‌آشکارِ
زنی خوشش نیاید؟ و دلش ضعف نرود و دارنده‌اش را ستایش نکند و سعی نکند بهره‌ی بیشتری از او ببرد و اگر می‌تواند به حریم او راه پیدا کند.


 نکته:


در دیدگاه‌های عرفانی هم گفته می‌شود که همه‌ی ما آدم‌ها عاشق زیبایی خدا هستیم که زیبایی مطلق است و البته چون زیبایی او در آفریده‌هایش هم تجلی کرده، با دیدن زیبایی‌ آفریده‌ها یاد آن زیبای ازلی و ابدی می‌افتیم و آن شیفتگی که میراث فطری ماست، زنده می‌شود. این موضوع درباره‌ی پرسش ما هم راست است.


از این دیدگاه، حظی که از دیدن زنی زیبا می‌بریم به همان سببی است که از دیدن یک گل زیبا می‌بریم. منتها با یک جداکننده و آن اینکه مرد نسبت به زن گرایشی شهوانی هم دارد که البته آن هم از روی حکمت الهی و برای بقای نسل است و لذا حس آسمانی درک زیبایی یک زن در بیشتر ما مردها به سرعت با حس زمینی شهوت آمیخته می‌شود.


این است که خداوند فرموده است به نامحرم نگاه نکنید چون خودش می‌داند چه ساخته است.


در این زمینه حکایت درویش صاحب نظر و بقراط حکیم هم از زبان جناب سعدی شنیدنی است.



با تامل در فرمایشات حقیر در بالا، پاسخ چند پرسش دیرین و چالشی پیدا می‌شود. ببینید:


1.    عشق مجازی چیست؟


2.    اساسا چیزی به نام عشق مجازی (یا به تعبیری عشق انسانی) معنا دارد و امکانپذیر است؟


3.    چرا بعضی از نظریه‌پردازان عرفانی، با خوشبینی به عشق مجازی نگاه و آن را ستایش کرده‌اند و بعضی با بدبینی و آن را نکوهش کرده‌اند؟ 


4.    آیا عشق مجازی می‌تواند پلی برای رسیدن به عشق حقیقی (الهی) باشد؟


5.    آیا درست است که برای رسیده به عشق حقیقی، آگاهانه و برنامه‌ریزی شده برویم سراغ مهرویان و بکوشیم که عاشق شویم؟


6.    آیا توصیه‌ی به عشق مجازی کار درستی است؟


7.    چرا در ادبیات عرفانی راه عشق راه پرخطری دانسته شده؟

 

 

 

2. پیام‌های زبان بدن؛


واژه‌ی زبان بدن، امروز اصطلاحی جاافتاده در مطالعات شاخه‌های دانشی گوناگونی مانند روانشناسی اجتماعی، مردم‌شناسی، ان ال پی و... است.

پوشش فرد، بخشی از از این دیدگاه بخشی از بدن او به حساب می‌آید.

گونه‌ی پوشش و حالت‌های رفتاری گوناگون زنان بدحجاب، زبانی است که پیام‌هایی را به بینندگان ارسال می‌کند. این پیام‌ها برای بیشتر مردها خوشایند و جذاب هستند و آنها هم پاسخ
های گفته‌شده در متن پرسش بالا را از خود نشان می‌دهند.

 

ناگفته نماند که در این زبان هم، گاهی سوء تفاهم پیش می‌آید.

 

در این گونه از سخن گفتن نیز بعضی داد می‌زنند، بعضی آهسته  می‌گویند، بعضی آشکارا و بعضی به کنایه و...


 

 

3. خودافشایی، سبب صمیمیت؛


در روانشناسی آمده که از سبب‌های ستبر و سازه‌های اساسی صمیمیت (Intimacy)، خودافشایی (Self- Disclosesue) است.
خانمی که پوششی کمتر از آنچه باید، دارد و رفتارهایی از دست که نباید، در واقع دست به گونه‌ای از خودافشایی جسمی و عاطفی زده و همین سبب می‌شود بسیاری از مردان بیننده، احساس نزدیکی عاطفی بیشتری با او بکنند و ارتباطی ژرف‌تر با او برقرار سازند.


و البته می‌دانیم که این‌گونه صمیمیت‌ها، چه آسیب‌هایی برای فرد و جامعه و چه کیفرهای بی‌پایان آن‌جهانی برای بانیان آن در پی دارد.


 


 





کلمات کلیدی : زن، عرفان، بدحجاب، باکلاس، روشنفکر، عقب افتاده، سنتی، عشق حقیقی، عشق مجازی، عشق الهی، زبان بدن، روانشناسی صمیمیت، خودافشایی

موسیقی: سه کلمه حرف حساب!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/20 12:48 عصر

 

 

بعضی دوستان در ضمن بحث، اطلاعاتی درباره‌ی نظر اسلام در باب موسیقی خواستند. بدون منت عرض می‌کنم حدود 3 ساعت در اینترنت به روش‌های گوناگون گشته‌ام تا سه تا لینک مفید و معتبر در این زمینه پیدا کرده‌ام و در پایین آنها را می‌ذارم. این کمترین کاری بود که می‌توانستم برای شما خوانندگان گرامی وبلاگ ناقابلم انجام بدم. امیدوارم خوشتون بیاد.


بر اساس ترتیب زمانی


 


جایگاه موسیقی در اسلام (صوتی)


(15 دقیقه)

 

 

 



موسیقی و حامعه‌ی اسلامی (متن)


 

 

 

 


 

موسیقی و عرفان (صوتی)


(27 دقیقه)

 

 

 

 

همین الان خیلی فکر کردم! به نظرم رسید برای تکمیل بحث دو لینک مفید و نسبتا جامع که نظر مراجع بزرگوار تقلید را درباره ی پرسش های مختلف در باب موسیقی دارد، معرفی کنم.

 


پرسمان دانشجو



اسلام کوئیست

 

 

 





کلمات کلیدی : مقام معظم رهبری، فقه، اسلام، موسیقی، رحیم پور ازغدی، شهید بهشتی، عرفان