طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
[ و او را از قریش پرسیدند ، فرمود : ] اما خاندان مخزوم : گل خوشبوى قریش‏اند ، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن ، و زنانشان را به زنى گرفتن . امّا خاندان عبد شمس : در رأى دور اندیش‏ترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر . لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشنده‏تریم ، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر ، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار ، و ما گشاده زبان‏تر و خیرخواه‏تر و خوبتر به دیدار . [نهج البلاغه]

ساده باشیم

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/2/21 11:48 صبح

 

  

ساده باشیم چه در باجه‌ی یک بانک
                                         چه در زیر درخت
                                                     
                                                       
سپهری






کلمات کلیدی :

روشی پیشنهادی برای مطالعه ی کتاب‌های استاد شهید مطهری(ره).

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/2/15 7:3 عصر


اهمیت خواندن آثار استاد مطهری مثل روز روشن است. این هم که بسیاری از جوانان مذهبی ما هنوز غیر از داستان راستان، آن هم در کودکی، آن هم بعضی از داستان‌های آن را، آن هم الان اصلا یادشان نیست، مثل آفتاب نیمروز است.

خب. مشکل کجاست؟
به نظر بنده، مشکل در نداشتن روش یا داشتن روش بد است. برای همین، جوان با انگیزه‌ی زیاد و به قصد خواندن و فهمیدن همه‌ی آثار به سراغشان می‌رود ولی در همان برخورد اول مثل لشکر شکست خورده الفرار.

خب راه‌حل؟
ببین! آثار استاد در موضوعات مختلف، و برای افراد مختلف و در سطوح مختلف، و در زمان‌های مختلف و مکان‌های مختلف، گفته و نوشته شده‌‌اند. حالا منِ جوان (آدم بد نیست گاهی به خودش روحیه بدهد!) که تصمیم گرفته‌ام تمام آثار استاد را بخوانم، چند مشکل دارم، اولا بعضی از موضوعات مورد علاقه‌ی من نیستند و نسبت به آنها هیچ دغدغه‌ای ندارم و لذا هیچ انگیزه‌ای هم نسبت به آثاری که درباره‌ی آن‌ها هستند ندارم. از طرف دیگر بعضی از کتاب‌ها اصلا در حد من نیستند بلکه فراتر و نیاز به گذراندن پیش‌نیازهایی دارند. بعضی از موضوعات هم امروز مبتلابه نیستند مثل بحث‌های مربوط به مارکسیسم.

روش پیشنهادی (مجرّب)

1. خودت را مقید نکن که حتما یک کتاب را از اول تا آخر بخوانی. البته اگر انگیزه‌اش بود و همه‌ی مطالبش هم، در سطح شما، خیلی هم خوب است.

2. بنا را بر این نگذار که همه‌ی آثار استاد را حتما باید در فلان مدت مثلا امسال یا تا فلان مدت مثلا تا دو سال دیگر بخوانی و کنار بگذاری. بستگی دارد. ممکن است برای کسی میسر بشود و ممکن است هم که یک کتاب را شما پنج سال دیگر باید بخوانید. در یک کلام کنتراکی نخوان. با کتاب های استاد باید زندگی کرد نه این که ضربتی خواند و بوسید و کنار گذاشت.

3. چند تا از کتاب های استاد را دم دستت بگذار. در یک تقسیم بندی کلی می‌توان آثار استاد را به سه دسته تقسیم کرد (خوشبختانه این تقسیم ما نه جامع است و نه مانع). اعتقادی، اخلاقی، تاریخی، قرآنی. (ببخشید تقصیر من نیست، خودش چهارتا شد!) بسته به این که به کدام یک از این موضوعات بیشتر علاقه داری از همان آن جا شروع کن تا اشتهایت باز بشود.

4. در این مرحله ابدا کل کتاب را نخوان. بلکه فقط مقدمه‌اش را تا بدانی در چه زمانی و مکانی و برای چه کسانی و برای پاسخ‌گویی به چه پرسش‌هایی و رفع چه مشکلاتی این کتاب نوشته یا سخنرانی انجام شده است.

5. بعد برو به سراغ فهرست مطالب کتاب، از اول تا آخرش را ببین، با دقت نه سرسری.

6. از فهرست، یک یا چند تا از تیترهایی که کنجکاوی شما را تحریک می‌کند، علامت بزن، بعد همان وقت یا وقت دیگری (پیش از کتاب بعدی) بخوان.

7. بعد سراغ کتاب‌ بعدی برو و ... تا در نهایت تمام کتاب‌های استاد (حتی کتاب‌های تخصصی را و حتی مارکسیسم را) را یک دور دیده باشی.

8. به شما تبریک می‌گویم. چون در صورت انجام مراحل گفته شده، شما یک دور کتاب‌های استاد را خوانده‌اید!

9. این نوع مطالعه که قدیمی‌ها به آن توّرق می‌گفته‌اند و امروزی‌ها مطالعه‌ی اجمالی چند فایده دارد:

1. شما را با فضای کلی تفکر استاد آشنا می‌کند.

2. متوجه می‌شوی که چقدر چیز توی این دنیا هست که باید بدانی ولی نمی‌دانی.

3. قابلیت سِرچ (جستجو) پیدا می‌کنی. دیگر تقریبا میدانی وقتی نظر استاد درباره‌ی چیزی را می‌خواهی بدانی کجا را باید بگردی. خلاصه می‌شوی یک پا موتور جستجوگر در آثار استاد. آخ که چه کیفی دارد!

4. ده‌ها و بلکه صدها پرسش در ذهن زیبایت ایجاد می‌شود و همین پرسش‌ها می شود موتور حرکتت برای مطالعه‌ی آثار استاد. و ممکن است چنان ترمز ببُری که حضرت فیل هم دیگر جلودارت نباشد.

5. بعد از این که همه‌ی کتاب‌های استاد را با این شیوه خواندی. دیگر روی غلتک می‌افتی. می‌شوی نوکر خودت و آقای خودت. می‌توانی تشخیص بدهی کدام را اول بخوانی و کدام را دوم و... و هرکدام را چقدر؟ همه‌اش را یا بعضی.

6. یادت باشد، در نهایت باید به مرحله‌ای برسی که لااقل 80 درصد آثار استاد را خوانده باشی یا به عبارتی بتوانی درباره‌ی بیشتر موضوعاتی که استاد بحث کرده، نظر و استدلال آن بزرگوار را بدانی.

دیدی چقدر راحت است. برو حالش رو ببر. دعا کن استاد را حتما و حوصله داشتی من را هم. چاکریم.


 




کلمات کلیدی :

طرز تهیه‌ی بستنی توت فرنگی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/2/10 5:44 عصر

 

با سلام خدمت خواننده‌ی محترم. با توجه به نزدیک شدن فصل گرما از سویی و این که معمولا انتخاب چنین پست‌هایی از طرف دوستان پارسی بلاگ ردخور ندارد، از سوی دیگر، تصمیم گرفتیم طرز تهیه‌ی یک بستنی خوشمزه را خدمتتان عرضه کنیم.
مواد لازم
شیر              یک پاکت
توت              فرنگی به مقدار لازم
شکر            به مقدار لازم
ساعت مچی یک عدد

طرز تهیه
صبح علی‌الطلوع بدوبدو خود را به صف شیر یارانه‌ای که قرار بود هر ایرانی روزی سه لیوان بخورد برسان. هر چند مطمئن باش گیرت نخواهد آمد چون شیرها 100تا بیشتر نیستند و شما نفر دویست و یکمی. خب ناراحت نباش. حالا کی گفته بستنی حتما شیر می‌خواهد. بدون شیر هم می‌شود. هیچ طوری هم نمی‌شود.

بعد به میوه‌فروشی مش‌قاسم می‌روید برای تهیه‌ی توت فرنگی. تجربه ثابت کرده است که وقتی متوجه شدید مظنه‌ی قیمت، کیلویی از قرار، سه تا چهار هزار تومان ناقابل است، هم به دلیل شرم حضور از این که مثلا بیست و پنج گرم بخواهید و هم سخت بودن شنیدن غرولند مش‌قاسم که این گدابازی‌ها چیه؟ و نیز دشواری تحمل پوزخند معنادار آن خانم  عینک دودی‌زده که با زانتیا آمده یک جعبه توت‌فرنگی بخورد. همه و همه باعث می‌شود که از خیر این قلم هم بگذری. خب البته از اول هم توت فرنگی جزء مواد ضروری این بستنی نبوده و نیست و نخواهد بود. ما همین جوری آن را جزء مواد لازم اضافه کردیم که یه خرده بستنی طعم بگیرد.

پس از موفقیت در مراحل قبلی حالا نوبت به شکر می‌رسد. کوپن آن را که از بس توی جیبت مانده، رنگ به رخسار ندارد، دم دست بگذار و در جستجوی مغازه‌های فروشنده‌ی جنس کوپنی، لطفا آواره‌ی کوی و برزن شو. بچرخ و بچرخ که چرخنده یا بنده (یا حضرتعالی) است. لازم به ذکر است که روی سی مغازه‌ی اولی زیاد حساب نکشید. این را گفتم که خدای ناکرده وسط کار جا نزنی.
خب بسیار خوشحالم که در این مرحله نیز مانند مراحل قبل موفق شدی. خب شکر هم نمی‌شود گفت برای بستنی لازم است.
رسیدیم به آخرین قسمت تهیه‌ی این بستنی خوشمزه که در این روزهای گرم بسیار می‌چسبد، چسبیدنی.

لطفا به ساعت مچی خود (و در صورت در اختیار نداشتن این وسیله، از دیگر زمان‌سنج‌ها مانند ساعت‌ شنی نیز می‌توان استفاده نمود)  نگاهی بیانداز اگر حدود ساعت یازده بود مطمئن باش بستنی‌فروشی داش‌علی، بستنی‌اش آماده شده. به سرعت خودت را به آنجا برسان. در ابتدا جهت افزایش اطلاعات عمومی، قیمت یک کیلو بستنی را سوال بفرما. و بعد از این مطمئن شدی که جیبت تاب و توان مقابله با این قیمت را ندارد، بی‌خیال اهل و عیال همانجا یک کیم یا لااقل نوشمک ابتیاع بفرما و نوش جان کن. گوارای وجود و گور بابای هر چی بستنی توت‌فرنگیه.






کلمات کلیدی :

چادر، از نوع ملی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/2/3 5:41 عصر


... عصبانی بود.
- آدم نمی‌دونه چی بگه؟ عجب مردمی‌ هستیم ما!
- چیزی شده؟
- حس می‌کنم یه جور ساز مخالف زدن تو گوشت و خون خیلی از ماها هست. زمانی رضا شاه می‌خواست به زور چادر از سرمون برداره، از خونه‌هامون نیومدیم بیرون که چادر سرمون بمونه و اون قیام خونین گوهر‌شاد اتفاق افتاد. حالا که حکومت اسلامیه، طرفدار چادره، خیلی از چادریاش چادر رو میذارن کنار یا هزار تا بامبول روی چادر در میارن بعد میپوشن. یکیش هم همین چادر ملی. اول گفتند: چادر حجاب ملی بعد یکهو شد، حجاب، چادر ملی!
گفتم: مگه چادر ملی چِشِه؟ یعنی کلاً باهاش مخالفی؟ خدا وکیلی اگه همین چادر ملی هم نبود، خیلی‌ها الان مانتویی نبودن؟
- ببین عزیزم! چرا چیزها رو با هم قاطی می‌کنی. قبول داری که چادر ملی اگه خودشو بکُشه بازم نمی‌تونه خاصیت پوشیدگی رو مثل چادر سنتی داشته باشه.
- خب قبول. ولی بالاخره از مانتو که بهتره.
- با کف دست وانمود کرد می‌زند روی سرم، گفت: ایـــــــش!

به مادر نگاه کرد. مادر همان طور که داشت سبزی پاک می‌کرد به حرف‌های ما گوش می‌کرد. لبخندی زد ولی چیزی نگفت. ساجده بلند شد رفت کنار مادر نشست، همین جور که به مادر کمک می‌کرد گفت:
- قربونت برم، حرف من یه چیز دیگه‌اس. آره یه مانتویی بیاد چادر ملی بپوشه، یه درجه اومده بالا، رشد کرده ولی یه چادری اصیل، بیاد چادر ملی بپوشه چی؟ یه درجه رفته پایین، افت کرده.
- آهان از اون لحاظ!
...

کیفش را روی شانه انداخت بلند شد. چادرش را سر کرد که برود. مادر گفت:
- حالا نمیشه واسه ناهار بمونی؟ زنگ می‌زنم آقا مسعود هم بیاد. بابا هم دیگه الان میاد.
- نه مادر. ممنون. باید برم. مسعود الان نگران میشه. داشتم می‌رفتم - به قول یکی از بچه‌های کلاس- خِنِه، سر راه اومدم شما و آرش رو ببینم. به بابام سلام برسون. ایشاالله یه شب توی همین هفته با مسعود میایم.
مادر را بغل کرد. به طرف من آمد. دستم را توی دستش گرفت و گفت :
- درساتو که می‌خونی؟
- آره.
- خوب بخونی، همین امسال قبول بشی.
- میخوام اولویت اولم رو دانشگاه شما بزنم. میگن دانشگاه خوبیه.
- آخی! داداش کوچولوی من! دانشگاه ما لیسانس نداره، فقط ارشد و دکتری داره. دماغ سوخته!
و انگشتش را روی بینی‌ام گذاشت.
- جدی میگی؟
...
وقتی داشت از اتاق بیرون می‌رفت خم شدم پایین چادرش را بوسیدم. لبخندی زد. گفت:
- خودته لوس نکن...

 




کلمات کلیدی :

ورزشکار، هنرمند یعنی این.

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/1/31 7:40 عصر


آدم خوب نیست فقط نقص ها و بدیها را ببیند. توی خبرها چیزی شنیدم که حیفم آمد چیزی درباره اش نگویم. قهرمان و کاپیتان تیم ملی جودوی ایران سید محمود میران، تصمیم گرفته به کاری گرفته که ایول دارد. نمایشگاهی از آثار نقاشی و عکاسی اش برگزار کند و درآمد این کار را هم خرج کودکان بی سرپرست کند. (البته این آخرش را در برنامه تلویزیونی فنون شرقی گفت). 

من این بنده خدا را نمی شناسم. اولین بار هم هست که اسمش را می شنوم. و به جز یک بارکه در کودکی، مجید پسر همسایه ی روبرویی را زدم زمین و روی سینه اش نشستم، هیچ سابقه ی قهرمانی در این ورزش ندارم. ولی دوست دارم بگویم: ورزشکار یعنی این. نه اون که پارتی آنچنانی می گذارد. هنرمند یعنی این نه اون که توی هالیوود که می رود روسری نیم بندش را هم کنار می گذارد...! البته قبول دارم. بعضی ها آن طوری اش را بیشتر می پسندند!


 




کلمات کلیدی :

چادرِ اندامی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/1/30 12:51 عصر


در حق هر کس خواستی نفرین بکنی، بگو امیدوارم با خانم‌ها بروی خرید. دور از جان شما مدتی پیش ما هم مبتلا شدیم. از این پاساژ به آن پاساژ، از این مغازه به آن مغازه، یکی دو چیز هم که نمی‌خواستند، فهرست بلند بالایی که بیا و ببین!

خلاصه کنم، از جمله اقلامی که سفارش دختر خاله‌ی گرامی خانم بود، چادر ملی بود. کلی گشتیم تا  بالاخره یافتیم. بعد از گفتگوی اولیه، فروشنده چیزی گفت که برق سه فاز از کله‌ام پرید. باور بفرمایید اگر دوشاخه‌ی کولر گازی به من وصل می‌بود همانا روشن می‌شد. فروشنده در ضمن توضیح انواع و اقسام چادر ملی از نظر جنس و دوخت و غیره گفت: "خانم معمولی داریم، اندامی داریم!" به خودم گفتم: "جلّ الخالق! این موجود دو پا از چیزی که قرار بوده اندام را بپوشاند، چیزی درست کرده که اندام را نمایش بدهد!..." موقعی که داشتیم از مغازه بیرون می‌رفتیم نگاهی در آینه‌ی قدّی داخل مغازه انداختم تا مطمئن بشوم شاخ در نیاورده‌ام.

به محض این که رسیدیم خانه رفتم سراغ کتاب شوستر آدموس معروف که معرف حضورتان هست. پسر خاله‌ی نوستر آداموس که بر خلاف نوستر که پیشگویی‌هایش را به زبانی پیچیده و مبهم بیان کرده، شوستر خیلی سرراست و خودمانی پیشگویی کرده. القصه رفتم ببینم در این زمینه چیزی فرموده یا نه. دیدم بعله، چه جور هم؛ ایشان فرموده بودند: "که در آینده چادرهایی با این عنوان‌ها در بعضی کشورها (یحتمل ایران) رایج خواهد شد.

چادر ملی، چادر ملی اندامی (همان گونه که می‌بینید، خوشبختانه این دو مورد در زمان ما به وقوع پیوسته)، چادر بدن‌نما، چادر بالای زانو، چادر سرشانه‌ای، چادر توی کیفی، چادر ماکسی، چادر مدل مدونا، چادر مدل نانسی، چادر رپ، چادر راک، چادر مخصوص باد دادن، چادر پسرکُش" و دو سه نوع دیگر که چون نسخه‌ی من خیلی قدیمی و به صورت خطی است، راستش نتوانستم بخوانم. اگر کسی نسخه‌ی خواناتری در اختیار دارد لطفا این دو سه مورد را هم برای ما بنویسد. شدیدا ممنون می‌شویم. 
 

 




کلمات کلیدی :

وقت تمام، بالا!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/1/27 5:51 عصر


بعد از امتحان  گفتیم سر راه برویم حرم حضرت معصومه (س) زیارت. رفتیم و متوسل شدیم که مثلا خدایا کوه هیمالیا را در استرالیا قرار بده و رودخانه‌ی می‌سی‌سی‌پی را در چین و دریای خزر را در الجزایر و ... که اگر این طور نمی‌شد کارمان زار بود!
دورِ نیمی از ضریح گشتیم و دست ارادت بر سینه، عقب‌عقب داشتیم بیرون می‌رفتیم که جنازه‌ای را لااله الا الله گویان آوردند.
گفت: " این هم مثل ما امتحان داده بعد اومده اینجا."
چیزی نگفتم.
گفت: "میدونی فرقش با ما چیه؟"
نگاهش کردم. ادامه داد.
- " ما که وقتمون تموم شد، بلند شدیم ولی اون دراز کشیده. وقت ما که تموم شد، دست‌هامون رو بالا بردیم، ورقه‌مون رو تحویل بدیم. این که وقتش تموم شده، مردم دستاشون رو بالا بردن که اونو تحویل بدَن."
گفتم: "خدا کنه لااقل خواسته هاش مثل ما نباشه"
به ساعتم نگاه کردم. باید می‌رفتیم. فردا امتحان داشتیم!


 




کلمات کلیدی :

آگهی استخدام در قطب شمال!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/1/17 5:21 عصر

اخبار شبکه یک (21/1/1387):
                                         اولین مسجد در قطب شمال
قطعه زمینی در شهرک کوچک اینوویک در قطب شمال به ساخت مسجد اختصاص داده شده است.

دعوت به همکاری:

یک مسجد تازه ساز در قطب شمال، دو نفر را برای1. دربانی مسجد 2. اذان‌گویی (و نیز خواندن دعای سر صف نماز) دعوت به همکاری  می‌کند.

شرایط مورد اول:
پیرمرد بالای نود سال که حوصله‌ی هیچ کس حتی خودش را هم نداشته باشد، ترجیحا بد اخلاق با سابقه‌ی ضرب و شتم.

شرایط مورد دوم:
پیرمرد یا لااقل میانسال، دارای تجربه‌ی کافی درغلط خواندن اذان و دعا و بسیار بدصدا و ترجیحا پررو که به هیچ جوان خوش صدایی اجازه‌ی عرض صدا ندهد.
مزایا
هر شش ماه یک پالتو گرم از پوست خرس‌های بومی.
روزانه سه کیلو ماهی دودیِ یخ زده.
پرداخت اجاره بهای کلبه‌ی اسکیمویی(1) در خوش و آب و هواترین نقطه‌ی شهرک.
سورتمه با توان 10 سگِ بخار جهت ایاب و ذهاب.
و ...

__________________________________________________________________

(1) آلاآیس: ترکیب آلاچیق + آیس (به معنی یخ). (لغت نامه ی وبخدا)




کلمات کلیدی :

راه‌حل نو، مشکل قدیمی.

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/1/14 4:28 عصر


یکی از مشکلات قدیمی اقتصادی این مرز و بوم افزایش مداوم قیمتها و عدم ‌تناسب آن با افزایش درآمدهاست، که حقیقتا پدر خیلی‌ها را درآورده است. لذا هر روز که به سلامتی از خواب پا می‌شوی، این انتظار منطقی را به حق داری، که کالایی را که دیروز به بهایی خریده‌ای، امروز به قیمتی افزونتر (حتی - بسته به جنس و جنسیت کالا و خریدار-  به قیمت گرو گذاشتن ساعت مچی یا یک لنگه‌ی النگو) ابتیاع بفرمایی. 

البته از حق نباید گذشت، تلاش‌های زیادی از سوی دست و پا اندرکاران اقتصادی برای حل این مشکل شده است، اما چنان که افتد و دانی، افاقه نفرموده است تا همین اواخر که بالاخره هوشمندی مثال‌زدنی ایرانی کار خودش را کرد و راه‌حلی ارائه شده است که می‌رود این مشکل خانمان‌سوز را برای همیشه ریشه‌کن کند و انقلابی در اقتصاد کشور پدید بیاورد. می‌فرمایید کدوم راه‌حل؟ اینک.

راه‌حل کپرنیکی
در این شیوه، قیمت (و نیز اسم و شکل و شمایل) کالا ثابت نگه داشته می‌شود اما سایر فاکتورها (عمدتا) وزن و کیفیت تغییر می‌کند. یعنی مثلا شما همچنان بسته‌ی پنیر را 1000تومان می‌خرید اما وزن آن کمتر شده و احیانا فتیله‌ی کیفیت آن نیز به میزان دلخواه پایین‌تر کشیده شده است. هوش و خلاقیت ایرانی را حال می‌کنید؟ به این وسیله آدم دیگر در اثر افزایش قیمت‌ها کُپ نخواهد نمود و هیچ فشاری را بر جیب و نیز اعصاب و روانش احساس نخواهد کرد و دیگر لزومی نخواهد داشت، در شب عید در اثر روبرو شدن با قیمت‌ها به دیار باقی بشتابد.

سه‌ نکته‌

1. بر اساس تجربیات نگارنده این راهکار عملی تاکنون در کالاهایی مانند پنیر، شیر، دوغ، تی‌تاب، کیم، با موفقیت کامل اجرا شده است. امیدواریم که در اسرع وقت نسبت به سایر محصولات نیز اقدام مشابهی صورت گیرد. به امید آن روز!

2. متاسفانه بعید است که بتوان از این شیوه در بعضی دیگر از موارد مانند مرغ و تخم مرغ استفاده نمود، زیرا علیرغم این که مرغ و خروس‌های عزیز مدت‌های مدیدی است با آدمیزاد نشست و برخاست دارند، اما هنوز به خلق و خوی سابق خود وفادار مانده‌اند. لذا در این باره باید چاره‌ی دیگری اندیشید.

3. بر اساس عبارتی اسرار‌آمیز از شوسترآداموس (پسر خاله‌ی نوستر آداموس معروف) تا چند سال دیگر در ایران، در بسیاری از کالاها، واحد وزن از کیلوگرم به میلی‌گرم تغییر خواهد کرد، اما مبنای محاسبه‌ی قیمت، کماکان کیلوگرم باقی خواهد ماند. چه شود!





کلمات کلیدی :

گفتگو با خدا

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/1/11 11:35 صبح

دیشب دوست عزیزم گفت: «تاگور را می شناسی؟»
گفتم: « آره! زگهواره تاگور دانش بجوی...!»
گفت: «اون نه! یکی دیگه اس شعری از او دیده ام قیامت.»
گشتم پیدا کردم. اینک؛ (معنی اصلی اینک یعنی ایناهاش- ر.ک غلط ننویسیم دکتر نجفی)

در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم. خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟ من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید. خدا خندید و گفت: وقت من بی نهایت است.

- در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟
پرسیدم:چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟ خدا پاسخ داد: کودکی شان. اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند، عجله دارند که بزرگ شوند. و بعد دوباره پس از مدت ها، آرزو می کنند که کودک باشند... این که آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند. اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش کرده اند و بنا بر این نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده.

این که آنها به گونه ای زندگی می کنند که گوئی هرگز نمی میرند و به گونه ای می میرند که گوئی هرگز زندگی نکرده اند. دستهای خدا دستانم را گرفت برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم: به عنوان یک پدر(!؟) می خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟ او گفت: بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، همه کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند، بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در دل آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم اما سالها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم. بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد، بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد. بیاموزند که آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند، بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند، بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند. من با خضوع گفتم:از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟ خداوند لبخند زد و گفت: فقط اینکه بدانند من اینجا هستم،همیشه.




کلمات کلیدی :

<   <<   81   82   83   84   85   >>   >