ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/30 12:13 عصر
در جایی می خواندم تا فرصت دارید و جوانید به کسانی که دوستشان دارید بگویید و گرنه یک وقت چشم باز می کنید می بینید دیگر دارید از این دنیا می روید و یک دنیا "دوستت دارم های نگفته در دلت تلنبار شده و مجبور می شوی تند و تند برای هر کسی که می بینی خرج کنی؛ آن وقت همه تعجب می کنند از این همه حجم عاطفه که دارد ابراز می شود و گاهی هم برایش توجیه مناسبی پیدا نمی کنند.
خب این درست ولی وقتی آدم فکرش را می کند، می بیند که گفتن این جمله یا مشابه های آن مثل فدات بشم، قربونت برم، جیگرم، عمرم، عزیزم، نفسم، دورت بگردم الهی، دردت به جونم، عاشقتم، تو مال منی، من مال توام، غلامتم به مولا و... چقدر سخته؛
یا بلد نیستیم
یا خجالت می کشیم
یا به کلاسمان نمی خورد
یا برداشت بد می کند
یا حالش به هم می خورد!
یا دسترسی بهش نداریم
یا باور نمی کند
یا به جهنم می روم!
یا عبارت مناسب موقعیت به زبانمان نمی آید
یا برایش زیادی تکراری شده
یا فکر می کند داری خرش می کنی
یا می بینی جنبه اش ندارد
یا...
خلاصه آدم خودش می ماند و یک عالمه "دوستت دارم های" خاموشِ تلنبار شده بر قلبش.
لینک مرتبط: خداییش چند جمله ی عاشقانه بلدی؟!
کلمات کلیدی :
عشق،
پیری،
عمر،
جوانی،
دوستی،
ابراز محبت
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/28 5:24 عصر
اولین فایل صوتی دوره ی آشنایی با شعر و زبان و ذهن سهراب سپهری آماده شد.
بخشی از این فایل
اینجا
توضیحات و دریافت فایل کامل
اینجا
کلمات کلیدی :
سهراب سپهری،
شعر نو،
دوره آموزشی،
فایل صوتی،
ادبیات معاصر
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/28 1:33 عصر
چند روزه به این فکر افتادم که یه دوره دربار? آشنایی با شعر و زبان و ذهن سهراب شاعر خاموش پرهیاهوی محبوبمان برگزار کنم. به این صورت که چند جلسه صحبت کنم و فایل رو ضبط کنم و بذارم برای دانلود. ماجرا از اینجا آغاز شد که دوستی محبوب برای من مدتی پیش از من پرسید که از کجا باید شروع کند و چه کتاب ها یا مقالاتی را باید بخواند تا شعر سهراب ارتباط برقرار کند و لذت ببرد؟
به نظر تو این دوره مفیده برگزار کنیم؟ استقبال میشه؟ (روم به دیفال) اگه پولی باشه چی؟ تو شرکت می کنی؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/26 10:40 عصر
معلمی هم عالمی دارد. یک از چیزهای جالبش رفتار شاگردان آدم است وقتی بعد از مدتی دور یا نزدیک او را می بینی یا با او روبرو می شوی. حالت های خود آدم هم گاهی جالب تر است. مثلا از یک خوشت نمی آمد آن موقع که درسش می دادی ولی حالا می بینی چقدر دل نشین شده است برای تو یا دیگری را که عاشقش بودی ولی حالا می بینی احساسی به او نداری و راستش گاهی هم می بینی عاشق تر شده ای. برگردیم سر رفتار شاگردان.
نمی خواهم طولش بدهم با گفتن حالات متفاوت و متعدد چون کمردردم که این روزها مهمانم شده، خیلی به من فرصت نشستن نمی دهد، باید زود بنویسم. آن رفتاری که انگشت مرا کشانده روی کلیدهای کیبورد که برای توِ مهربان بنویسم خود را به ناشناسی زدن بعضی از شاگردان است.
یک موردش، شاگردی داشتم محبوب که دیدمش چند وقت پیش، پای دخل مغازه ی لبنی فروشی ای ایستاده بود و وقتی سر بلند کرد و مرا دید یک لحظه نگاهش فیکس شد توی چشمهایم ولی طوری رفتار کرد که انگار مرا نمی شناسد و او شبیه کسی بوده که شاگردم بوده. نمی دانم شاید خجالت می کشید و کارش را پایین تر از شأن خود می دانست و توقع مرا از خودش بیش از اینها.
مورد دیگر. مدتی پیش اداره ای مشهور و با پرستیژ ازم خواست برای دوره ای درباره ی نگارش اداری، تدریس کنم. بیشتر قیافه ها در روز اول داد می زد که به اجبار دستور مافوق سر کلاس آمده اند. بیشتر آنها نیز بیشتر از من سن داشتند. خلاصه به اعتراف خودشان در روزهای بعد، خوششان آمده بود و در حلقه ی ارادت ما درآمده بودند.
چند روز پیش برای کاری به همان اداره رفتم و یکی از شاگردانم را آنجا دیدم که اتفاقا کاری با او نداشتم فقط می خواستم راهنماییم کند که مسئول آن کار را کجا می توانم پیدا کنم. واقعا از مهارتش در خود را به ناآشنایی زدن در شگفت شدم. به دلایلی متعدد مطمئنم که مرا شناخت. تفسیری که کردم این بود، واقعا هم سخت است با این سن و این تیپ (چون به شدت خوش تیپ بود) یک عمر طوق ذلت چند روز شاگردی کسی را که به اجبار استادت شده بود، به گردن بیاویزی. من راستش کمی مکدر شدم ولی خب به او حق دادم و بخشیدمش و بی خیالش شدم. انگار نه انگار.
به قول مرحوم دکتر شریعتی: آری این چنین بود برادر.
کلمات کلیدی :
استاد،
معلم،
شاگرد،
اداره،
نامه نگاری اداری
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/16 10:45 عصر
دوستی داریم خواستنی، حدودا 50 ساله و مدرس است و در کارش موفق. روزی همین نزدیکی با اندوه و افسوس سری تکان داد و گفت: بچه ها وضع خیلی خراب شده.
پرسیدم چطور؟
- گفت: بعضی شاگردان دختر، جلوی من که جای باباشون هستم هم ناز و ادا میان و جلوه گری می کنن. یعنی اینا چی فکر می کنن، من خودم زن و بچه دارم، واقعا اینا چه امیدی به مثل منی بستن؟!
یکی دیگر از بچه ها که او هم قبلا مدرس بود و الان در جایی مدیر است، گفت: نکنه فکر می کنی منظورشان این است که بیا ما رو بگیر؟!
- هان، پس چی؟
- بیا بغل عمو. او کاری با تو نداره. داره می گه کیس مناسب سراغ داشتی، معرفیم کن ببین چقدر خوبم! پسرت بود خوبه، داداشت بود خوبه، پسرای همین دانشگاه یه وقت خواستن خوبه و...
- واقعا؟!
- پَ نه پَ
کلمات کلیدی :
مدرس،
مدیر،
دختر،
ناز و ادا،
دانشجو،
کیس مناسب
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/14 12:2 صبح
گفته بودم برات که بعد از اینکه گوشیم سوخت و مدتی گوشی درست و حسابی نداشتم، دوستی مهربان برایم یه گوشی خرید که بر خلاف گوشی های قبلی ام که بعدا فهمیدم همشون خنگ تشریف داشتن، این یکی هوشمنده. با خریدن این گوشی باهوش، از بس هر جا رفتم هی بهم گفتن واتس آپ داری یا نه؟ رفتم پرس و جو کردم ببینم این واتس آپ چگونه هستومندی است. اول ها که اسمش رو می شنیدم همش یاد دکتر واتسون دستیار شرلوک هولمز می افتادم ولی بعد فهمیدم نه بابا قصه چیز دیگری هست، خلاصه دیدیم نه بابا واتس آپ از نون شب هم واجب تر است.یعنی آدم گوشی نداشته باشد اصلا ولی واتس آپ داشته باشد.
خلاصه بعد از اون با وایبر آشنا شدم و آن را هم خدمتش ارادت پیدا کردم. حالا تازه فهمیدم که می گن ننه ی ذلیل مرده ی این وایبر تو خود وسط تل آویووه لامصب، کنار میدون دست چپ، جنب فلافلی شارون شلوار. خلاصه حالا موندم از یک طرف محیط زیباش رو دوست دارم از یک طرف دیگه بدجوری از دست این اسرائیل نامرد شکارم. مشکل بعدی ام اینه که بعضی دوستام که باهاشون چتینگ دارم، فقط تو وایبر هستن، خلاصه همین طور وجدانم در نوسان است که چی کار باید بکنم. حالا گیرم وایبر رو کنار گذاشتم، اومدیم معلوم شد واتس آپ هم مرکزش تو نیویورکه دو کوچه اون ورتر خونه ی اوباما بی چشم و رو، اون وقت چی کار کنیم ما؟ گوگل هم که ظاهرا با سیا و موساد و... دل می ده و قلوه می گیره... من شخصا از برادران شورای مجازی خواهش می کنم یه فکری برای ما بکنند. گناه داریم به خدا.
می دونم حتما الان داری فکر می کنی یه خوره ی چت توی واتس آپ و وایبرم. نه به خدا. باور کن اصلا هر چند روز یه بار ممکنه تو گروه هایی که بچه ها به زور عضوم کردن یه سری بزنم یا نزنم. فقط سه چهار نفر رفیق شفبق دارم تو این دو تا که گاهی یه کم با هم حرف می زنیم.
البته راستش هر روز دو سه بار هر دوشون رو چک می کنم و زیاد کاری به محتواها ندارم دو چیز این دو تا برام جالبه یکی اینکه بفهمم از بر و بچ کی گوشی جدید هوشمند خریده یا واتس و وایبر نصب کرده و بعضی از رفقا رو که گاهی مثلا 20 ساله ندیدمشون حالا عکسوش رو می بینم و بعد با آخرین تصویری که ازش در خاطرم مونده بود، مقایسه می کنم و تغییراتی که در این این سال ها کردن رو مرور کنم و اینک همی بینم بعضی هاشون چه جونورایی بودن ولی الان خوشبختانه آدم شدن انگار و بعضی هاشون آدم بودن هان ولی الان چه جونورایی شدن و بعضی ها هم که همون خری که بلانسبت بودن موندن و عن قریب خر نیز خواهند مرد، دسته ی چهارم هم که معلومه و بنده خدمتشون ارادت دارم.
یکی دیگه تغییر عکس پروفایل ها است که بر اساس اون یه حدسایی می زنم که الان طرف تو چه وادی هایی سیر می کنه و سعی می کنم بفهمم چرا عکسش رو تغییر داده و سعی میکنم توی این تغییر عکسای مکرر بعضیها، یه منطق یه الگو رو کشف کنم. اینکه بعضیا عکس نذاشتن چرا؟ اینکه فلان عکس رو گذاشته چرا؟ و یه چیزای جالبی دستگیرم می شه. یه نمونه اش رو بگم مثلا دیگه الان تقریبا می تونم از تصویر پروفایل طرف حدس بزنم کدوم نیازشه که برآورده نشده و این روزا درگیرشه.
خب ولش کنم. یاد کودکی مان افتادم که یه کتاب که دستمون می رسید اول عکساشو نگاه می گردیم. تازه شم بیکارعلاف هم خودتی. خب هر کسی یه سرگرمی ای داره اینم سرگرمی منه مشکلی داری؟ هان هان هان؟!
کلمات کلیدی :
اسرائیل،
اوباما،
عکس،
گوشی هوشمند،
واتس آپ،
وایبر،
آمریکا،
پروفایل،
شارون،
تل آویو،
نیویورک،
فلافل
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/13 12:20 صبح
این روزها با بعضی از دوستان داریم بعضی فیلم های کیارستمی را دوره می کنیم. کلوزآپ را دیدیم و این هفته هم که قضیه شکل اول، قضیه شکل دوم حس یاد و دریغ (نوستالوژیک) خواستنی و دلچسبی برای من دارند صحنه ها و سکانس هایی که مرا می برد به روزهای دور از دسترسی که به قول فروغ باد ما را با خودش برد از آن روزها.
فیلم دوم و فیلم دیگری که مدتی پیش دیدم با نام پذیرایی ساده ساخته مانی حقیقی گذشته مرا به این فکر انداخته که بار دیگر دیدگاه های موجود در فلسفه ی اخلاق درباره ی معیار اخلاقی دانستن یک کار را دوره کنم و این سوال مدتی است چشم در چشم من دوخته و دست بردار هم نیست که ما ( یکیش خودم؟) واقعا چقدر و تا کجا موجوداتی اخلاقی هستیم؟
کلمات کلیدی :
فیلم،
کیارستمی،
کلوزآپ،
قضیه شکل اول، شکل دوم،
پذیرایی ساده،
مانی حقیقی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/8/23 12:32 عصر
توی این یادادشت یکی از سوالاتم را به زبان آورده بودم؛ اینکه چرا بعضی از افراد موقع عکس گرفتن سر و گردن را به یک طرف کج میکنند. یا مثلا عکاس به سوژه میگوید سرت رو به یک طرف کج کن؟
طبق عادت همیشگی تو نت جستجو کردم ببینم کسی عینا به این سوال جواب داده یا نه؟ چیزی پیدا نکردم. رفتم سراغ مباحث مربوط به فتوژنیک بودن و بعدش هم زبان بدن اونجا هم چیز به درد بخوری پیدا نکردم. نهایت چیزی که بود این بود که این کار نشاندهندهی علاقه به طرف مقابل و پذیرش است؛ مخصوصا اگر با لبخند باشد که دیگر غوغا میکند.
این نکته هر چند برای من درست مینمود و خودم هم بهش رسیده بودم؛ ولی در این سطح مرا راضی نمیکرد. من دوست داشتم بدانم بر فرض که این حرف درست باشد، چرا این طور است. چطور یک حرکت بدن میتواند این پیام یا پیامها را برساند؟ و طبق عادت همیشگی که وقتی در موردی که برایم مهم است، نظریهای نباشد، خودم سعی میکنم نظریهای پیدا کنم دوباره شروع کردم از اول و از خودم پرسیدم که وقتی چنین عکسی را میبینم چه پیامی به من میرسد یا چه حسی در من ایجاد میشود؟
دیدم حس خوبی به او پیدا میکنم البته اگر بشناسم و دوستش داشته باشم یا اگر هم نشناسم و از قبل به او حسی ندارم، دستکم گلش خوش باشد. دیدم انگار که دارد به من میگوید: من نازم، "باشه"، به این نتیجه رسیدم که نازبودنش حس مثبتی در من ایجاد میکنه و باشه گفتنش (همون پذیرش که گفتم گفتن) باعث میشه دوستش داشته باشم با شرایطی البته.
اما چرا؟ حدسی که زدم این بود ما یک بار یا بارها این دو چیز یعنی 1. ناز بودن یا پذیرش یا هر دو را با هم به صورت ارجینال و اصلی 2. خم کردن سر به یک طرف رو در کنار هم مشاهده کردهایم؛ از اون به بعد ما شرطی شدیم و هر وقت کج کردن سر به یک طرف رو میبینیم ذهنمان منتقل میشود به اون پیامها. (امیدوارم که تونسته باشم منظورم رو برسونم.) و از اون جایی که این مسئله یک چیز فراگیر هست، باید ائن تجربهی واقعی هم یه چیز فراگیر باشه. بله. فکر کنم دیگه متوجه شدی کشف من چیه؟
اون تجربهی تکرار شوندهی فراگیر در شکل خالصش، مربوط به رفتار کودکان است. کودکان ناز هستند؛ مخصوصا دختران و ما اولین بار کج کردن سر رو در کودکان دیدهایم و اینکه وقتی چیزی را میپذیرند سرشان را به علامت پذیرش، به یک طرف کج میکنند و نکتهی سربستهتر اینکه گاهی وقتی از کودکی میخواهیم که اجازه دهد او را ببوسیم، سرش را به یک طرف کج میکند...
کلمات کلیدی :
زبان بدن،
عکس یادگاری،
ژست،
فتوژنیک،
شرطی شدن
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/8/20 10:28 عصر
به به. سلام به دوستان بزرگوارم/ عزیزم که خیلی خوبن و چقدرم بهشون احترام می ذارم/ دوسشون دارم به جان خودم. من جای شما بودم اصلا دیگه نگاه به این وبلاگ درپیتی نمی کردم. می دونم حتما تو دلت می گی خیلی نامردی. همین طوری می ذاری میری، نه بروز می کنی نه بروز می دی کجایی؟ بهت حق می دم ولی خب منم دلایلی دارم که برات بگم فکر کنم منو ببخشی.
می گن یه پادگانی افتاد دست دشمن. سربازی رو که نگهبان اونجا بود بردن دادگاه نظامی گفتن چرا مقاومت نکردی؟ برگشت گفت که به هزار و یک دلیل. گفتن خب حالا شما یکیش رو بگو. گفت: یکی اینکه تیر نداشتم. گفتن خب برو مرخصی دیگه هزارتای دیگه رو لازم نیست بگی. حالا قصه ی منه. چرا نمی نوشتی یک دلیلش اینکه سیستم نداشتم. راستی یه چیزی. وای خدا چقدر خوشحالم. مرسی. بهت نگفتم نه؟ لاپ لاپ لاپ تاپ تاپ تاپ خریدم. بعله. بزن اون دست قشنگه رو به افتخار خودت. نه نه نزن نزن محرمه خوبیت نداره. اجماعا صلوات.
خب. فعلا. ایشا الله تو روزای دیگه سعی می کنم جبران مافات کنم.
یه چیز جالبم بگم یه کم بخندی. ببین این روزایی که نبودم بازدید روزانه ام دست کم 500 تا بوده الان از امشب چک کن، میشه 150 تا 200 نمی دونم انگار تا بعضیا تا می فهمن امدم، در میرن.
خب دیگه. امری باشه. فدای همه تون بشم الهی (الکی)
کلمات کلیدی :
وبلاگ،
لاپ تاپ،
نگهبان پادگان،
بازدید بلاگ
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/7/28 4:27 عصر
همیشه این سوال برام مطرح بوده که چرا بعضیها وقتی میخوان عکس یادگاری بندازن، سرشون رو به یه طرف کج میکنن؟ حالا قبلا فقط آدم فقط میدید دخترخانما این کار رو میکنن ولی الان پسرا هم و حتی مورد داشتیم مرد با ریش و سبیل
شما میدونی چرا؟
یه سوال دیگه هم دارم که که بعدا یادم بنداز درباره ش باهات صحبت کنم و اون اینکه چرا تو عروسی اونایی که باید هوار بکشن از خوشحالی یعنی عروس و داماد آروم و ساکتند و اونایی که این عروسی هیچ ربطی بهشون نداره، این قدر ضایع بازی در میارن که حالا میگم. فعلا این طلبت.
کلمات کلیدی :
عکس یادگاری،
سر،
کج کردن سر،
دخترا،
پسرا