طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
هر کس دانش خود را به رخ مردم کشد، خداوند او را روز قیامت انگشت نما کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

بخشی از نماز یک روشنفکر!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/10/30 10:58 صبح



اعوذ بالله منم شیطان الرجیم. بسم الله الرهمن رهیم. الهمد لله رب الآلمین. الرهمان رهیم. مالک یوم دین. ایاک نأبد و ایاک نستئین. اهدنا الصراط های المستقیم...





کلمات کلیدی :

مصاحبه ی منتشر نشده ای با نصر الدین!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/10/24 9:59 صبح



- تشکر می‌کنم از این که با تمام مشغله‌ای که دارین این فرصت را در اختیار ما گذاشتین...
- اشکالی نداره. حالا دیگه زیاد لفتش نده. سوالت رو بپرس.
- ممنون. چَشم.
- سوال بنده اینه که آیا از نظر شما اشکالی دارد کسی مطالباتش را از طرق غیرقانونی دنبال کند؟

- بله که دارد. این دیگر پرسیدن دارد؟
- ببخشید. معذرت می‌خوام.
- هر کاری راهی دارد. پس قانون را برای چی درست کرده‌اند؟ دل درد که نداشته‌اند بلانسبت.
- بله. حق با شماست. ببخشید.
- اگر کسی مطالبه‌ای دارد باید از طریق قانون بیفتد دنبالش تا مشکلش حل شود. و گرنه سنگ روی سنگ بند نمی‌شود جانم.
- بله بازم معذرت می‌خوام.
- اگر کسی از راه‌های خلاف قانون حرکتی بکند، حرفی بزند نتیجه ی آن دیگر قابل پیش‌بینی نخواهد بود؛ نتایجی که گاهی می‌تواند فاجعه‌آمیز باشد.
- بله
- حالا یه مثال هم برایت می‌گویم تا شیر فهم شوی
- استدعا دارم.

- فرض کن کسی از نظر شرایط بدنی و مزاجی در وضعیتی قرار گرفته که نیاز مبرم به قرص یدوکینول دارد. حال تصمیم گرفته است دست به اقدامی بزند که اگر در شرایط عادی انجام می‌داد با این که وضویش باطل می‌شد ولی آسیبی به لباس‌هایش وارد نمی‌شد، حال اگر بدون توجه به شرایط خاصی که در آن قرار دارد، بی‌مهابا چنین اقدامی بکند، نمی‌توانی تصور کنی که چه اتفاق فاجعه‌باری ممکن است پیش بیاید...

- آهان فهمیدم. خیلی ممنون. یک دنیا از شما ممنونم که در این مصاحبه شرکت فرمودین.
- خواهش دارم. اگر سوال دیگه‌ای داری، بپرس.
- نه ممنون. همین یه سوال برای هفت پشتم کافیه. خیلی ممنون. ببخشید. ببخشید. با اجازه.
- در رو هم پشت سرت ببند.



 




کلمات کلیدی :

می گفت...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/10/17 11:49 صبح


می‌گفت: علت غالب غم‌های ما این است که نداشته‌های خود را با داشته‌های دیگران مقایسه می‌کنیم!

می‌گفت: دینداران دو دسته‌اند: دسته‌ای که می‌گویند: خدایا ما را به راه راست هدایت فرما و دسته‌ای که می‌گویند: خدایا راه راست را به بی‌زحمت به سمت ما کج فرما!

می‌گفت: وقتی با کسی خیلی صمیمی می‌شوی به او می‌گویی برادرم هستی و وقتی با برادرت صمیمی می‌شوی می‌گویی دوستم هستی.

می‌گفت: ما بدترین رفتارها را با عزیزترین کسانمان داریم.




کلمات کلیدی :

حرف های منطقی

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/9/30 6:0 عصر



از زمان باشگاه می‌شناختمش. باشگاه دز. روزهای فرد تمرین داشتیم. کشتی. هموزن نبودیم او کمی سنگین‌تر از من بود ولی دو سالی زودتر از من آمده بود و مقام اول استانی و سوم کشوری را هم داشت و کلی تجربه. برای همین گاهی هم با هم سرشاخ می‌شدیم. بعضی وقت‌ها هم می‌رفتیم تو حیاط باشگاه و با هالترها و دمبل‌های رنگ و رو رفته‌ی فولادی بدن می‌ساختیم. آب هویجی روبروی باشگاه هم که دیگر مشتری‌های خودش را می‌شناخت...

آن دوران گذشت و نتوانستم دیگر به باشگاه بروم. ولی رفاقتم با مجید سرجایش بود. بعدا او دانشگاه رفت من آمدم حوزه و متاهل شدیم. مجید بعد از مرگ پدرش، تو مغازه‌ی لوازم منزل فروشی که از آن مرحوم مانده بود مشغول کار شد و الان هم گاهی وسیله‌ای بخواهم، اگر داشته باشد از او می‌گیرم و از تخفیف ویزه‌ی خودم هم بهره‌مند می‌شوم.

روز تشییع و دفن آیت‌الله منتظری رفته بودم شلوار مهدی، پسرم، را که برای تعمیر به خیاطی داده بودم بگیرم. خیابان‌های دور و بر حرم خیلی شلوغ بود. طرفداران آقای موسوی شعار می‌دادند و به طرف بیت آقای منتظری می‌رفتند و پشت سر آنها با فاصله‌ای سیصد متری، طرفداران رهبری. شلوار را گرفتم و قاتی گروه دوم شدم و کمی شعار دادم. بعد چون تاکسی گیر نمی‌آمد پیاده از کوچه ‌پس کوچه‌ها به طرف خانه راه افتادم.

مغازه‌ی مجید سر راهم بود. البته تو خیابان اصلی. می‌دانستم الان مغازه نیست. چون مخالف آقای احمدی‌‌نژاد بود و ایام انتخابات هم تو ستاد آقای میر حسین هم تا دیر وقت کار می‌کرد. از سر کنجکاوی رفتم بببینم رفته تظاهرات یا نه؟ راهم را کج کردم از کوچه‌ به طرف خیابان اصلی... خیلی تعجب کردم وقتی دیدم مغازه باز است. رفتم داخل و سلامی و علیکی و نشستم و چای آورد. گفتم: برام عجیبه نرفتی تظاهرات
- تظاهرات چی؟
- همین طرفدارای میر حسین و اینا که شعار می‌دن.
- برا چی تعجب کردی؟ یعنی من هم بایست می‌‌رفتم؟
کمی از چایم را ریختم توی نعلبکی که خنک بشود گفتم با افکاری که تو داری، من جای تو بودم تا حالا رفته بودم.
- منظورت چیه؟

گفتم :اولا تا جایی که من می‌دونم از آحمدی نژاد بدت می‌آد. بعد هم که تو ستاد میرحسین بودی و به اون رای دادی...
خانمی وارد شد و قیمت چرخ گوشتی را پرسید و مجید از جایش بلند شد و چند دقیقه بعد دوباره نشست پشت میز من هم تو این فاصله چایم را خورده بودم .تعارف کرد که برود برایم بیاورد که تشکر کردم...
- نه ممنون. هوا یه خرده سرده تا خونه هم هنوز خیلی راه دارم بیشتر بخورم تو راه دستشویی‌ لازم می‌شم و بعد دردسر. بشین یه کم صحبت کنیم. خب نگفتی واسه چی نرفتی؟

ساکت شد و گفت: هنوزم از احمدی نژاد خوشم نمی‌آید و از این که به میر حسین هم رای دادم پشیمون نیستم. چون کاری رو که فکر می‌کردم درسته انجام دادم. ولی الان دیگه از اونم خوش نمی‌آد. فکر کنم از اعتماد من و امثال من سوء استفاده کرد.
- منظورت اینه که...
- ببین همین اختلافی که راه انداخته. آبرومون تو کل دنیا رفت. نمی‌خوام بگم واسه آمریکا و اسرائیل کار می‌کنه. نه. ولی اگر قرار بود واسه‌ی اونا کار کنه بهتر از این نمی‌تونست. حالا نمی‌دونم هدفش چیه؟ از سر لجبازیه؛ اطرافیاش تحریکش می‌کنن. گرای غلط بهش دادن هر چی که هست.

کیفور شده بودم از حرف‌هایش. لبخند می‌زدم.
گفت: فکر نکنی این حرف‌ها رو می‌زنم که تو خوشحال بشی.
بعد از ته مغازه که ما نشسته بودیم  به نقطه‌ای بیرون مغازه خیره شد و گفت: هر کی هر چی می‌خواد بگه. هر کسی رو هم تو قبر خودش می‌ذارن. ولی تو همه‌ی حرف و حدیثا، حرفای آقای خامنه‌ای از همه منطقی‌تره. این اعتقاد منه.

بلند شدم. پیشانی‌اش را بوسیدم. از حرف‌هایش آن قدر خوشحال شده بودم که دوست داشتم همه‌ی جنس‌های مغازه‌اش را یک جا بخرم!

 




کلمات کلیدی :

شاعر سرود...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/9/28 12:56 عصر

 

شاعر می‌خواست بسراید،
شعری که در آن، عطر همه‌ی گل‌ها باشد؛
موج همه‌ی دریاها؛
بلندی همه‌ی کوه‌ها؛
پرواز همه‌ی پرنده‌ها؛
زمزمه‌ی همه‌ی چشمه‌ها؛
وسعت همه‌ی دریاها؛
سرسختی همه‌ی صخره‌ها
...

شاعر می‌خواست بگوید،
شعری که پاسخ همه‌ی فرشته‌ها باشد.
فرشته‌ها تردید داشتند؛
- خون‌ریز در زمین!؟

شاعر تصمیم خود را گرفته بود؛
هر چه واژه داشت در دست خود فشرد؛
شعری سرخ چکید.
فرشته‌ها ساکت بودند.
شاعر سرود:
                 
حسین.

 

 




کلمات کلیدی :

شک دارم...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/9/22 12:57 عصر


شک دارم...

انتخابات را دوست دارم
ولی
به میرحسین شک دارم.
سادات را دوست دارم
ولی
به خاتمی شک دارم.
روحانیت را دوست دارم
ولی
به کروبی شک دارم.
نظافت را دوست دارم
ولی به سطل‌های آشغال آتش‌گرفته شک دارم.
...

شک دارم، شک دارم، شک دارم
ولی
سید علی خامنه‌ای را دوست دارم؛
یقین دارم.





کلمات کلیدی :

تغییرات اوبامایی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/9/19 1:54 عصر


چامسکی: اوباما همان بوش است شعار تغییر وی شعاری بی‌محتوا است.

روابط عمومی کاخ سفید در پاسخ به این اظهار نظر غیر مسئولانه‌ی آقای چامسکی اطلاعیه‌ای صادر نموده است که بخش‌هایی از آن را به اطلاع خوانندگان عزیز می‌رسانیم:

با انتخاب شاسیته‌ی آقای اوباما، تاکنون تغییرات زیادی در داخل و خارج آمریکا اتفاق افتاده است که به پاره‌ای از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

1. اصلا همین که بعد از این همه سال، یک رنگین پوست وارد کاخ سفید شده خودش یک تغییر است. به گونه‌ای که اگر هیچ تغییر دیگری نیز به وقوع نمی‌پیوست باز کافی بود که بگوییم آقای رئیس جمهور به قولی که داده بود عمل کرده است.

2. وقتی ایشان به همراه خانواده‌ی محترمشان پا به کاخ سفید گذاشتند، به پیشنهاد همسر ایشان پرده‌ی همه‌ی اتا‌ق‌ها و ملافه‌ی همه‌‌ی تخت‌ها تعویض گردید. چون بانو معتقد بودند این‌ها هنوز، بوی زمان آقای بوش را می‌دهند.

3. با آمدن آقای اوباما ساعت جمع‌آوری زباله‌ها که درهمه‌ی ایالت‌ها ساعت 9 شب بود، به 9 صبح تغییر یافت.

4. در صحنه‌ی بین‌المللی نیز ایشان برای برقراری بیشترتر صلح و امنیت در منطقه‌ی خاورمیانه، دستور افزایش نیروهای نظامی در افغانستان را به سلامتی صادر فرمودند.

5. و کلی تغییرات دیگر در زمینه‌های مختلف دیگر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که در اطلاعیه‌های بعدی به اطلاع همگان خواهد رسید.

                                                                                روابط عمومی خود کاخ سفید

 




کلمات کلیدی :

علی (ع) و اساطیر

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/9/14 8:11 عصر



علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر.

                                                                                   (دکتر شریعتی)

 

مدت‌هاست از زیبایی این جمله سرمستم و در ژرفای آن غوطه‌ور.

 

 




کلمات کلیدی :

بینوا نویسنده، بیچاره شاعر!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/9/11 11:33 صبح

                                          

                                      


وارد کلاس می‌شوی. به طرف میز. جلسه‌ی اول. ته کلاس. روی دیوار. پوستر.

خدایا! چگونه زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست.

جبران خلیل جبران

به بچه‌ها می گویی. جبران خلیل جبران!؟ این که جمله‌ی دکتر شریعتی است!

پوزخند بچه‌ها.

 

____

بانک. باجه‌ی آخر. مسئول دریافت قسط. دیوارِ کنار دست او. دست‌نوشته‌ای به نستعلیق.

دست طمع چو پیش کسان می‌کنی دراز
پــل بسته‌ای که بگذری از آبروی خویـش

مولانا

تو می‌گویی مولانا!؟

کارمند. نگاه از بالای عینک. سکوت. و تو باز می‌گویی: این که از صائب تبریزی است. دفترچه‌ی قسط. سکوت.

_____

تلویزیون. شبکه‌ی... مجری. تمیز، زیبا، معطر! شعر می‌خواند...
آب و تاب بسیار. گوش می‌دهی. انتظار. شعر از کیست؟ از خودت می‌پرسی. تمام شد. مودبانه به برنامه‌ی بعدی دعوت شدی. موسیقی...

و تو باز از خود می‌پرسی شعر از کی بود؟





کلمات کلیدی :

افزایش بازدید وبلاگ!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/9/5 3:29 عصر

 

بروم سر اصل مطلب. هیچ خودت را اذیت نکن و این کدهای جاوا و آگهی‌های ثبت‌نام برای افزایش بازدید‌کننده را بالکل فراموش کن. بهترین راه‌ها همین‌هاست که عرض می‌کنم.

1. سعی کن دخترباشی! مخصوصا اگر عکست را هم بگذاری که دیگر می‌ترکونی.

2. سعی کن موج‌سواری کنی. فعلا هم موج سبز تو بورس است.

3. سعی کن هر چی از دهنت در می‌آد به نظام و دوستداران آن بگویی. فرق نمی‌کند غیبت باشد یا تهمت یا اغراق یا غلو یا پیش‌داوری یا قضاوت یک‌طرفه یا...

برو حالش رو ببر! نظرت چیه؟




کلمات کلیدی :

<   <<   66   67   68   69   70   >>   >