ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/7/8 10:52 عصر
مدتی بود زهرا (دختر پنجسالهام) میگفت سیدی کارتون باب اسفنجی (زهرا بهش میگه بابا اسفنجی!) را برایم بگیر. امروز وقتی از مهد کودک آمد بیرون، گفتم: یه چیز واست گرفتم اگه میتونی بگو چیه؟ سه حدس میتونی بزنی. با خوشحالی گفت: عروسک گفتم: نه
- اسباببازی؟
- نه
- خوردنی؟
- نه
- خب. بده دیگه.
- تو ماشینه.
دوید به طرف ماشین. تو ماشین گفتم: چشماتو ببند دهنتو باز کن. گفت: پس خوردنیه؟ گفتم: حالا. سیدی رو از تو داشبورد در آوردم و دادم دستش. این قدر ذوق کرد. بعد سیدی رو به من داد گفت: بابا یه بار دیگه بذار حدس بزنم! خندهام گرفت گفتم: باشه. گذاشتم تو داشبورد. گفتم خب بگو.
- درخت؟
- درخت؟!
- خب. خوردنی؟
- نه
- سیدی باب اسفنجی.
- آفرین. درست گفتی! ...
کلمات کلیدی :
منطق،
مهد کودک،
کارتون،
باب اسفنجی،
حدس
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/7/7 10:25 صبح
این زنها موجودات عجیبی هستند. اصلا چشم دیدن همدیگر را ندارند. همین بانو جانگ و بانوی اولم که الان تو بیرون قصر است و بانو چان دونگیی را در نظر بگیرید. خب بابا! قصر به این بزرگی برای همهتون جا هست یا این بانوان بازرس چقدر به هم چشم غره میروند. تو پیر پاتالها هم که نگاه میکنی باز همین طور است؛ این مادر بانو جانگ و آن زن رئیس کانون نوازندگان و... باور کن گاهی به سرم میزند همهشون حتی دونگیی را که این قدر برایم عزیز است، بندازم بیرون بروند پی کارشان. باور کن. دیگر اعصاب برایم نگذاشتهاند نمیدانم اوضاع بازار و سربازی و معیشت مردم را سر و سامان بدهم یا مشکلات سه بانوی خودم را حل کنم. به جان خودم کم آوردهام.
یکی از فرستادههایم هم که تازه از کشور شما برگشته برایم تعریف میکرد که انگار آنجا هم زنها سایهی همدیگر را با دوشکا میزنند؛ مثلا میگفت: ممکن نیست یک زن که دارد تکسرنشین با ماشین تو خیابان میگازد...(وقتی این کلمه را به کار برد خیلی خندهام گرفت چون تو دیکشنریتان دیدم چه معانی بیربطی این کلمه دارد مثلا نوشته بود: سگ او را گاز گرفت. گاز او را گرفت و خفه شد. گاز ماشینش را گرفت. پرستار گاز استریل را گرفت!) خلاصه میگفت: محال است یک زن سواره یک زن پیاده را سوار کند. بعد آقایان هم که بخواهند سوار کنند برایشان حرف در میآورند!
(خوانندهی عزیز توجه دارد که این امپراطور از دور یک چیزهایی شنیده است و آشنایی زیادی با اوضاع کشور عزیزمان ایران ندارد؛ وگرنه ما که ستون حوادث را میخوانیم میدانیم این سوارکردنها هم همچین به قصد قربت نیست.)
کلمات کلیدی :
دونگ یی،
امپراطور،
زن ها،
دشمنی،
دوشکا
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/7/7 12:40 صبح
به یاد دم غروبهایی که روبروی صحن طلا تکیه به دیوار رواق از پشت اشکهام زل زده بودم به گنبدت. یا ضامن آهو آهوی گمشدهات را دریاب.
کلمات کلیدی :
آهنگ،
یا ضامن آهو،
غلامرضا صنعتگر،
صحن طلا
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/7/6 2:2 عصر
امروز ندیم هان یک لپتاپ برایم آورد. من هم در وقت استراحتم گفتم یک گشتی بزنم تو سایتهای جمهوری اسلامی، ببینم چه خبر است؟ آخر خیلی دوست دارم بینندگان خودم را بهتر بشناسم.
چیزی دیدم که نزدیک بود شاخ در بیاورم. یکی دو قسمت از سریال خودم را دانلود کردم، دیدم این شبکههای شما، ناقلاها، یک قسمتهایی را حذف کردهاند از آن طرف دیدم لینکهایی بود مربوط به فروش سریال من آن هم بدون سانسور. شما ایرانیها چقدر عجیب هستید، ادارهی تلویزیونتان حذف میکند ادارهی پستتان میآورد دم در خانه!
عجیبتر این که دیدم خود بازیگر زن شما مثل یک آدم کریمی، کار نیکی میکند؛ آن هم نه تو فیلم که به صورت خیلی رئال و برای این که به استادش عزت بگذارد یا حالا دلیل دیگری، جلوی چشم نیروی انتظامیتان بغل میکند آن وقت شما قیچی دست میگیرید فیلم ما را ناقص میکنید. (اگر دونگیی بفهمد غشغش میخندد) شما ایرانیها اصلا قابل پیشبینی نیستید. خوشم میآد ازتون.
این بازیگر هم حیف که سن و سالی ازش گذشته است و برای نقش مادربزرگ بیشتر مناسب است نه بانوی قصر وگرنه به کارگردان میگفتم دعوتش کند اینجا و سینمای کره هم از هنرش استفاده کند.
کلمات کلیدی :
صحنه،
دونگ یی،
امپراطور،
سانسور،
بازیگر
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/7/4 9:20 صبح
به تازگی ندیم هان به من خبر داده که فیلمی دربارهی من ساختهاند و در ایران نمایش میدهند. جالبترش نامهای است که از طرف گروهی از بینندگان ایرانی به دستم رسیده که در قسمتی از آن نوشته:
"...امپراطور عزیز خیلی وقت هست که از تمام شدن سریال یانگوم و جومونگ میگذرد و ما دیگر هیچ خبری از شماها نداشتیم، دیگر کف کرده بودیم و الان خیلی خوشحالیم از این که شما در تلویزیون ما پخش میشوید..."
من نمیدانستم در ایران این قدر ما هوادار داریم. به هر حال من هم از همهی دوستان تشکر میکنم و سعی میکنم از این به بعد بهتر بازی کنم تا جبران لطف شما به من و دونگیی بشود. دونگی هم به شما سلام میرساند و تشکر میکند. همین الان هم به من گفت: آقـــــــــــــــا! اون جوری که تو فیلم هم میگوید، میدانید که.
فقط یک چیز. من معنی عبارت "کف کردن" را در نامه نفهمیدم. از فرمانده سئو خواستم دیکشنری فارسی- کرهای شون پیت، را برایم بیاورد. دیدم در معنای آن نوشته "کف کردن" حالتی است که در هنگام شستن یک لباس با پودر رختشویی رخ میدهد و طی آن حبابهای سفیدی همهی لباس را فرا میگیرد. یعنی منظور این دوستان این است که در ایران مردم میروند تو رختشوخانهی قصرشان و سر خودشان پودر لباسشویی میریزند!؟
اگر اینگونه است که اینجا نوشته، باید بپرسم چرا برای یک فیلم یا شخصیت این قدر خودشان را به دردسر میاندازند و اصلا معنای این کار چیست؟ آیا در آداب و رسوم شما این کار معنای نمادین و رمزی دارد؟ لطفا برایم بنویسید.
تا جایی که من میدانم پودر رختشویی اصلا برای پوست و مو خوب نیست ریزش مو میآورد و ممکن است کهیر بزنید آن وقت چطور میتوانید تو قصرتان راه بروید؟ بانوان قصر چه میگویند؟ سیت دان پلیز سر جات (به کره ای یعنی به امید دیدار)
کلمات کلیدی :
جومونگ،
دونگ یی،
امپراطور،
کف کردن،
یانگوم،
کره
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/7/2 10:58 صبح
جوانی از «اوناسیس»، میلیاردر مشهور یونانی، پرسید: «برای رسیدن به خوشبختی چه باید بکنم؟» اوناسیس گفت: «باید 20 سال مثل خر کار کنی و مثل سگ زندگی کنی!» جوان پرسید: «پس از آن میلیاردر میشوم؟» اوناسیس جواب داد: «نه، ولی به همان زندگی سگی عادت و احساس خوشبختی میکنی!»
از اوتانت، دبیرکل اسبق سازمان ملل متحد، پرسیدند: «خوشبخت کیست؟» گفت: «مردی که زن ژاپنی داشته باشد، در خانهای انگلیسی زندگی کند، غذای چینی بخورد و حقوق آمریکایی دریافت کند.» دوباره از او پرسیدند: «بدبخت کیست؟» گفت: «مردی که زن آمریکایی داشته باشد، در خانهای ژاپنی زندگی کند، غذای انگلیسی بخورد و حقوق چینی بگیرد!»
کلمات کلیدی :
خوشبختی،
بدبختی،
اوناسیس،
اوتانت
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/7/1 2:57 عصر
این روزها این کلیپ زیبا و شنیدنی را گاهی میبینم.
تصویری
صوتی
کلمات کلیدی :
کلیپ،
حامد زمانی،
تیتراژ،
برنامه،
دیروز، امروز، فردا
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/29 7:5 عصر
با تشکر از همهی عزیزانی که در یافتن دونگیی به ما کمک کردند، خواهشمندیم که فعلا به کسی چیزی نگویند تا ببینیم با این همه اراذل و اوباش که دور و بر ما را گرفته چه باید بکنیم؟ راستش دیگر خودم هم حالم از قصر به هم میخورد. همهاش دعوا و نقشه که همدیگر را تیکه پاره کنند. هر کسی نداند فکر میکند که اینها آدمهای خوشحالی هستند که تو قصر زندگی میکنند، ای تف به این زندگی. زندگی سگ هم بهتر از زندگی ماست.
باز اوضاع من کمی بهتر است گاهی میتوانم به صورت ناشناس تو مهمانخانهی بازار پوست گاوی بخورم. دونگیی هم که اگر نبود الان قصر من دیگر تبدیل به طویله شده بود. از همهی دوستان خواهش میکنم ضمن رازداری برای بهبود هر چه سریعتر دونگیی دعا بفرمایند. تا بعد.
با تشکر
امپراطور
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/27 10:37 عصر
دو مقاله ی منطقی نوشتهام برای پژوهه که راستش بعید میدانم بخوانیشان فقط خواستم چیزی گفته باشم.
نسب اربع
برهان
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/24 12:38 صبح
با زهرا دخترم رفته بودیم پارک نزدیک خانهمون. برگشتنی، قرار شد از همدیگه معما بپرسیم؛ از خوردنیها. گفتم: یه میوهایه مثل خیار ولی زرده بعد این جوری این جوری پوستش رو میکنیم و میخوریم. گفت: خیاره گفتم: آخه خیار زرده؟! گفت: پس زرافهس. گفتم: میوهس. میگه پس رنگ زرده. (همهی اینا رو جدی میگفت و جدی میگم). وقتی ریسه رفتن منو دید، گفت: الان با پام بهت لگد میزنم به پات!
قبلا لطیفه شنیده بودم که یه یکی میگن اون چیه که زرده درازه موزه؟ طرف نمیتونه جواب بده.
کلمات کلیدی :
معما،
خیار،
موز،
زرافه