ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/6/3 1:31 عصر
1. به یکی میگن: کجا میری؟
میگه: دارم بر میگردم!
2. از یکی پرسیدن: چطور تصادف کردی؟ گفت: هیچی. من داشتم راه خودمو میرفتم یه ماشین هم جلوی من داشت با سرعت میرفت. تو نگو داره میآد!
3. پیرمردی که با دوست همسنش تو پیاده رو راه میرفت به او گفت: یه دختر داره از پشت سر ما میآد. دوستش گفت: چطور دیدیش!؟ گفت: من ندیدمش؛ از چشمای این پسره که داره از جلو میآد فهمیدم.
کلمات کلیدی :
دختر،
پسر،
لطیفه،
تصادف،
نگاه،
پیرمرد
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/5/8 9:57 صبح
بحث کشید به طرح جدا سازی دخترها و پسرها از یکدیگر در دانشگاه. یکی از بچهها به شوخی گفت: ما شانس که نداریم حالا که نوبت ما شد رودخونه خشک شد. گفتیم میریم دانشگاه یه حالی میکنیم... یکی دیگه از بچهها در جوابش گفت: خدا میدونست که به خر شاخ نداد و به گربه پر! و همه زدیم زیر خنده.
بهزاد با لحنی عصبانی که معلوم بود طبق معمول جو گیر شده است، گفت: میدونین من از چی ناراحتم؟ از اون دیدی که پشت این تصمیمه. یعنی بدبینی به دانشجو. این طرح یه توهینه به دانشجو به نظر من.
همه ساکت بودند. من هم تنها آخوند جمع. دیگر وقتش بود عرض اندامی بکنم. گفتم: بهزاد جان. تو به خودت نگیر. تازه به خودت هم که بگیری، طوری نیست. یعنی تو از حضرت یوسف بالاتری؟
- استغفرالله.
- قربون آدم چیز فهم. حضرت یوسف (ع) وقتی معلوم شد که خیانت نکرده. گفت چی؟ و ما ابرئ نفسی، إن النفس لأماره بالسوء... (یوسف/53) یعنی باز نفس خودش رو تبرئه نمیکنه، میگه من هم از شهوتهای نفسانی مبرا نیستم. حالا این جا هم که به زن تو خیانت نکردم، خدا رحمتش رو شامل حال من کرد. حالا به قول معروف جایی که عقاب پر بریزد از پشهی لاغری مثل من و تو چه خیزد؟!...
کلمات کلیدی :
دختر،
پسر،
تفکیک جنسیتی،
دانشگاه