ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/6/16 10:54 عصر
امروز داستان طنزی می خواندم از "روسلر" رمان نویس طناز آلمانی درباره ی پدری که مجبور بود هر روز صبحانه اش را در کنار دخترانش بخورد. او با اینکه خوشحال بود از اینکه کنارشان است اما از وراجی های آنها، شوخی هایشان با هم، پچ پچ کردن هایشان، رادیو گوش کردن هایشان، سر و صداهای سرخوشانه شان و گاهی قهر و آشتی هایشان که همه ی اینها کنار همان سفره ی صبحانه اتفاق می افتاد اعصابش به هم می ریخت.
یک روز به آنها گفت که هر چند مایه ی خوشحالی اوست که در کنار آنها صبحانه بخورد اما باعث می شود که وقتی از آنجا سر کار برود یکی دو ساعتی طول بکشد تا آرامشش و تمرکز لازم برای انجام کارش و پول در آوردن برای آنها را به دست آورد.
خلاصه دخترها به سختی قانع شدند که قرار بر این شود که پدر صبحانه را تنها با مادرشان صرف کند و آنها جداگانه؛ چون به اعتقاد پدر، مادر نیز حرف می زد اما با لغات کمتر و معانی بیشتر. البته جای نگرانی نبود چون همچنین قرار شد هر روز یکی و تنها یکی از دخترها در کنار آنها صبحانه بخورد و اگر یکی از آنها تمایل داشت دفعات بیشتری با آنها غذا بخورد باید بقیه را راضی کند.
بعد از چند روز که دخترها به نوبت با والدین صبحانه خوردند، سر سفره ی ناهار، پدر دید بقیه ی دخترها یواشکی به دختری که دو سه روز است با پدر و مادر صبحانه می خورد از دسر خود (مثلا پرتقال) می دهند. با اصرار پدر اعتراف کردند که صبحانه میل کردن با شما خیلی خسته کننده است و چون او حاضر شده که صبحانه اش را در سکوت سفره ی صبحانه ی پدر و مادر صرف کند، به جبران این سختی آنها باید از سهم دسرشان به او بدهند!
جمله ی پایانی داستان:
"به دختران نگاه کردم. قیافه ی آنها هم به اندازه ی من احمقانه بود. من که مجبور بودم این واقعیت تلخ را شجاعانه قبول کنم. هنوز دوستشان داشتم ولی آنها دیگر مجبور نبودند با من صبحانه بخورند."
کلمات کلیدی :
طنز،
رمان،
دختران،
یوهانس روسلر،
داستان کوتاه،
صبحانه،
والدین
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/16 10:18 عصر
گوشهای از تاریخ معاصر ایران:
دو تا از خالهها و مادر و مادر بزرگم توی هال نشسته بودند و من توی اتاق رو به روی در بودم، طوری که اگر سرم را به طرف چپ میچرخاندم آنها را میدیدم. نشسته بودم و داشتم متنی را ویرایش میکردم. صحبتشان رسید به وضعیت بدحجابی در جامعه. خالهی بزرگم رو کرد به من و گفت: شماها که اونجا هستین [قم] چرا کاری نمیکنین؟
گفتم: خالهجان با گفتن تنها حل نمیشه و همهاش هم دست رهبر و دولت نیست. یه عاملش خود مردم هستند. الان ببین خونوادههای ما واسه ازدواج به پسرا چقدر سخت میگیرن. سربازی رفته باشی، کار نون و آبدار داشته باشی، خونه داشته باشی، ماشین داشته باشی و... اونم با مهریههای نجومی. خب تعداد پسرایی که این شرایط رو دارن کمه، پس عرضه کم میشه، تقاضا هم که بالاس، میشه بازار رقابتی، خیلی از دخترا به این نتیجه میرسن که برای برنده شدن در این مسابقه هر چه بیشتر به خودشون برسن و دلبری کنن و...
گفت: خالهجون این قبول پس این دخترای شوهر کرده و سن و سالدار چرا این طوری میان بیرون؟
پیشینهی موضوع
غیر از خالهی بنده و خود بنده، جناب مولانا (قرن هفتم هجری) نیز در این زمینه دغدغه داشته است ببینید:
... آدمیان همه مظهر میطلبند، بسیار زنان باشند که مستور باشند امّا رو باز کنند تا مطلوبی خود را بیازمایند... همچنین علما و هنرمندان جمله مظهر میطلبند... (فیه ما فیه ص 231)
[روشن است که گاهی این رو باز کردن ممکن است بیرون از چارچوب شریعت باشد که مذموم و مستوجب آتش است.]
بعضی از علتهای دیگر:
1. عادت؛
همین الان تو خیابان دختران مکلف ده، یازدهسالهی لیقدرازی (لنگدرازی) دیده میشوند که با موهای باز و بلند و گاه با شلوار یا شلوارک و تیشرت آستینکوتاه تو روز روشن این طرف و آن طرف میروند و احیانا در خانواده و خاندانی زندگی میکنند که بیشترشان این طوری هستند و اصلا محرم و نامحرم دو واژهی بیاهمیت برای آنهاست و او هم تحت تاثیر و مقلد حرکات و سکنات آنها.
خب این چنین دخترانی، همین طور که رشد کنند و شوهر هم بکنند و حتی 45 ساله هم که بشوند باز میبینی با مانتویی اندامی، و روسری رنگارنگی تا نیمهی سر و ادا و اطوار همیشگی در انظار ظاهر میشوند؛ مگر اینکه یک وقتی در مسیر زندگیشان اتفاق یا اتفاقهایی مثبتی بیفتد و تغییر روش دهند.
2. رقابت با دختران مجرد؛
(این جوابی بود که آن روز به خالهام دادم)
بیشتر ما جوری بزرگ و تربیت شدهایم که همیشه به ما گفتهاند باید نفر اول باشید، شاگرد اول باشید و همیشه با دیگران مقایسه شدهایم. "دختر فلانی رو ببین چطوره خاک تو سر تو". این روحیهی مقایسه و رقابت دائمی در همه چیز مخصوصا مسائل چشمپرکن، گاهی تا آخر عمر در بیشتر ما میماند. در نتیجه بعضی از زنهای متاهل برای اینکه از قافله عقب نیفتند مثل همچنان مثل مجردها لباس میپوشند و رفتار میکنند.
مثلا دو تا دختر 26 ساله رو در نظر بگیر که با هم دوست هستند، منتها یکی از آنها متاهل شده و یکی دیگر مجرد مانده هنوز. اینها با هم میروند خرید، هر دو یک مدل لباس میخرند، میپوشند و آرایش میکنند و رفتار میکنند تو خیابان و... دیگر این متاهل بدبخت عقلش نمیرسد که بابا! این بیچاره دارد خیلی از این کارها را میکند برای به دست آوردن چیزی که تو به دست آوردی. نه. همین طوری پا به پای او جلو میرود.
3. ترس از دست دادن شوهر؛
بعضی از خانمها وقتی از سویی سر و شکل توجهبرانگیز و رفتارهای عشوهگرانهی بعضی دختران و زنان بزککرده را در پارک و پاساژ میبینند و از سوی دیگر نگاههای دزدانه یا دریدهی همسران خود را به آنان، نگران میشوند که نکند دلباختهی کسی شود و حالا خر بیار و باقالی باز بزن.
بنابراین خود را به همان سر و شکل و گاهی بدتر در میآورند، به این امید که همسرشان با دیدن آنها اشباع شود و از نگاهی آزاردهندهاش دست بردارد؛ اما بیچاره نمیداند با این کار مشکل همسرش حل نمیشود؛ چون چشمچرانی او منشاء یا منشاءهای یا دیگری دارد که باید برای آن چارهای میاندیشیدند یا باید اکنون بیندیشند؛ از این گذشته این زن هر چقدر هم بکوشد، باز کسانی هستند که از او در این زمینه جلوترند؛ علاوه بر اینکه با این کار، خود او هم به جرگهی همان زنان و دختران پیشگفته میپیوندد که از جوانان و شوهران دیگران دلبری میکند، حتی بدون اینکه خود بداند یا بخواهد و همین طور داستان برای بعضی او و زنان شوهردار حلقهوار یا زنجیرهوار (به نحو دور یا تسلسل) ادامه دارد...
اینجاست که معنای سخن آن حکیم چینی روشن میشود که گفت:
بعضی زنان چون میترسند شوهرشان را از دست بدهند، او را از دست بدهند!
4. انتقام
(دو نکته در آغاز: 1. به احتمال زیاد این آخرین موردی باشد که من عرض میکنم. 2. موقع خواندن این بخش جسارتا حتما یک پاکت فریزی دم دست داشته باشید. با تشکر.)
گاهی دختری سرشار از عاطفه و احساس، با یک دنیا عشق و مهربانی با هزار امید و آرزو با پسری ازدواج میکند ولی بعد از چند سال و گاهی چند ماه میبیند که آن پسر مودب و سربهراه و دوستداشتنی، نه احترامی در شأنش به او میگذارد، نه دیگر اظهار علاقه و محبتی میکند، نه از او تشکری بابت کارهایی که برای او میکند و نه حتی حقوق حداقلیاش را ادا میکند، شده است یک همخانهی تنها که باید وجود یک بوفالوی بیادب از خود راضی کمعقل آروغزن خروپفکنندهی بیهنر که فقط بلد است بلمباند و فوتبال تماشا کند و پوستتخمههایش را پرت کند همه جای اتاق... آن وقت، تا چشمش به سرخاب، سفیدابی افتاد شروع میکند به خودشیرینی کردن انگار نه انگار که خودش زن دارد و...
آن وقت که گاهی این زن بیچارهی بازندهی بیتدبیر به این نتیجه میرسد که جلوهگری کند جلوی مردهای دیگر؛ برای اینکه اولا این طوری ممکن است وقتی شوهرش توجه مردان دیگر را به او دید، متوجه ارزشمندی او بشود و از روی غیرت یا حسادت هم که شده به او توجه کند، ثانیا اگر این اتفاق نیفتاد "به درک، حالا که او به تعهدات خودش نسبت به من پایبند نیست من چرا باشم؟ حیف از جوونیام نیست!؟"
و به این ترتیب دنیایش که آن طوری، آخرتش را هم این طوری میکند میرود پی کارش.
نکتهی پایانی: بر عکس این حالت هم البته با تفاوتهایی برای بعضی شوهران نسبت به زنهایشان اتفاق میافتد.
الفــــــــــــــــــــاتحه
کلمات کلیدی :
ازدواج،
دختران،
پسران،
زنان،
بدحجابی،
زنان شوهردار
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/11/1 3:29 عصر
(چرا خانمها این قدر آموزش رانندگی میروند؟)
مدتی است بیآنکه بخواهم متوجه نکتهای شگفت و شگرف شدهام و آن اینکه از هر ده اتومبیل آموزش رانندگی که میبینم نه تایشان خانم نشسته پشت فرمان. نمیدانم قرار است در آینده چه اتفاقی بیفتد؟؛ یعنی شما میگویید که این حرکت برنامهریزی شده است یا حرکتی است خودجوش؟
از طرفی وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم نه بابا بندگان خدا حق دارند که مثل سونامی به سوی مراکز مزبور روانه شوند؛ یعنی وقتی خودم را جای آنها میگذارم میبینم که یادگیری این هنر شریف فواید زیادی برای آنها دارد که اگر ما هم بودیم به این نتیجه میرسیدیم که برویم گواهینامه بگیریم. برای نمونه چند فایدهاش را عرض میکنم:
- لازم نیست منت پدر و برادر و شوهر را بکشی تا با ماشین تو را جایی ببرند، خودت هر وقت عشقت کشید سویچ را بر میداری و میزنی به خیابان. فوقش وقتی به فاصلهی ایمنی رسیدی یک اس میدهی که من و لاله و لیلا و لیلی (دوستان دوران دبیرستان) با ماشین رفتیم خرید و سعی میکنم ازغروب برگردم (حالا ساعت چنده؟ 8 صبح).
- میتوانی به اسم خودت یه وام خودرو بگیری و بعد خودش را و بعدشم قسطش را سرشکن کنی بین اعضای خانواده.
- هر وقت تعدادتون پنج نفر شد دیگر لازم نیست شوهر بدبخت را اول پلهوایی بلوار جمهوری به طرف میدان صفاییه، پیاده کنید تا جایتان بشود و او ویلان و سیلان، خیابانها را گز کند (گیرم که از داغ دلش برود یه پیراشکی داغ هم بخورد)؛ بلکه از همان اول میماند خانه و به کارهایش میرسد.
- فرض کنید رفتهاید مهمانی و حالا هم دیگر تمام شده ولی میخواهید با دوستان بروید دو، سه مغازه را ببینید. زنگ میزنید به شوهرتان که بیاید شماها را با اتومبیل ببرد. وقتی او میآید تازه متوجه میشوید که شما 5 نفر هستید که با شوهرتان میشوید 6 نفر؛ پس یک نفر اضافی است. اینجاست که اگر یکی از شما گواهینامه داشته باشد، مشکل حل است؛ سویچها را گرفته، او را پیاده به خانه روانه، خود بیسر خر به خرید رفته. (مجرب است)
ووو...
کلمات کلیدی :
دختران،
سونامی،
آموزش رانندگی،
زنان
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/8/8 8:55 صبح
بچه که بودیم حتی نوجوان که بودیم حتی تا چند سال پیش، هر سال، لااقل سه یا چهار بار در مناسبتهای مختلف در خانهی آدم آش همسایه ها میآوردند. الان دیگه از این خبرها نیست یا خیلی کمتر شده. چرا؟
پاسخ:
فرضیهاصلی: کارکرد اصلی آشپزی دخترنمایی بوده که امروزه دیگر از کار افتاده است.
اثبات:
اکنون با هم کارکردهای احتمالی این نوع آشپزی را بررسی میکنیم: کسب ثواب ، ایجاد صمیمت ، دخترنمایی.
بررسی:
روشن است که آشپزی و آشبری همچنان میتواند کارکردهای اول و دوم را داشته باشد؛ پس اگر مشکلی هست مربوط به کارکرد سوم است.
توضیح:
در گذشته دخترها زیاد آفتابی نمیشدند؛ یعنی هم خودشان و هم خانوادههایشان عیب و جلفبازی میدانستند که دختر زیاد بیرون برود. از طرفی هیچ مادری دلش نمیخواست دخترش سر دستش بماند؛ پس چه باید کرد؟ اینجا بود که زیرکی و هوش سرشار مادران ایرانی به دادشان رسید و شگردی موقر و موثر ابداع کردند به نام آش نذری.
این نقشه در دو مرحله عمل میکرد: پخت و توزیع. در مرحلهی اول همسایهها دعوت میشدند (مخصوصا پسردارها) تا در پاککردن سبزی و... کمک کنند و این فرصتی بود برای نشان دادن دختر خود به آنها و چابکدستی آنها در سبزیپاککنی و تر و فرزی آنها در روشن کردن اجاق و بار گذاشتن قابلمهبزرگه و همچنین حرفشنوی از مادر و بین خودمان باشد، زیباییهای خدادادی.
موقع قلقلکردن آش هم دختران میآمدند (البته آنهایی که نمیخواستند ادامه تحصیل بدهند!) و نیت میکردند و آش را هم میزدند. گذشته از جنبههای ماورایی، این کار نوعی اعلام آمادگی به پسرداران بود که بعله، اگه خواستید ما هم هستیم. سلام برسانید.
در مرحلهی دوم کاسههای پر از آش به دست دختران داده میشد که ببرند دم در خانهها، تا اگر پسرداری از قلم افتاده یا فرصت نکرده بیاید، از فیض دیدار محروم نماند و اگر دلش خواست آشآور را هم به فهرست جستجو اضافه کند و خدا را چه دیدی شاید هم خود پسر دمبخت، در را باز کرد و خود بعینه شیر فهم میشد که آب در کوزه و ما گرد جهان میگردیم.
اما امروز که ماشاءالله آسفالتهای خیابان از کف کفش دختران جامعهی ما ساییده و موزاییکهای پاساژها خشدار و چمنهای پارکها لهیده شده دیگر نیازی به این کار نیست؛ تازه وقتی هم به خانه میآیند، تا سیپییو و مودم را نسوزاند، دامن چتروم و فیسبوک را رها نمیکند.
نتیجهگیری:
مهمترین کارکرد آشپزی و آشبری در گذشته دخترنمایی بوده است و چون امروز شیوههای دیگری این کار را انجام میدهند؛ کسی دیگر به پختن آش نذری رغبتی ندارد؛ مگر پیرزنی که بخواهد به قصد ثواب یا تجدید خاطرات یا هر دو و یا دلایل نامعلوم دیگری این کار را انجام بدهد. والله اعلم.
کلمات کلیدی :
ازدواج،
دختران،
پسران،
مادران،
آش نذری
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/10/24 9:26 عصر
اپیزود اول:
چند سال پیش، یک شب تو خوابگاه، میخواستیم شام بخوریم. غلامرضا رفته بود، آبی به لیوانها بزند. وقتی آمد، با دلخوری گفت: یه پارچه دادم واسم پیرهن دوختن. الان یکی از این دانشجوا رو تو راهرو دیدم؛ پدر آمرزیده با همون پارچه، زیر شلواری دوخته!
غلامرضا رو میگویی؟ کارد میزدی خونش در نمیآمد.
اپیزود دوم:
کمی آن طرفتر ورودی پاساژ، تو ماشین نشسته بودم منتظر مصطفی. کمی بعد آمد. کاپشن را خریده بود. نشست گفت: یعنی بگو حیا یوخدی. گفتم: چی شده؟ گفت: بعضی از این دخترا تو خیابون چیزایی میپوشن که خواهر من، تو خونه هم حیا میکنه جلو من بپوشه.
اپیزود دو نیم:
گفتم: یه طنزنویس آمریکایی به اسم "آمبروز بیرس". یه کتاب داره به اسم فرهنگ شیطان. تو این کتاب مثل یه فرهنگ اصطلاحات، کلمات رو به طنز تعریف کرده. تو تعریف "زیرپوش زنانه" نوشته معنای این واژه بر نگارنده آشکار نیست!
گفتم: احتمالا چند سال دیگه واسه ما هم این جوری میشه.
کلمات کلیدی :
طنز،
دختران،
تنبان،
پیراهن،
حیا،
آمبروز بیرس،
آمریکا،
فرهنگ شیطان
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/5/18 5:34 عصر
یکی دیگه از بچهها که معمولا اظهار نظر نمیکند ولی وقتی چیزی میگوید: تا مغز استخوان آدم را میسوزاند گفت: یعنی با این کارا دیگه دانشگاه، اسلامی میشه؟ شما اصل رو رها کردین رفتین سراغ فرع. محتوا رو رها کردین رفتین سراغ قالب.
گفت: منظورت از اصل و فرع چیه؟
- اسلامی کردن دانشگاه به اینه که بریم تو رشتههای مختلف دیدگاههای مخالف اسلام را پیدا کنیم و نقد کنیم و سوالاتی رو که غربیا جواب دادن و جوابشون با دین نمیسازه کنار بذاریم و به جاش جوابهایی صد در صد اسلامی ارائه کنیم. این جوری دانشگاه اسلامی میشه.
- خب این درسته باید هم این کار بشه ولی به نظر تو فقط محتوا اهمیت داره یا قالب هم مهم. ما باید به خدا اعتقاد داشته باشیم اما این کافیه؟ یا تو باید جلو خدا عملا دولا راست بشی. صبح دو بار، ظهر چهار بار، و... ؟
- به یکی گفتند خربزه میخوای یا هندوانه گفت: هردوانه. اشکالی داره دو تیم بیان روی هر دو کار کنن؟
یکی از بچهها که حقوق میخونه و صدای ریزی داره، گفت: میگن این تفکیک در هیچ جای قانون نیومده.
گفت: آیا در هیچ جای قانون اومده که پسر و دختر باید مختلط سر کلاس باشند؟ شورای انقلاب فرهنگی که این رو تصویب کرده...
- خب این بیست و چهار سال پیش بوده.
- خب باشه. این مصوبه ملغی اعلام شده؟ معارضش تو این مدت تصویب شده؟ حالا بر فرض هم که این طرح، قانون نباشه، مخالف قانونه؟ آقای قرائتی میگفت: یه نفر گفت: امام خمینی (ره) این جوری گفته. گفتند: امام خمینی (ره) نگفته. گفت: آخه حرف حسابیه اگه تا حالا نگفته حتما بعدا میگه. حالا اینه.
بخشهای دیگر این گفتگو:
1. بخش اول
2. بخش دوم
3. بخش سوم
4. بخش چهارم
5. بخش پنجم
کلمات کلیدی :
دانشگاه،
دختران،
پسران،
تفکیک جنسیتی،
اسلامی شدن
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/5/16 12:41 عصر
یکی از بچهها گفت: به نظر من نشدنیه.
گفت: اتفاقا شدنیه و اصلا قبل شده.
پسره براق شد.
گفت: تو خود دانشگاه چند جا هست که بیسر و صدا تفکیک شده ولی کسی نفهیمده. یه جوک بگم. میگن قدیم که محکومین را با تبر گردن میزدند، آخرین خواستهی اعدامی را انجام میدادند. یکی از اعدامیها شنیده بود یه جلادی هست که سر، یواش میزنه. دیدی میگن فلانی آمپول یواش میزنه. دستش سبکه آدم دردش نمیگیره. حالا این جلاده این جوری بود. وقتی گفتند: آخرین خواستهات چیه؟ گفت: میخوام فلان جلاد سرمو بزنه. طرف رو اوردن. اینم سرش رو گذاشت روی جایگاه مخصوص. هی منتظر موند هر منتظر موند، دید خبری نیست. گفت: بابا بزن میخوایم بریم کار داریم. جلاده گفت: زدم نفهمیدی!
دو تا از بچه ها لبخندی زدند. من گفتم: ای یخ کنی با این لطیفههات.
گفت: این لطیفه از او سختاش بود. دو سه روز باید بگذره تا خندهتون بگیره. خلاصه مخالفای عزیز رو دست خوردن. من از تو سوال میکنم: وقتی میری مسجد دانشگاه چند رکعت نماز بزنی به کمرت، تفکیک جنسیتی شدی یا نه؟ وقتی میری سلف، چیزی کوفت کنی چی؟ وقتی میری دستشویی چی؟ وقتی میری خوابگاه چی؟ هنوز بگم؟
یعنی از مقدسترین جا که مسجد باشه تا مزخرفترین جا که دستشویی باشه تفکیک جنسیتی صورت گرفته و نفهمیدی داش. حالا مونده کلاسهای درسی که وسط این طیف قرار گرفتن، که اونم به زودی میشه، خوبشم میشه.
اونی که گفته بود: "نشدنیه" گفت: یعنی تفکیک جنسیتی که میگن منظورشون کلاسای درسه؟ تو که میگن یعنی دانشگاهها جدا بشه بعضیاش دخترونه باشه بعضیاش پسرونه؟
گفت: این آخری حداکثرشه. که بعضی جاها هم شده مثل دانشگاه الزهرا (س) دانشگاه امام صادق (ع) ولی خب این که برسیم به این جا هنوز خیلی راه مونده باید زیرساختاش کمکم آماده بشه ولی فعلا کلاسای درسی رو که میشه کاریش کرد.
پسره گفت: اگه اینه خب آره شدنیه.
گفت: خیلی از ما مردم ایران یه روحیهی بدی داریم. وقتی قراره یه تغییر مثبتی اتفاق بیفته میآییم اون حالت حداکثری و آرمانیش رو در نظر میگیریم حساب میکنیم میبینیم فعلا نمیشه بعد نتیجه میگیریم که اصلا نمیشه. یا همه یا هیچ. این طور که شنیدم این طرح 23 یا 24 سال پیش، زمان حیات حضرت امام خمینی (ره) تو شورای انقلاب فرهنگی تصویب شده ولی میبینی که هنوز خبری نیست.
پسره گفت: پس یعنی بیاییم تو کلاس بین دخترا و پسرا پرده بکشیم؟
گفت: ببین واسه انجام هر کاری راههای مختلفی وجود داره. شما اگر میخوای بری یه شهری با چند وسیله میتونی برسی اونجا؟ این راهی رو که تو گفت من نمیپسندم و اصلا فایدهای نداره. ولی بیا یه راه دیگه رو بررسی کنیم. فرض کن مسئول آموزش یه دانشکده بیاد قبل از شروع ترم حساب کنه. ببینه بعضی کلاسها هست که دانشجوهاش زیاده مثلا 60 نفر. دو کلاس هم تشکیل میشه ولی هر دو مختلطه. بیاد همون دو کلاس را برگزار بکنه ولی دخترا جدا پسرا جدا. آسمون به زمی میآد. دخترا از پیشرفت علمی باز میمونن. خارجیا بهمون ایراد میگیرن... عیبش چیه؟ تو به من بگو.
- چی بگم آخه.
- نه جون من بگو. عیبش چیه؟
- خدا وکیلی هیچی.
- خب حالا یه حالت دیگه. مسئول آموزش یه دانشکده میبینه یه کلاس شلوغ هست که مثلا تو آمفی تئاتر برگزار میشه؛ چون یه استاد بیشتر نیست که اون درس رو ارائه بده. بیاد یه جستجویی تو بکنه تو دانشگاه خودش یا تو دانشگاهها دیگه ببینه میتونه کسی رو پیدا کنه که اون درس رو ارائه کنه. اگه پیدا کرد که صلاحیتهای علمی لازم رو واسه ارائهی اون درس داره یه کلاس رو بکنه دو کلاس. به نظر تو این جوری چه عیبی داره؟ کیفیت آموزشی میآد پایین. به قول شاعر صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را / خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟
- پس تفکیک جنسیتی که میگن کلا یعنی همین؟
- فکر کنم اگه تو بچهی بزبز قندی بودی حتما اسمت منگول بودی. من میگم کار رو از جای کوچیکی که میتونیم شروع کنیم بعد زیر ساختها و امکانات رو فراهم کنیم تا مثلا بیست سال دیگه برسیم به اون نقطهی آرمانی. افتاد الان؟
قسمتهای قبلی این گفتگو:
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم
کلمات کلیدی :
دختران،
پسران،
تفکیک جنسیت دانشگاه ها
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/5/13 2:45 عصر
مصطفی گفت: به نظر من همین وضعیت مختلط لازمه. این جوری بهتر همدیگه رو میشناسن. فردا که رفتن تو جامعه سر کار به مشکل بر نمیخورن.
گفت: بیا دقیقتر به این مسئله نگاه کنیم.
اولا به نظر تو اگه دخترا جدا و پسرا جدا باشن دیگه نسبت به جنس مخالف شناخت پیدا نمیکنن. افراد خانواده و فامیل و مراجعه به ادارات و بازار برای خرید و ارتباط با رسانههایی مثل تلویزیون و کتاب و روزنامه و... کلا فینیش؟
ثانیا این شناختی که میگی منظور چه جور شناختیه. منظورت شناخت تک تک افراد جنس مخالف با ویژگیهای خاصشون که نیست؟ که اگه منظور این باشه هیچ دو آدمی دقیقا مثل هم نیستند و اطلاعاتی که دربارهی هر کسی به دست بیاری به درد ارتباط با بقیه نمیخوره.
اگه نه، منظورت ویژگیها کلی و عمومی جنس مخالفه. خب این نیازی نیست که بری چشم تو چشم جنس مخالفت بدوزی که اینا را پیدا کنی. مگه این که با روش تحقیق استاندارد بیای فرضیه بدی و نمونهگیری کنی بعد آزمون و...!
راهش خوندن آیات و روایات و کتابهای روانشناسی و صحبت کردن با بزرگترهای عاقل و با تجربه است. تازه مگه دختر- پسرای دانشجو چقدر تو دانشگه فرصت پیدا میکنند که بخوان این جور شناختی را به دست بیارن؟
یکی از بچهها هول کرد و گفت: به قول خودت فرصت زیادی ندارند که با هم ارتباط داشته باشند پس دیگه از چی میترسی بذار کنار هم تو دانشگاه درس بخونن.
گفت: ببین این فرصت کم واسه شناخت پیدا کردن کافی نیست ولی واسه از راه به در کردن کافیه. چون یه نگاه، یه لبخند، یه طرز لباس پوشیدن خاص، یک ناز و عشوه، یه چشمک، یه متلک... همهش تو دو سه ثانیه ممکنه اتفاق بیفته ولی فکر و خیال آدم رو روزها و بلکه سالها میتونه به خودش مشغول کنه و بعدشم آدمو بکشونه به جاهایی که نباید بکشونه.
حبیب گفت: خوابگاهها هم که حموم درس و حسابی ندارن که... (خندهی مرگبار حضار)
این رفیقمون که هول کرده بود، ادامه داد: خب همینها که گفتی تو کوچه و خیابون و... هم میتونه اتفاق بیفته حالا تو دانشگاه نشد تو یه جای دیگه.
گفت: حالا اونجا رو ما فعلا شاید نشه کاریش کرد ولی دلیل نمیشه که اینجا هم که میشه کاری نکرد. بالاخره زمینهی گناه را هر چه کمتر کنیم بهتره. یک چیز دیگه هم بگم. خود پسرا که ارتباطاتشون با هم یا خود دخترا با هم که خیلی بیشتر از ارتباط با جنس مخالفه؛ تو کلاس، تو خوابگاه و اصلا خودشون هم همجنس اطرافیانشون هستن واقعا چقدر همدیگه رو میشناسن؟ یا اگه هم میشناسن، این شناخت چقدر مانع به وجود اومدن مشکلات ارتباطی بین اونا شده؟ تا چه برسه که بخوان جنس مخالف رو بشناسن که دو دقیقه که با هم صحبت میکنن، هزار تا فکر و خیال جور و ناجور دربارهی هم میکنن!
جواد که تا الان ساکت بود. یک چشمی نگاهی کرد و گفت: تو هم دیگه خیلی بدبینی.
گفت: ببین پسر خوب. اولا که من الان سی و هفت سالمه و کلی موی سفید دارم. 14 ساله ازدواج کردم. یک پسر 13 ساله دارم و یک دختر چهار ساله. لااقل هفت سال دانشگاه درس خوندم و خوابگاه خوابیدم و وام صندوق رفاه دانشجویان گرفتم و کلی عکس با شورت ورزشی دارم. (خندهی شدید حضار) و لااقل 10 ساله که دارم تو محیطها مختلط و تک جنسی رسمی و آزاد درس میدم. و چند سالی هم واسه تبلیغ تو خوابگاههای دخترونه که هیچ کدومتون تجربهشو ندارین...
یکی از بچهها گفت و آرزوشو داریم... که پس گردنی محکم من حرفش رو بدرقه کرد و البته مشتی هم حوالهی من کرد که خوشبختانه به آرش خورد. و به سرعت جام رو عوض کردم چون دیگر حاشیهی امنم رو از دست داده بودم... "گفت" ادامه داد:
آره و خوابگاههای پسرانه . هنوز بگم؟ پنج ترم مشاوره خوندهام تو شهید بهشتی و همین الانش هم تو یه مرکز ملی مشاوره ارزیاب محتوایی هستم. حالا دیگه اگه ندونم چه خبره، باید برای لای جرز دیوار تغییر کاربری بدم. (باز هم خندهی شدید حضار) آقا مشکلات ارتباطیای که بچههای ما با جنس مخالف دارن. ریشههای مهمتری داره از جمله نداشتن مهارتهای زندگی؛ مثل مهارت اعتماد بنفس، مهارت تصمیمگیری، مهارت کنترل خشم، مهارت مواجهه با ناکامی، مهارت کنترل استرس، مهارت برنامهریزی و... که اینا با مطالعه و مشاوره و کلاسها و کارگاههای آموزشی-تربیتی حل میشه. نه این که سر کلاس بلوتوث روشن کنم و واسه دخترا کلیپهای ممنوعه بفرستم یا برم با دختر خوشگل/ پسر خوش تیپ کلاسمون تو کافی شاپ کافه گلاسه بخورم... آره داهاش.
بخش اول این گفتگو
بخش دوم این گفتگو
بخش سوم این گفتگو
کلمات کلیدی :
دختران،
پسران،
تفکیک جنسیتی دانشگاه ها،
شناخت حنس مخالف،
مهارت های زندگی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/5/11 11:45 صبح
گفتم: خب تو اینو میگی، مگه اشکالی داره کسی بره دانشگاه واسه این که ازدواج کنه. ازدواج چیز بدیه؟
گفت: اولین مشکلش اینه که چهل، پنجاه درصد فضای دانشگاه از حالت دانشگاه بودن خارج میشه و میشه چیزی شبیه خیابون و پارک و پاساژ. مشکل دوم خانوادههای این دختراس. تو حساب کن حالا اومدیم یه دختری، پسری رو تور زد. مثلا همکلاسیش رو. این ننه مرده بلند میشه میره خواستگاری. خانوادهی دختر میپرسن خب کاری، منبع درآمدی داری؟ میگه نه من دانشجوی مملکتم. میگن سربازی رفتی؟ میگه نه. میگن پس تو غلط کردی اومدی واسه دختر/ آبجی ما.
حالا این پسرهی بیچاره به قول خودش عاشق شده دختره هم بدتر. حالا بیا و درستش کن. حد اقلش افسردگی و افت تحصیلیه. دیگه حداکثرش رو بخوای، از غیبت از کلاسها بگیر برو تا مشروطی و ترک تحصیل و اخراج شدن و گاهی هم جنایت.
کلمات کلیدی :
ازدواج،
دختران،
پسران،
تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/5/10 11:32 صبح
... یکی از بچهها گفت: این طرح جداسازی دخترا از پسرا تو دانشگاه به نفع پسراس ولی این بیچارهها نمیدونن و گرنه این قدر جوش نمیاوردن تازه حمایت هم میکردند.
- چطور؟
- این طوری لااقل سی چهل درصد شرکت دخترا تو کنکور کمتر میشه. به جاش پسرا میرن.
- دخترا از پسرا جدا بشن چه ربطی داره به این که پسرا بیشتر تو کنکور قبول بشن.
- واقعا نمیدونی؟
- تو بگو عقل کل.
- تو فکر میکنی این همه دختر که ریختن دانشگاه. همهشون واسه علم و دانشه یا نیاز مالی دارن میخوان بعدا برن سر کار؟ نه بابا خیلیاشون میبینن هر چی میشینن تو خونه خواستگاری نمیآد واسشون. به دور و بر خودشون که نگا میکنند میبینند هــو وَه چقدر ریخته دختر ترشیده. بعد به خودشون میگن: این جوری فایده نداره. بلند بشیم بریم دانشگاه بالاخره تو هر کلاسی، هیچی که نباشه، ده پونزده نفر پسر هست. خب این ضربدر تعداد کلاسها بعد ضربدر تعداد ترمها بعد به اضافهی پسرای رشتههای دیگه کن که تو محوطه و کتابخانه و.. میشه جلوشون رژه رفت، ادا در اورد، ریسه رفت، جزوه داد و... خلاصه این جوری احتمال این که دری به تخته بخورد به صورت تصاعدی بالا میره...
بیشتر بچه ها دیگه داشتن از خنده میترکیدن...
دخترا جدا، پسرا جدا (1)
کلمات کلیدی :
دختران،
پسران،
تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها