روز پدر و جوراب با کیفیت!
از به من چه و به تو چه ملانصرالدین تا جوراب با کیفیت روز پدر!
از دقیقه 10 تا 19
کلمات کلیدی : ملانصرالدین، جوراب، روز پدر، رادیو معارف، برنامه مهربان باشیم
از به من چه و به تو چه ملانصرالدین تا جوراب با کیفیت روز پدر!
از دقیقه 10 تا 19
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم
نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
به زیر آسمان در سایه تو
جهان دردیدگانم بود و گم شد
غم دریا دلان رابا که گویم ؟
کجا غمخوار دریا دل بجویم ؟
دلم دریای خون شد در غم دوست
چگونه دل از این دریا بشویم؟
تو پاییز پریشم کردی ای گل
پریشان ز پیشم کردی ای گل
به شهر عاشقان تنها شدم من
غریب شهر خویشم کردی ای گل
به سان چشمه ساری پاک ماندم
نهان در سنگ و در خاشاک ماندم
هوای آسمان ها در دلم بود
دریغا همنشین خاک ماندم
تو بی من تنگ دل من بی تو دل تنگ
جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ
فلک دوری به یاران می پسندد
به خورشیدش بماند داغ این ننگ
به گردم گل بهارم چشم مستت
ببینم دور گردن هر دو دستت
من آن مرغم که از بامت پریدم
ندانستم که هستم پای بستت
به شب فانوس بام تار من بود
گل آبی به گندمزار من بود
اگر با دیگران تابیده امروز
همه دانند روزی یار من بود
دوستی باصفا که معمولا شعر زیبایی به تورش بخورد برایم ایمیل میکند این را برایم فرستاده بود. برایش نوشتم:
چه شعر دل انگیزی! به سبک شعرهای قدیمی که پشت کارت تبریک ها در ایام عید برای دوستانمان مینوشتیم. زبانی ساده با کلماتی که این روزها دیگر کمتر درشعرها به کار میروند و با یکی دو اشکال واژگانی و بلاغی و شاید هم دستوری که نشان دهندهی ناشی بودن شاعر است؛ شاعری دلسوخته و بی تکلف. جالب اینکه اتفاقا این اشکالات بر صمیمیت و سادگی شعر افزوده است. احساس میکنی شاعر اهل کلاس گذاشتن نیست. شبیه دوستی که می بینی آمده خانهات و نشسته و در ضمن صحبت میبینی جورابش سوراخ است و عجیب است که همین باعث میشود یخ بین شما آب شود و احساس راحتی و صمیمیت بیشتری با او بکنی!
یکی از شاگردان متاهلم که -بهتر از خودم نباشه- تاهل هم هنوز موفق نشده آدمش کند، برایم پیامک فرستاد که
میدونین چرا زنها روز زن، طلا کادو میگیرند و مردها لباس زیر و جوراب؟ چون خلایق هر چی لایق.
منم برایش نوشتم:
به هر کسی چیزی را میدهند که نیست و لازم دارد. (نگاهی متفاوت)
ایشان هم که استاد زبان و رو است دوباره برایم نوشت:
پس یادم باشد، روز مرد، یک گرم عقل بخرم و کادو بدهم. (نگاهی متفاوتتر)
من هم نوشتم: صلاح مملکت خویش...
پیراهن و شلوار یدکی، زیرپوش و حوله، صابون و شامپو و کلا از این جور ژیگولافزارها همراه خود نبرید؛ چون لازمتان نمیشوند. فوقش فرصت کنید و حوصلهاش را داشته باشید تو زنجان، آن هم موقع برگشتن (یعنی روز دوم)، قبل از خواب، مسواکی بزنید؛ تازه بیخمیردندان.
منتهای مراتب، در فواصل زمانی متعدد به صورت متناوب عطر بزنید تا هم خودتان گیج نشوید و هم همراهتان بیهوش نشود. همچنین اگر خواستید جایی بروید که مجبور بودید کفشتان را در بیاورید، حتما به جورابتان هم عطر بزنید؛ البته کسی نبیند وگرنه در عقلتان شک میکند.