اولین باری که...
مراسم چهلم پدر یکی از بستگان بود و رفته بودیم سر خاک. پسران و برادران و نوههای مرحوم در دو طرف قبر به صف ایستاده بودند و به کسانی که برای تسلیتگویی میآمدند، ادای احترام میکردند و از آنها تشکر. این طرفتر بستگانِ دورتر ایستاده بودیم و منتظر تا غریبهترها بروند و ما هم برویم و فاتحهای بر مزار بخوانیم و خداحافظی بگیریم.
زنها یک طرف و مردها هم این طرف و آن طرف در دستههای کوچک چند نفری ایستاده بودند و با هم گپ میزدند. از قیمت آپارتمان گرفته تا درخواست کارت سوخت دارای بنزین لیتری 400 تومن به صورت تعارفی.
من هم کنار یکی از این اجتماعات بیش از سه نفر ایستاده بودم و منتظر؛ پنج نفر که با من میشدند شش تا و بنده هم کوچکترین آنها بودم و همه بین 50 تا 60 سال. هم محلهایهای سابق و دوستانی قدیمی بودند و داشتند خاطراتشان را یادآوری میکردند و میخندیدند و چاشنیاش هم بد و بیراههای صمیمانهای بود که یکی در میان به هم میدادند و در ضمن، گاهی هم از من معذرتخواهی میکردند که دو منظوره بود؛ یعنی معذرتخواهی بابت ناسزای پیشین و رخصت بابت ناسزای در راه.
در این بین دو نفر از آنها، به طور خاص افتاده بودند به جان یک نفر دیگر که اتفاقا از همه مسنتر بود و تیکه بارش میکردند و او هم بار آنها؛ تا جایی که که آن یک نفر کم آورد و از یکی دیگر از دوستان حاضر در جمع که داشت با نفر پنجم صحبت میکرد، خواست که به دادش برسد. او هم شروع کرد به گفتن اینکه چقدر به این بندهخدا ارادت دارد و برای اثبات این حرف دلیلی محکم آورد:
ببینین به جان خودم اولین عروسیای که رقصیدم، عروسی این آقا بوده...
که یکی از همان دو نفر حرف او را با همان لحن ادامه داد (انگار که خود گوینده همچنان دارد حرف میزند): و از آن به بعد بود که دیگر پیشرفتم شروع شد...
نکتهی فنی: تاریخ ازدواج مزبور برمیگردد به حدود 40 سال پیش.
کلمات کلیدی : رقص، خاطرات، مراسم چهلم، قبرستان، عروسی