ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/3/8 2:25 صبح
لینک این یادداشت در وبگاه شخصی محمد یعقوبی
امشب کتاب نمایشنامهی خشکسالی و دروغ را تمام کردم. پایان کتاب دو مصاحبهی خواندنی با محمد یعقوبی نویسندهی نمایشنامه را آورده که من پاسخ بعضی از پرسشهایم را با آنها گرفتم و بعضی از حدسیاتی را که در یادداشت پیشینم (پیش از خواندن کتاب) زده بودم تایید شد و راستش به خودم امیدوار شدم.
از نکتههای مهمی که در آن یادداشت آورده بودم توجه به ناگفتههای نمایش بود که بعدا در مصاحبهاش دیدم که به این مسئله توجه خاص دارد. هر چند من به این مسئله، متفاوت و شاید اندکی ژرفتر از جیزی که ایشان گفته بودم. فکر میکردم و میکنم.
بگذارید واضحتر بگویم. هر چند احتمال میدهم به بعضی چیزها متهم شوم ولی اشکالی ندارد من که ادعا ندارم منتقد حرفهای تئاتر هستم و ادعا ندارم که حرف من لزوما درست است و انتظار هم ندارم همه مثل من فکر کنند.
از پیشفرضهای من در این ادعا پذیرش این نظرگاه است که گاهی اثری هنری واجد معنایی است که خود هنرمند موقع آفرینش آن چه بسا به آن توجه نداشته و حتی بالاتر اینکه گاهی واجد معنایی است ناسازگار با نیت هنرمند.
ادعای من این است که هر چند با توجه به نشانههای فرامتنی از جمله بعضی رویداهای اجتماعی زمان ما و نیز هشدارهای مکرر بعضی متفکران و فعالان فرهنگی ما دربارهی بیماری دروغگویی در جامعهی ما و نیز با توجه به عنوان نمایشنامه و حتی بعضی از سخنان صریح نویسنده، انتظار ما پیش از دیدن این نمایش این است که نویسنده در صدد نمایشدادن بدیها و آسیبهای دروغ در سطح روابط اجتماعی و به خصوص روابط خانوادگی است؛ ولی به نظر من در این نمایشنامه نشان داده میشود که بدون دروغ نمیشود زندگی کرد؛ یا حداقل زندگی بدتر میشود.
شاید بگویی من دارم تفسیر دلخواهم را به زور بر متن تحمیل میکنم ولی میخواهم به سه نشانه از متن اشاره کنم که آنها را تاییدکنندهی این تفسیر میدانم:
1. یک بار دیگر نمایش را ببینید. دروغهای متعددی را که در آن افراد به یکدیگر دادهاند در نظر بگیرید. حالا یکی یکی بیازمایید که آیا اگر در هر یک از آن موقعیتها راستش گفته میشد، اوضاع بهتر از آن چیزی میشد که بود یا بدتر. مثلا امید از میترا جدا نمیشد؟ من که به نظرم در بیشتر موارد اوضاع بدتر میشد یا با احتیاط بیشتری بگویم معلوم نبود بهتر میشد.
مثلا اگر امید به آلا میگفت که المیرا افشار یکی از شاگردان من است که رابطهی محبتآمیزی فراتر از صِرف استاد و شاگردی بین ماست یا آرش به میترا میگفت که امید آن شب پیش من اینجا بوده یا امید به میترا میگفت که آلا من را دوست دارد و گاهی برایم کارت پستال میفرستد و...
2. در آن جا که میترا قرار بود ساعت 3 بیاید پیش امید ولی دیر میکند، آلا که الان دیگر همسر امید شده است از امید میپرسد: تو الان خیلی نگرانشی؟ امید میگوید: آره. آلا میگوید: پس گاهی وقتها پیش میآد که دروغ نگی؟ ولی درست موقعی که آدم دوس داره بهش دروغ بگن.
3. تو پوستر روی عبارت "از دروغ" خط خورده و این یعنی اینکه اهورا مزدا لازم نیست این سرزمین را از دروغ حفظ کنی چون لازمش داریم! (البته این را هم بگویم که نویسنده در مصاحبه میگوید که خظ زدن آن، خواستهی شورای نظارت بوده ولی همان طور که عرض کردم معنای یک اثر هنری لزوما همان نیست که آفرینندهی آن میگوید یا لااقل تنها معنا آن نیست که او میگوید).
کلمات کلیدی :
نمایش،
خشک سالی و دروغ،
محمد یعقوبی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/30 5:24 عصر
دیروز نمایشنامهی خشکسالی و دروغ را از کتابخانه گرفتم. خوندنش الان خیلی هیجانانگیزه اینکه دائما متوجه میشوم چه چیزی تو نمایش بود و اینجا نیست و بالعکس. سوالات زیادی دارم در این نمایش. از جمله اینکه کدام حرفهای نویسنده واقعا برایش مهمتر بوده آنهایی که گفته یا آنهایی که نگفته. سطرها یا لابه لای سطرها؟
برای مثال:
1. توی پوستر نمایشنامه جملهی اهورامزدا اومده ولی روی دروغ با ماژیک قرمز خط خطی شده. چرا؟
2. چرا با اینکه در جملهی اهورا مزدا "دشمن" هم هست ولی در نمایش به آن پرداخته نشده.
3. دو سه شخصیت داریم که در نمایش حضور پنهان دارند: المیرا افشار، افشین شوهر اول آلا، اروف، دوست دختر آرش.
4. دو قصهی تمثیلی از دنیای حیوانات در نمایش گفته شد یکی خرگوش کوچولو دیگر قورباغهی دهان گشاد که به ظاهر ربطی به کل ماجرا ندارد ولی به نظرم دارد. ربطش چیه؟
...
کلمات کلیدی :
خشک سالی و دروغ،
نمایشنامه،
اهورامزدا
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/29 12:12 عصر
یکی از دوستانم معروف به شکارچی از یکی از دوستان مشترکمان به نام جیگر بابا یه نمایشی بهش رسیده بود و اونم به من رسوند به نام "خشکسالی و دروغ". عجب نمایشیه پسر! متن محشری از محمد یعقوبی. نمایشنامهای هنرمندانه و قوی به لحاظ ساختاری و عمیق به لحاظ تحلیل شخصیتها و کنشهای آنها و مسائل مهم بشری و روابط انسانی، غنی به لحاظ گزینگویههای ناب و تیکههای طنزآمیز کلامی و موقعیتی و بالاخره به یاد ماندنی به جهت بازیهای درخشان پیمان معادی، باران کوثری، علی سرابی، آیدا کیخایی که به نظر من از همه بهتر و تاثیرگذارتر بازی کرد مخصوصا در پردهی آخر. (ناگفته نماند که کمی هم زهرمار قاتی این نمایش هست که فعلا تصمیم ندارم دربارهاش صحبت کنم)
اسم نمایشنامه گرفته شده از دعای داریوش اول در حق ایران است که
اهورامزدا این سرزمین را از دشمن، از خشکسالی و از دروغ دور بدارد.
نکتهی تازه و جالبی که نویسنده با زبان آرش (پیمان معادی) میگوید این است که اصل دعا این بوده:
اهورامزدا به این سرزمین "میایاد" دشمن، خشکسالی، دروغ.
این یعنی چی؟ یعنی اینکه نبوده اونم آرزو میکرده هیچ وقت این چیزا نباشه ولی الان چی؟ الان همهی اینا هست. پس باید بگه...
که آرش وقتی به اینجا سکوت میکنه چون متوجه میشه که امید اصلا به حرفهای او گوش نمیکنه چون خوابش گرفته...
دربارهی اینکه چرا این جمله در نمایشنامه شنیده نمیشود با اینکه بیننده به شدت کنجکاو میشود که آن را بداند دو وجه به نظرم میرسد:
1. کارگردان سطح هنری کار را بالاتر میگیرد و از ایجاز استفاده میکند و حدس زدن جمله را به بیننده واگذار میکند که البته حدس زدنش برای بینندهی باذکاوتی مثل بنده و شما خیلی سخت نیست (مخصوصا که بتوانی به نسخهی چاپ شدهی نمایشنامه سرکی بکشی و ببینی که در آن جا نوشته شده:
الان باید بگه اهوارامزدا! این کشور را از دشمن، خشکسالی و دروغ نجات بده.
2. میدانید که برای مدتی این مجوز اجرای این نمایشنامه لغو میشود و صدور مجوز مجدد منوط به پارهای از اصلاحات میشود و احتمالا این جمله از ترس اینکه سویهی سیاسی داشته و تعریضی به حاکمیت باشد، حذف شده است.
به نظر خودم احتمال دوم قویتر است چون همان طور که عرض کردم این جمله در متن مکتوب نمایشنامه و شاید هم در اجرای اول و دوم آن که (که من ندیدهام) آمده باشد.
کلمات کلیدی :
ایران،
دعا،
نمایش،
خشک سالی و دروغ،
داریوش اول