طراحی وب سایت سرگذشت هایی از ایران 2040 (6) - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند از دانش سیر نمی شود، تا سرانجام به بهشت درآید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

سرگذشت هایی از ایران 2040 (6)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/12/21 12:12 صبح

 

شبنم زنی است در آستانه‌ی 39 سالگی و از آن دسته زنانی که اگر از او بپرسی راحت سنش را به تو می‌گوید. دبیر زیست‌شناسی است و دو سال پیش هم دبیر نمونه‌ی منطقه یک مشهد شد. شوهرش مهرداد 42 سال دارد و فروشگاه لوازم یدکی ماشین دارد و خوشبختانه ارث خوبی هم از پدرش که 6 سال پیش عمرش را داد به شما به او رسیده.

امشب وقتی مصطفی پسرشان رفت اتاقش و تنها شدند، شبنم سر صحبت را باز کرد. شبنم رک است و تو چند جمله‌ی کوتاه کل مطلب را می‌گوید و مهرداد هم که از بس صبح تا شب با مشتری‌های جورواجور سر و کله می‌زند، عاشق این خصلت او است.

- آقا مهرداد

- جانم

- می‌گم باید زن بگیری.

- چی؟ حالت خوبه؟

- این روشنک‌خانم همسایه‌مون.

- تو هم ما رو گرفتی!؟ چی می‌گی واسه‌ خودت؟

 

(راستی نگفتم. روشنک خانم همسایه‌ی مهرداد و شبنم است سه تا خانه بینشان فاصله است. 37 سال دارد و شوهرش را سه سال پیش تو تصادف از دست داد. راننده تاکسی بود. دو بچه دارد؛ پروانه (کلاس چهارم) و پرویز (کلاس اول). الان هم خودش تو بیمارستان کار خدماتی می‌کند.)

 

-شبنم خانم گفت: ببین تو که دستت به دهنت می‌رسه شکر خدا. دو خونواده که سهله چهارتاش رو هم می‌تونی خرجشو بدی.

- یعنی واقعا تو می‌خوای سرت هوو بیارم؟

- نگو هوووو! آدم یاد هیولا می‌افته.

- حالا حتما آدم باید یه زن بیوه رو بگیره. تو بپرس خرج ماهشون چقدر می‌شه، یه شماره حساب بگیر من ماه به ماه به حسابش پول می‌ریزم راضی شدی؟

- این خوبه ولی کافی نیست. من یه زنم. می‌فهمم. یه زن به یه مرد احتیاج داره که بهش تکیه کنه. مسئله فقط پول نیست. این طفلک که آدم آهنی نیست. دل داره. از اون گذشته بچه‌هاش یه پدر می‌خوان که بالا سرشون باشه.

- ببین من بدم نمی‌آد راستش، با هم که تعارف نداریم. ولی این بعدا مسئولیت می‌آره واسه من. می‌تونی تحمل کنی. این حسادت زنانه رو من ازش می‌ترسم.

- خودم می‌دونم. ولی دیگه دوره‌ی این حرفا گذشته. منم دوست دارم تو فقط مال من باشی ولی وقتی فکرشو می‌کنم می‌بینم وقتی ما می‌تونیم به این زن کمک کنیم، چرا بهش ظلم کنیم. منم راستش به خودم که نگاه می‌کنم می‌بینم پیش درگاه خدا روسیاهم، دستم خالیه. می‌خوام این کار ذخیره‌ی آخرتم باشه شاید خدا رحمش به ما بیاد و از گناهامون بگذره.

- بذار بیشتر فکر کنم.

- فکر کن. ولی باید بگیریش.

بعد شبنم دو انگشت وسط و اشاره‌اش را گازانبری کرد و کمی به جلو خم شد و دماغ مهرداد را لای خم بیرونی انگشتانش گرفت و فشار داد و به طرف خودش کشید و گفت:

- ولی از حالا بهت بگم. منو باید بیشتر دوست داشته باشی و گرنه این دماغ پت و پهنت رو، می‌کنم، می‌فرستم واسه مادرت...

مهرداد هم مثل همیشه تو این مواقع ریسه می‌رفت...

 

لینک: آیا چند همسری حق مرد است یا زن؟!

 




کلمات کلیدی : ایران، چند همسری، 2040