طراحی وب سایت سرگذشت هایی از ایران 2040 (شماره2) - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات]را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]

سرگذشت هایی از ایران 2040 (شماره2)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/11/28 1:37 عصر

 

فرانک 22 سال دارد و ساکن تهران. یک سال هم کنکور داده که قبول هم شد ولی دانشگاه تبریز بود و پدرش اجازه نداد که برود می‌گفت: راهش دوره. او هم دیگر بی‌خیال دانشگاه شد. یک سال پیش دوره‌ی خیاطی را گذراند و الان خیاط قابلی است و  فک و فامیل، کارهایشان را به او می‌سپارند.

امشب ولی او کمی استرس دارد. با این که قبلا هم خواستگار داشته ولی انگار هنوز بار اولش است. مهرداد تو مغازه‌ی الکتریکی پدرش کار می‌کند. 25 سال دارد و سربازی هم رفته و طبقه‌ی بالای خانه‌شان هم برای اوست...

بالاخره خواستگاران آمدند. هیئت بلندپایه‌ای مرکب از مهرداد و پدر و مادر و مادربزرگش. بعد از حرف‌های معمولی، بالاخره مهرداد و فرانک رفتند گوشه‌ی هال تا به قول مادر بزرگ سنگ‌هاشان را با هم وا بکنند. مهرداد شروع کرد کمی از خودش گفت. از گذشته‌اش، از کارش، از درآمدش، از محل زندگی آینده‌اش، و انتظاراتی که از همسر آینده‌اش دارد و بالاخره ساکت شد. نوبت به فرانک رسید. او گفت:

- قبل از هر چیز لازمه یه مطلبی رو بدونین بعد اگه مشکلی نداشتین بقیه‌ی حرفام رو می‌گم.

- بفرمایید. من سر و پا گوشم.

- من باکره نیستم.

فرانک ساکت شد. مهرداد هم ساکت بود. فرانک ادامه داد:

- من قبلا یک بار ازدواج کرده‌ام. موقتی. حدود یک سال و نیم. مدارک ثبتی و محضریش هم هست.

- برای من اهمیتی نداره. به نظر من تاریخ مصرف این حرفا گذشته. چیزی که برای من مهمه شخصیت و منش شماست. شاید تعجب کنید اگه بهتون بگم که من می‌دونستم. یعنی من شوهر قبلی‌تون را می‌شناسم. علیرضا. درسته؟

- بله.

- دوستمه. اصلا خود او از شما واسم تعریف کرد گفت که به هم میاین و آدرستون رو بهم داد. خب خواهش می‌کنم ادامه بدین. شما چه انتظاری از همسر آینده‌تون دارین...



لینک: سرگذشتی از ایران 2040 (شماره1)


 




کلمات کلیدی : ایران، 2040، ازدواج موقت، ازدواج دائم