ناخرمانی مدنی!
نافرمانی مدنی در واکنش به افزایش قیمت معقول، منطقی، منصفانه و مسئولانه پراید در ایران
کلمات کلیدی : پراید، نافرمانی مدنی، افزایش قیمت
نافرمانی مدنی در واکنش به افزایش قیمت معقول، منطقی، منصفانه و مسئولانه پراید در ایران
بالای در خانهای نوشته شده بود: وقتی تایر پنچر ماشینتان را دیدید لطفا "آه" نکشید!
پشت اتومبیلی نوشته بود: بوق نزن راننده خوابه!
تو رستورانی نوشته بود: لطفا ما را از دود سیگار خود محروم فرمایید.
پشت پرایدی نوشته بود: مرگ دست خداست پراید فقط یک وسیله است!
پشت میکسری (1) نوشته بود: عاقبت فرار از مدرسه!
تو روستایی رو در طویلهای دختر تخسی باگچ نوشته بود: آقا گرگه! آقا شغاله! آقا دزده! برید خونتون آیفونمون تصویریه...
پشت یه پژوی girlfull نوشته شده بود: ورود آقایان ممنوع...
خالکوبی رو دست یکی: بیتو هرگز با تو عمرا!
شما هم اگر چیزی دیدی بگو به این فهرست اضافه کنیم.
___________________________________________________________
(1) کامیونی که با چرخش محفظهی دوکی شکل غلتان بزرگی نصب شده در پشتش و با آمیختن آب و پودر سیمان و ماسه، بتون تولید میکند. (خداییش کل فرهنگنامهها را بگردید اگر تعریفی جامعتر و روشنتر از این برای این وسیله پیدا کردی هر چی دلتون خواست بگید. خود شرکت سازندهاش هم باور کن چنین تعریفی نداره).
جناب بزبز قندی بعد از آن مشکلی که با آقا گرگه پیدا کرد و نزدیک بود شنگول و منگول و حبهی انگورش را از دست بدهد، تصمیم گرفت، مدت زمان غیبتش از خانه را کمتر کند. لذا مدتی بدو بدو کرد تا وام خودرویی برایش جور شد. خوشحال و خندان رفت سراغ یکی از نمایندگیهای شرکت سایپا برای تهیهی پیش فاکتور.
بعد از سلام و احوال پرسی، از متصدی فروش خواست که برایش یک صبای خوشگل در فاکتور بنویسد ولی متصدی فرمودند: برای خرید با وام بانکی فقط 132 و 111 فاکتور میشود. بز بیچاره به ناچار 132 را انتخاب کرد و گفت: دوگانه سوز لطفا ولی فرمودند: برای خرید با وام بانکی فقط یگانه سوز تحویل داده میشود. شاخهای بزبز قندی دیگر داشت خارخار می کرد.
در حالی که صدایش از عصبانیت میلرزید گفت: آخر چرا؟ 80 درصد قیمت خودرو توسط بانک و 20 درصد باقیمانده هم توسط خود من یک جا و به صورت جرینگی به حسابتان ریخته میشود. این دیگر چه فرقی با خرید نقدی دارد؟! دیگر چرا جنس مانده روی دستتان را به ما میاندازید؟ فرمودند: همینه که هست. داغه نخور داش!...
جناب بزبزقندی کمی سبک، سنگین کرد، دید دو و نیم میلیون تومان که سود باید به بانک بدهد، شرکت هم که ماشین را دویست، سیصد هزار تومان بالای قیمت بازار به او میفروشد! برای همین کلا بی خیال خودرو شد. بعد دو سه تا گزینه برای برخورد با نمایندگی سایپا به ذهنش خطور کرد. ولی وقتی به یاد مع مع شنگول و منگول و حبهی انگورش افتاد، راه آخری را برگزید و از نمایندگی خارج شد و خدا را شکر کرد که کاری دست نمایندگی و خودش نداده است. کاغذ معرفینامه را که بانک به او داده بود، از جیبش در آورد و دماغش را تمیز کرد و راهی خانه شد.
و سرانجام بزبز قندی قصهی ما با یکی از بچههای با مرام و معرفت محله که دوچرخه داشت، هماهنگ کرد که از فردا با هم بروند برای خرید که زود برگردد و بچهها زیاد در خانه تنها نباشند. این هم عکسی از این اولین روز این رویداد مهم.
دیروز رفته بودم دنبال زهرا دخترم (سه ساله) مهد کودک. تو راه برگشتن. پیاده بودیم و به طرف ایستگاه اتوبوس می رفتیم. پرایدی کنار خیابان پارک بود. گفتم: زهرا جان بابا می خواد از این ماشینا بخره. با لحن کشدار اعتراض آمیزی گفت: نــــــــــــــــــه. گفتم چرا؟ گفت ماشین عروس بخر!