طراحی وب سایت هتل چهار ستاره - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]

شفرنامه ی ناشر خشرو (7)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/3/1 11:56 عصر

 

شبی در زنجان

عنوان فرعی: درکی تازه از یک مفهوم جامعه‌شناختی

شما ساعت 4 عصر که از قم حرکت می‌کنید، حدود ساعت 11 شب به زنجان می‌رسید. خوب حتما می‌روید و در رستورانی نزدیک میدان بزرگ ورودی زنجان و جوجه می‌خورید. اول از هر چیز جمله‌ای در رستوران می‌بینید که خوشتان می‌آید: "لطفا ما را از دود سیگار خود محروم فرمایید" بعد که جوجه را می‌آورند می‌بینید که جوجه نیست جوجه‌ی جوجه است و چیزی که در قم خورده بودید جوجه بود. خلاصه با دندون قروچه می‌خوریدش و...

بعد نوبت خواب می‌رسد. می‌روید و در جوار هتل بزرگ چهار ستاره، کنار جدول، جایی که چادرهای متعددی بر پا شده، ماشین را پارک می‌کنید و با اعتماد به نفس کامل، حصیر را از صندوق عقب ماشین در می‌آورید و دو پتوی مسافرتی برای زیر پا و دو پتوی یک نفره برای کشیدن روی سرتان و اصلا هم به نگاه‌های حیرت‌زده‌ی همسایه‌های موقت خود توجه نمی‌کنید؛ هر چند می‌‌دانید که دارند تو دلشان می‌گویند: بابا اینا دیگه کین!؟ دیوانه‌اند طوری گرفتن خوابیدن که انگار رفسنجانه نه زنجان.

اینجاست که با معضلی بزرگ روبرو می‌شوید. کفش‌ها را کجا بگذارید. کنار حصیر بگذارید که معلوم نیست فردا پا به پای کی دارند پیش می‌روند؟ و بدیهی است هر که باشد، شما نیستین. تو ماشین بگذارید، فاصله‌ی ماشین تا حصیر را چه طوری بیایید؟ اینجاست که کشفی هم‌سنگ ارشمیدس می‌کنید و آن این که یگذارید آنها را زیر بوته‌های کاشته شده در جدول و استتارشان می‌کنید. این طوری سوسک‌ها و بعضی دیگر از هستومندهای پرتاب شده در هستی، برای یک شب که شده، سر پناهی پیدا می‌کنند و دعاگوی شما خواهند بود.

کمی بعد شما همان طور که طاقباز دراز کشیده‌اید، به طبقات متعدد هتل چهار ستاره‌ی زیبا چشم ‌می‌دوزید و برای ساکنان خوشبخت اتاق‌های گرم و روشنی که پرده‌های رویایی قهوه‌ای رنگی بر پنجره‌هایشان آویخته شده، آرزوی موفقیت می‌کنید. مخصوصا زل می‌زنید به بالاترین طبقه؛ جایی که همیشه، شما دوست داشته‌اید. آن جاست که شما به درک تازه و عمیقی از اختلاف طبقاتی می‌رسید؛
درکی چنان عمیق که حتی وقتی ده دقیقه بعد در حالی که دندان‌هایتان از سرما به هم کلید شده و دارید با عجله دوباره حصیر و رختخواب‌ها را جمع می‌کنید که بروید تو ماشین بخوابید، همچنان با شماست و به قلبتان گرما می‌بخشد؛
درکی چنان شگرف که حتی زمانی که نصف شب از سوز سرما بی‌خواب می‌شوید، باز همراه شماست و شعله‌ی کم سوی امید به زندگی را در شما "ها" می‌کند که همچنان فروزان بماند؛
درکی چنان سرشار که وقتی از خود می‌پرسید: چرا قبل از سفر، لااقل یک چادر مسافرتی قرض نکردی؟ و در این حالت از منظر زبان‌شناختی و فلسفی از توانش عظیم استعاره استفاده می‌کنید و نام چند حیوان اهلی و وحشی را به زبان می‌آورید به گونه‌ای که قلمرو مصداقی‌شان چنان بی‌کران می‌گردد که بر شما هم صدق می‌کند، همچنان (این درک)، همراه شماست. آری این چنین است داش.

 

 




کلمات کلیدی : زنجان، هتل چهار ستاره، اختلاف طبقاتی، استعاره، جوجه کباب