ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/5/16 1:9 صبح
یکی از سرگرمیهای زهرا دخترم و محمدمهدی پسرم وقتی کوچکتر بود این است و بود که من از خاطرات کودکی و نوجوانیام برایشان بگویم. از علتهای آن هم این است که بیشتر خاطرات من یا کتک و کتککاری است یا جنایی و گاهی هم سوتی. کتک و کتککاریهایش هم چند نوع است: کتک خوردن من از مرحوم پدر و از مادر و پدر بزرگ و عموها و عمهها و معلمها و مدیر مدرسه و معاون مدرسه و برادر بزرگترم و پسرهای همسایه. کتک زدن هم شامل کتک خوردن برادر بزرگترم، برادران کوچکترم، پسر صاحبخانهمان، پسرهای همسایه و دخترهای فامیل از من.
جناییها مثل باز کردن وسایل برقی تازه خریده، دنبال کردن خروس صاحبخانه تا افتادن در بشکهی درباز نفت، ناپدید شدن تدریجی عسل پدر بزرگ و کم شدن تعداد میوههای شمرده شده در یخچال و دزدیدن دوچرخهی پدربزرگ که ساعت 4 میخواست با آن برود مغازه ولی شب بر گشتن من، یواشکی خوردن از بستنیهای تو یخچال مغازهی پدر بزرگ مادریم و... به همراه مقدمات کار و تبعات بعدی آنها.
سوتیها کمی توضیح لازم دارد که شاید یک وقتی عرض کردم.
خلاصه شبها موقع خواب که میشود زهرا میگوید: بابا از داستانهای کوچولویت برام بگو. خندهدار باشه هان. و من یکی دو تا را برایش میگویم و گاهی برای بار سی و نهم. بعضی وقتها که دیگر حوصلهاش از داستانهای کودکی تکراری من سر میرود میگوید از داستانهای کوچولویی مامان برام بگو. میگویم: بابا من که کوچولویی اون رو ندیدم باید از خودش بپرسی می گه خب از کوچولویی بابا بزرگ واسم بگو!
کلمات کلیدی :
کودکی،
خاطرات،
کتک کاری
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/5/2 7:5 عصر
-
(سید محسن اینو به ایمیلم فرستاده، خوشم اومد، یه کم دستکاریش کردم، گفتم تو هم ببینی، شاید خوشت بیاد)
-
رو نیمکتها باید سه نفری مینشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.
-
سرمون رو میگرفتیم جلوی پنکه میگفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ
-
تو فیلم ساز دهنی یه مردی با دوچرخه توکوچهها دور میزد و میخوند: دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.
-
موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.
-
جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.
-
پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن!
-
زنگ آخر کیف رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .
-
یه مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.
-
دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نچ نچ، بیسوادی نچ نچ. پس تو خر من هستی. (نیازمند فایل صوتی)
-
که کانالهای تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !
-
پاککنهای جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میخواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره میکرد یا سیاه و کثیف میشد !
-
گوشه پایین ورقههای دفتر مشقمون، نقاشی میکشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
-
آرزومون این بود که وقتی از دوستمون میپرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقبتر باشن!
-
با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه!
-
دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم!
-
چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد 4 تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.
-
که چه حالی ازت گرفته میشد وقتی تعطیلات عید داشت تموم میشد و یادت میآمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم مییاد گریم میگیره.
-
بازی اسم فامیل. میوه: ریواس. غذا:ریواس پلو.....!
-
تو دبستان زنگ تفریح که تموم میشد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم.
-
ما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میاومد خونهمون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!!
-
تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم...
-
خانم خامنهای (مجری برنامه کودک شبکه یک) رو با اون صورت صاف و صدای شمردهاش
-
تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم، همیشه هم گچهای رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن گچ روی تخته سیاه
-
قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه. (خداییش این یکی اون موقع به فکر من نرسیده بود)
-
اون موقعها مچ دستمون رو گاز میگرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت میکشیدیم... مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون میپرسید ساعت چنده، ذوق مرگ میشدیم
-
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
-
دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچهها رو سر صف جفت کنیم. (و البته گاهی تصفیه حساب شخصی)
-
خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد.
-
از جلو نظااااااااااااااااام ...
-
اون موقع ها وقتی مدادمونو که میتراشیدیم همش مواظب بودیم که این آشغال تراشش نشکنه همینجوری هی پیچ بخوره
-
تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو میگشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!
-
برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن
-
اون روز هایی که هوا برفی و بارونی بود ناظم مدرسه میگف امروز صف نیست مستقیم برید سر کلاس. (وای چه حالی میداد)
-
ماه رمضون که میشد اگه کسی میگفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !
-
ابتدایی که بودیم, وایمیسادیم تو صف...بعد ناظممون میاومد میگفت یه جوری بگید مرگ بر امریکا که صداتون برسه امریکا.....!!! ما هم ابلـــــــــــــــــــــــــــه ، فکر می کردیم امریکا کوچه بغلیه ، ازتهِ جیــــــــــــــگر داد میزدیم..
-
چه شیطونی هایی میکردیم یادش به خیر یاد کودکی.......و همه بچههای اون موقع.... یاد اون روزا بخیر.
-
کلمات کلیدی :
کودکی،
نوستالوژی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/4/23 11:20 صبح
... کودکی مظهر بیغرضی، بیتعلقی، وارستگی و معصومیت و نجات است...
کودکی معصومی و فراموشی است و یک مبدأ نو، یک بازی بیغرضانه، یک چرخ خودآیین و جهشی آغازین و یک گلوی مقدس. آری برای بازی آفرینش وجود یک بلهگوی مقدس ضروری است...
... عیسی علیه السلام به روایت متی فرمود: «بگذارید کودکان نزد من بیایند و مانع آنان نشوید؛ زیرا پادشاهی آسمانی به چنین کسانی تعلق دارد.» یا در روایت مرقس و لوقا آمده: «یقین بدانید که اگر کسی پادشاهی خدا را مانند کودک نپذیرد هیچ وقت وارد آن نخواهد شد.»
ادیان که کودکان را «برکت خداوند» و گلی از گلهای بهشت تلقی میکنند، کودکان را به سبب حضور در عالم بیغرضی و بیگناهی نزدیکترین انسانها به ملکوت میبینند، آنها که حقیقت را حضورا دریافتهاند سیرشان آزادانه و در عالم قدسی است بدون تصرف و پرده کشیدن بر حقیقت برای اغراض نفسانی و اینجهانی خویش، فقط با این خصلت کودکانه است که میتوان در جوهر نظام غیرقدسی تکنیک و مدرنیته تصرف کرد. امّا این بزرگسالاناند که روح پاک و قدسی کودکان را به پلیدی و آلودگی میکشانند و از حقیقت بیگانه میکنند. «کل مولد یولد علی الفطرة فاتواه یهوّدانه،او ینصرّانه،او یمجّسانه».
نجم الدین رازی با رجوع به حکمت انسی در مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد مینویسد کودکان زمانی به یاد عالم ملکوت و ارواح قبل از نزول و آمدن به دنیا میافتند و دچار دلتنگی میشوند و به حال سوگ و حزن و گریه میافتند، امّا بزرگسالان گرد او میآیند و میکوشند با اسباب و آلات، نسیان را بر تذکر او غالب کنند و حجاب تذکر او شوند. عقل بزرگسالان بر قلب کودکان سیطره پیدا میکند،چنانکه راه انکار شاعران و عارفان و حکمای انسی چونان جنونمندان و شهودیان عالم را میپیمایند.[1]
بخشی از مقاله و گفتگوی خواندنی مرحوم دکتر محمد مددپور درباب ادبیات دینی کودکان حقیقت،آزادی و عالم کودکی
[1] . پژوهش نامه ادبیات کودک و نوجوان » شماره 18 (صفحه 65)
کلمات کلیدی :
کودکی،
حقیقت،
مددپور،
ادبیات دینی کودکان و نوجوانان