طراحی وب سایت کتاب - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حارث اعور به امیر مؤمنان گفت: «ای امیر مؤمنان!به خدا سوگند، من تو را دوست دارم» . [امام صادق علیه السلام]

امیرخانی و کتابفروشی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/5/9 9:19 عصر

 

داستان فروش اولین کتاب امیرخانی از زبان خودش

 

سال‌ها پیش که اولین کتابم را نوشتم، به دلیل نبود امکانات و غیرحرفه‌ای بودن ناشر، سه هزار نسخه از کتابم شش سال در انتشارات ماند و آخر سر هم ناشر 300 نسخه از آن را به عنوان حق‌التالیف به من داد. این 300 نسخه مدت‌ها روی دستم ماند، تا اینکه یک پخش کتاب پیدا کردم و آن را به آنجا بردم. به مسئول آنجا گفتم: استاد امیرخانی را که می‌شناسید؟ آنها هم فکر کردند استاد امیرخانی خوشنویس را می‌گویم، گفتم: کتاب جدیدشان چاپ شده است، آیا مایل هستید آن را پخش کنید؟ آنها هم گفتند: باعث افتخار است! و همه کتاب‌هایم را پذیرفتند و اینگونه شد که اولین کتاب من به فروش رفت.

 

بقیه‌ی مصاحبه‌ی خواندنی ایشان درباره‌ی تعریف داستان، فرق داستان و خاطره یا سفرنامه، نسبت خیال و واقعیت در داستان و...




کلمات کلیدی : کتاب، داستان، رضا امیرخانی، زبان فارسی

ده کیلو کتاب جدی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/10 12:22 عصر


چند وقت پیش، برای داوری کتاب در یکی از جشنواره‌های کشوری به همکاری دعوت شدم. در جلسه‌ای که کتاب‌هایی به بنده تحویل داده شد، ارزیابان دیگری هم حضور داشتند. از جمله دوستی که تجربه‌ی چند دوره‌ی قبل را هم در چنته داشت. خواستم از تجربه‌هایش استفاده کنم، گفتم: شما یک کتاب را چه طور ارزیابی می‌کنید؟ گفت: کاری ندارد؛ این طور. بعد کف دست راستش را به حالت کفه‌ی ترازو در آورد و یک کتاب را گذاشت روی آن و کمی بالا و پایین برد و گفت: به همین راحتی، اگر سنگین بود، می‌گویم خوب است اگر سبک بود، می‌گذارم کنار. آن روز، همه‌ از شوخی بامزه‌اش روده‌بر شدیم.

 این ماجرا گذشت تا چند روز پیش که گذرم افتاد به سایت انجمن قلم ایران. گشتی توی آن زدم و هوای عضویت در آن زد به سرم. رفتم به بخش عضویت. نوشته بود حداقل باید یک کتاب ارزشمند چاپ شده داشته باشید. بعد کتاب را به دفتر انجمن بفرستید و کمیسیون بررسی درخواست‌های عضویت، هر سه ماه یک بار تشکیل می‌شود. برای کسب اطلاعات بیشتر و دادن آدرس برای دریافت فرم عضویت و آدرسی که باید فرم و کتابتان را بفرستید به فلان شماره‌ زنگ بزنید.

 دیروز صبح زنگ زدم. صدایی آرام و متین و پخته مثل صدای تولستوی! (البته به زبان شیرین فارسی دری) گفت: بفرمایید. بهترین سلامی که به عمرم به کسی داده بودم، تقدیم ایشان کردم و ماوقع و مایتوقّع را گفتم. فرمود: شما در چه زمینه‌ای فعالیت دارید؟
- یه مجموعه‌ داستان کوتاه کوتاه از بنده چاپ شده.
- چند صفحه‌س؟
- جان؟
- کتاب شما چند صفحه‌س؟
- حدود پنجاه صفحه.

توی دلم خدا خدا می‌کردم نگوید چند گِرَم است که جوابی نداشتم و در همان قدم اول کم می‌آوردم. فرمود: خب ببینین پنجاه صفحه چیزی نیست. مخصوصا که الان در انتخاب اعضا دقت بیشتری می‌کنند.
- البته یک کتاب طنز هم زیر چاپ دارم که مجوز ارشاد گرفته و الان کارهای طراحی و اینا داره انجام می‌شه.
- می‌دونین که اینا آدمای جدی‌ای هستن. طنز چندان جایگاهی پیششون نداره. با این حال شما صبر کنین اون کتابتون هم چاپ بشه بعد زنگ بزنید آدرس می‌دیم، واسمون بفرستید.
- با این حساب دیگه فکر نکنم فایده‌ای داشته باشه. ممنون.

از ایشان تشکر کردم بابت توضیحاتشان و خیلی خوشحال شدم از این که فهمیدم منظور از واژه‌ی "ارزشمند" وقتی که وصف کتاب باشد چیست؟ و همان جا عزمم را جزم کردم که تا قبل از سال تحویلی، لااقل ده کیلو کتاب جدی بنویسم تا بتوانم به عضویت این انجمن فاخر، مفتخر بشوم. به امید آن روز!

                                




کلمات کلیدی : کتاب، انجمن قلم ایران، عضویت، ارزشمند، تولستوی

فصل شیدایی لیلاها

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/9/22 1:42 عصر


این روزها کتاب فصل شیدایی لیلاها را می‌خوانم. نوشته‌‌ی سید علی شجاعی.

روایت واقعه عاشورا از زبان زهیر‌بن قین بجلی، ضحاک‌ بن عبداله مشرفی، حربن یزید ریاحی، عمرو‌ بن قرظه انصاری، عبیدالله‌ بن حر جعفی و شبث‌بن ربعی، که بعضی از این افراد در سپاه یزید و بربعضی از یاران امام حسین(ع) بوده‌اند و تعدادی نیز در حاشیه این رخداد آن را نقل کرده‌اند.

در برنامه‌ای تلویزیونی آن را معرفی کرد مجری و بخشی از آن را خواند که عاشقش شدم. نثری استوار و اصیل مثل کتاب‌های قدیمی و تصویرهای زیبا و جذاب و تناسب‌های آوایی و معنایی مکرر و موسیقی جاری در جمله‌ها و سجع‌هایی بی‌‌‌تکلف و طبیعی و ایجازی دلنشین و عاطفه‌ای سرشار که تمام وجودت را در حین خواندن فرا می‌گیرد.

وقتی می‌خوانمش حسی به من دست می‌دهد مثل خواندن گلستان سعدی ولی با اندوهی که گویی سروده‌‌ی محتشم را مرور می‌کنم. کتاب مفصلی نیست برای همین آن را جرعه‌جرعه می‌نوشم. روزی یک فصل. دوست ندارم به این زودی تمام شود.

درباره‌‌ی کتاب     /     گزارش جلسه نقد با حضور نویسنده 




کلمات کلیدی : عاشورا، ادبیات، رمان، کتاب، فصل شیدایی لیلاها، سیدعلی شجاعی، نیستان، گلستان سعدی، محتشم کاشانی