طلا و تیغ و تسبیح!
من تنها آخوندی هستم که به قول خودش جواب سلامم را میدهد. دلیلش هم این است که رفاقتش با من مربوط به قبل از آخوند شدن من است. خودش میگوید. امید. فامیلی دوری با ما دارد و چهار سال دبیرستان در یک مدرسه بودیم. البته در دو کلاس. پسر! عجیب از آخوندها بدش میآید. میگوید: یاد بدهکاریهایش میافتد وقتی چشمش به آخوندی میافتد. هر کاری هم کردهام تا کمی دیدگاهش را عوض کنم فایده نداشته. لااقل تا حالا. چقدر بحث! چقدر جدل! یکیش هم این که میخواهم برایت تعریف کنم.
...
- آخه همین جوری که نمیشه آدم از کسی بدش بیاد. اون هم یه قشر. حتما یه دلیلی داره.
- دلیل میخوای؟ آره؟
- آره.
- در طول تاریخ همیشه طلا و تیغ و تسبیح کنار هم بودن.
- پس بالاخره حرف دلت رو زدی. اینو شنیدم. جملهی دکتر شریعتیه نه؟
- حالا هر کی.
- خب مگه اشکالی داره؟
- همهاش اشکاله.
- این که روزی شمشیر حمزه و ثروت خدیجه در خدمت دین محمد (ص) بود اشکالی داره؟ تازه همیشه هم این جوری که تو میگی نبوده. سه سال توی شعب ابیطالب دمار از مسلمونا در آوردن مشرکین. نشنیدی؟
- ولم کن بابا.
- نه جدا خوب فکر کن...
کلمات کلیدی : آخوند، تیغ، تسبیح، طلا، دکتر شریعتی، حمزه، خدیجه، حضرت محمد (ص)، شعب ابی طالب