علت بدحجابی خانم های شوهردار!
گوشهای از تاریخ معاصر ایران:
دو تا از خالهها و مادر و مادر بزرگم توی هال نشسته بودند و من توی اتاق رو به روی در بودم، طوری که اگر سرم را به طرف چپ میچرخاندم آنها را میدیدم. نشسته بودم و داشتم متنی را ویرایش میکردم. صحبتشان رسید به وضعیت بدحجابی در جامعه. خالهی بزرگم رو کرد به من و گفت: شماها که اونجا هستین [قم] چرا کاری نمیکنین؟
گفتم: خالهجان با گفتن تنها حل نمیشه و همهاش هم دست رهبر و دولت نیست. یه عاملش خود مردم هستند. الان ببین خونوادههای ما واسه ازدواج به پسرا چقدر سخت میگیرن. سربازی رفته باشی، کار نون و آبدار داشته باشی، خونه داشته باشی، ماشین داشته باشی و... اونم با مهریههای نجومی. خب تعداد پسرایی که این شرایط رو دارن کمه، پس عرضه کم میشه، تقاضا هم که بالاس، میشه بازار رقابتی، خیلی از دخترا به این نتیجه میرسن که برای برنده شدن در این مسابقه هر چه بیشتر به خودشون برسن و دلبری کنن و...
گفت: خالهجون این قبول پس این دخترای شوهر کرده و سن و سالدار چرا این طوری میان بیرون؟
پیشینهی موضوع
غیر از خالهی بنده و خود بنده، جناب مولانا (قرن هفتم هجری) نیز در این زمینه دغدغه داشته است ببینید:
... آدمیان همه مظهر میطلبند، بسیار زنان باشند که مستور باشند امّا رو باز کنند تا مطلوبی خود را بیازمایند... همچنین علما و هنرمندان جمله مظهر میطلبند... (فیه ما فیه ص 231)
[روشن است که گاهی این رو باز کردن ممکن است بیرون از چارچوب شریعت باشد که مذموم و مستوجب آتش است.]
بعضی از علتهای دیگر:
1. عادت؛
همین الان تو خیابان دختران مکلف ده، یازدهسالهی لیقدرازی (لنگدرازی) دیده میشوند که با موهای باز و بلند و گاه با شلوار یا شلوارک و تیشرت آستینکوتاه تو روز روشن این طرف و آن طرف میروند و احیانا در خانواده و خاندانی زندگی میکنند که بیشترشان این طوری هستند و اصلا محرم و نامحرم دو واژهی بیاهمیت برای آنهاست و او هم تحت تاثیر و مقلد حرکات و سکنات آنها.
خب این چنین دخترانی، همین طور که رشد کنند و شوهر هم بکنند و حتی 45 ساله هم که بشوند باز میبینی با مانتویی اندامی، و روسری رنگارنگی تا نیمهی سر و ادا و اطوار همیشگی در انظار ظاهر میشوند؛ مگر اینکه یک وقتی در مسیر زندگیشان اتفاق یا اتفاقهایی مثبتی بیفتد و تغییر روش دهند.
2. رقابت با دختران مجرد؛
(این جوابی بود که آن روز به خالهام دادم)
بیشتر ما جوری بزرگ و تربیت شدهایم که همیشه به ما گفتهاند باید نفر اول باشید، شاگرد اول باشید و همیشه با دیگران مقایسه شدهایم. "دختر فلانی رو ببین چطوره خاک تو سر تو". این روحیهی مقایسه و رقابت دائمی در همه چیز مخصوصا مسائل چشمپرکن، گاهی تا آخر عمر در بیشتر ما میماند. در نتیجه بعضی از زنهای متاهل برای اینکه از قافله عقب نیفتند مثل همچنان مثل مجردها لباس میپوشند و رفتار میکنند.
مثلا دو تا دختر 26 ساله رو در نظر بگیر که با هم دوست هستند، منتها یکی از آنها متاهل شده و یکی دیگر مجرد مانده هنوز. اینها با هم میروند خرید، هر دو یک مدل لباس میخرند، میپوشند و آرایش میکنند و رفتار میکنند تو خیابان و... دیگر این متاهل بدبخت عقلش نمیرسد که بابا! این بیچاره دارد خیلی از این کارها را میکند برای به دست آوردن چیزی که تو به دست آوردی. نه. همین طوری پا به پای او جلو میرود.
3. ترس از دست دادن شوهر؛
بعضی از خانمها وقتی از سویی سر و شکل توجهبرانگیز و رفتارهای عشوهگرانهی بعضی دختران و زنان بزککرده را در پارک و پاساژ میبینند و از سوی دیگر نگاههای دزدانه یا دریدهی همسران خود را به آنان، نگران میشوند که نکند دلباختهی کسی شود و حالا خر بیار و باقالی باز بزن.
بنابراین خود را به همان سر و شکل و گاهی بدتر در میآورند، به این امید که همسرشان با دیدن آنها اشباع شود و از نگاهی آزاردهندهاش دست بردارد؛ اما بیچاره نمیداند با این کار مشکل همسرش حل نمیشود؛ چون چشمچرانی او منشاء یا منشاءهای یا دیگری دارد که باید برای آن چارهای میاندیشیدند یا باید اکنون بیندیشند؛ از این گذشته این زن هر چقدر هم بکوشد، باز کسانی هستند که از او در این زمینه جلوترند؛ علاوه بر اینکه با این کار، خود او هم به جرگهی همان زنان و دختران پیشگفته میپیوندد که از جوانان و شوهران دیگران دلبری میکند، حتی بدون اینکه خود بداند یا بخواهد و همین طور داستان برای بعضی او و زنان شوهردار حلقهوار یا زنجیرهوار (به نحو دور یا تسلسل) ادامه دارد...
اینجاست که معنای سخن آن حکیم چینی روشن میشود که گفت:
بعضی زنان چون میترسند شوهرشان را از دست بدهند، او را از دست بدهند!
4. انتقام
(دو نکته در آغاز: 1. به احتمال زیاد این آخرین موردی باشد که من عرض میکنم. 2. موقع خواندن این بخش جسارتا حتما یک پاکت فریزی دم دست داشته باشید. با تشکر.)
گاهی دختری سرشار از عاطفه و احساس، با یک دنیا عشق و مهربانی با هزار امید و آرزو با پسری ازدواج میکند ولی بعد از چند سال و گاهی چند ماه میبیند که آن پسر مودب و سربهراه و دوستداشتنی، نه احترامی در شأنش به او میگذارد، نه دیگر اظهار علاقه و محبتی میکند، نه از او تشکری بابت کارهایی که برای او میکند و نه حتی حقوق حداقلیاش را ادا میکند، شده است یک همخانهی تنها که باید وجود یک بوفالوی بیادب از خود راضی کمعقل آروغزن خروپفکنندهی بیهنر که فقط بلد است بلمباند و فوتبال تماشا کند و پوستتخمههایش را پرت کند همه جای اتاق... آن وقت، تا چشمش به سرخاب، سفیدابی افتاد شروع میکند به خودشیرینی کردن انگار نه انگار که خودش زن دارد و...
آن وقت که گاهی این زن بیچارهی بازندهی بیتدبیر به این نتیجه میرسد که جلوهگری کند جلوی مردهای دیگر؛ برای اینکه اولا این طوری ممکن است وقتی شوهرش توجه مردان دیگر را به او دید، متوجه ارزشمندی او بشود و از روی غیرت یا حسادت هم که شده به او توجه کند، ثانیا اگر این اتفاق نیفتاد "به درک، حالا که او به تعهدات خودش نسبت به من پایبند نیست من چرا باشم؟ حیف از جوونیام نیست!؟"
و به این ترتیب دنیایش که آن طوری، آخرتش را هم این طوری میکند میرود پی کارش.
نکتهی پایانی: بر عکس این حالت هم البته با تفاوتهایی برای بعضی شوهران نسبت به زنهایشان اتفاق میافتد.
الفــــــــــــــــــــاتحه
کلمات کلیدی : ازدواج، دختران، پسران، زنان، بدحجابی، زنان شوهردار