ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 94/3/14 1:40 صبح
مدتی است گاهی از خوابیدن متنفر می شوم. می دانم که فردا صبح خیلی کار دارم و الان اگر نخوابم تمام فردا بی حالم و خمیازه می کشم ولی با تمام این حرف ها دوست ندارم بخوابم. نمی دانم تو هم این طور شدی تا حالا؟
تو تیتراژ یکی از سریال ها آقای لهراسبی می خواند: بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابو... اون موقع که پخش می شد، این تیکه اش برایم غریبه بود ولی حالا... تازه الان هم که گشتم تو نت و متن ترانه را پیدا کردم دیدم چقدر ابیات دیگرش هم به حس و حالم نزدیکه.
گاهی می بینم آن قدر کارِ نکرده و سوال بی جواب دارم و مهارت نیاموخته و... که دوست دارم تمام 24 ساعت بیدار باشم و یکسره کار کنم.
به من می گفت فاصله ی بین خود واقعی ات و خود ایده آلت زیاده و این باعث اضطرابت میشه. به خودت سخت نگیر.
جایی می خواندم که بسیاری از ما آدم ها دوست داشتن خودمان را مشروط به شرط هایی می کنیم که هیچ وقت تمامی ندارند.
تصمیم گرفته ام خودم را همین جوری که هستم دوست داشته باشم بی قید و شرط و شاد و خوشبخت بودنم را مشروط و موکول به هیچ چیز نکنم و همین حالا از از همین جایی که ایستاده ام خوشبختی ام را حس کنم و البته می دانم همیشه می توانم خوشبخت تر هم باشم.
پس می روم بخوابم.
با اجازه.
کلمات کلیدی :
خواب،
خوشبختی،
لهراسبی،
خود واقعی،
خود ایده آل
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/2/21 11:44 عصر
زهرا دختر 7 ساله ام خوابش نمی برد و خواب مرا کشان کشان می برد. می گفت حوصله ام سر رفته. گفتم 100 تا گوسفند بشمار خوابت می برد و چشمانم را بستم. شروع کرد به شمردن؛ 1، 2، 3 گفتم نه 1 گوسفند، 2 گوسفند، 3 گوسفند...شمرد 1 گوسفند، 2 گوسفند، 3 گوسفند...
گفتم: این طوری نه توی دلت. بلند بگویی که خواب من می پرد. گفت: توی دلم اشتباه می کنم و ادامه داد 4 گوسفند، 5 گوسفند، 6 گوسفند... با صدای بلند. به 100 نرسید که خوابش برد؛ ولی من بیدار بودم و حوصله ام سر رفته بود...
کلمات کلیدی :
خواب،
گوسفند
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/9/18 6:52 عصر
خارج از شوخی تو چی فکر می کنی این فسقلی بامزه واسه چی داره می خنده؟
لطفا به آقای روحانی یا یارانه ها یا از این چیزا ربطش ندین. با تشکر
از کودکیام تا حالا هر وقت بچهای که در خواب میخندید یا یک دفعه میزد زیر گریه، بارها این باور عامیانه را از مادرم شنیدهام که خندهی او مال این است که شیطان به او میگوید: مادرت مرده. بچه به او میخندد و میگوید: "دروغ میگی همین الان ازش شیر خوردم". و گریهی او مال وقتی است که به او میگوید: پدرت مرده و اینجاست که بچه میزند زیر گریه!
کلمات کلیدی :
بچه،
خواب،
گریه،
خنده،
مادر،
پدر،
شیطان
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/3/30 9:9 صبح
ظهر بعد از ناهار دختر هفتسالهام آمد و گفت: بابا نمیدونم چی کار کنم. حوصلهام سر رفته. بهش گفتم: بابا برو با عروسکات بازی کن. گفت: با اونا هم بازی کنم حوصلهم سر میره. گفتم: تو هم برو مثل داداش یه کم بخواب. گفت: تو خواب هم حوصلهم سر میره. یاد لطیفهای افتادم که از یکی میپرسن: واسه چی آدما خواب میبینن. میگه واسه اینکه تو خواب حوصلهشون سر نره! بهش گفتم: خب تو خواب، خواب ببین که حوصلهات سر نره. با لب و لوچهی آویزان گفت: آخه همش خواب ترسناک میبینم. گفتم: اون وقت که بهت میگم نشین هوش سیاه ببین واسه اینه!
کلمات کلیدی :
خواب،
رویا،
هوش سیاه
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/24 3:4 عصر
امروز با یکی از کارکردهای مهم عینک آشنا شدم. یکی از بچهها که هر چند دقیقه از فرط خوابآلودگی چشمانش روی هم میرفت و حتی شستن دست و صورت هم افاقهای نکرد. دیدم عینکش را درآورد و به چشمانش زد و من ناگهان به بینش تازهای دربارهی عینک رسیدم. پوششی زیبا برای پنهان کردن پلکها از استاد.
کلمات کلیدی :
استاد،
خواب،
کلاس،
عینک ضدخواب
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/8/9 9:41 صبح
1. چای یکرنگ: قوری چای را بر میداری و استکان را کاملا پر میکنی.
2. چای دو رنگ: دو سوم استکان را با قوری و یک سوم آن را با کتری آب جوش، پر میکنی.
3. چای سه رنگ: یک سوم را با قوری و یک سوم را با کتری و یک سوم را با شیر آب سرد!
مورد مصرف چای سه رنگ:
مهمترین مورد مصرف این نوع چای، در زمانی است که مدرّس باشی و آن روز هم خوابت بیاید و چای هم پررنگ باشد و داری با کتری، رنگ چای را تنظیم میکنی که چشمت به ساعت بیفتد و متوجه شوی که پنج دقیقه هم از وقت کلاس گذشته.
کلمات کلیدی :
تدریس،
خواب،
چای،
یک رنگ،
دو رنگ،
سه رنگ
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/11/18 5:40 عصر
معلّم که باشی پدیدههای شگفت و شگرفی را تجربه میکنی. یکی از آنها مشاهدهی مستقیم و برخط (آنلاین) پرواز روح است! مثلا در حال درس دادن هستی و داری به یک نفر که دارد به تو نگاه میکند، نگاه میکنی که یک دفعه به قول سپهری: و تو را ترسی شفاف میگیرد. چون میبینی سیاهی تخم چشم او به سمت پشت پلک بالا رهسپار شد و در پی آن، سفیدیاش تمام فضای بین دو پلک را که اکنون به صورت نیمهباز در آمده است، پر کرد. آری روح او از سوی ملکوتیان دریافت شد و او به خواب رفت. و تو به گوش جان ندایی غیبی را میشنوی که میگوید: مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد!
از آن دانشجو/ طلبه ناامید میشوی و به سمت دیگری از کلاس روی میآوری. جایی که هنوز ارواح در قفسهای تن قرار دارند اما طولی نمیکشد که نظارهگر پرواز دیگری میشوی و باز تویی که نگاه نگرانت سمتی دیگر از کلاس را در جستجوی چشمی باز و گوشی شنوا می کاود. در این میان چه بسا مرغ جان یکی، دوباره به آشیانه بازگردد و به جای آن مرغ جان بغلدستیاش، پر کشیده باشد.
این قصه تا پایان وقت کلاس ادامه دارد. بالاخص اگر با فاصلهی اندکی از ناهار تشکیل شده باشد و بالاخصتر که ماست یا دوغ هم در کنارش ارائه شده باشد. در این صورت با ترافیک سنگینی از پروازها و فرودهای ارواح طیبه روبرو میشوی که البته توجیه عرفانی نیز دارد. به قول خواجه حافظ کرمانی: باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / و به زوری به خدا من به کلاس آمدهام. و تو گاه هوس میکنی با کاری؛ مثل زدن بر تخته وایتبرد، یا بلند کردن ناگهانی صدایت یا بردن اسم کسی به هوای درس پرسیدن، ارواحی را مجبور به سقوط آزاد کنی.
و آنچه که مشاهدهی این پدیدهای فرازمینی را جذابتر و پرهیجانتر میکند، حالتهای متعدد و متنوع بدنها، پس از مفارقت ارواح از آنها است؛ یکی سرش به عقب میافتد انگار از جلو با وینچستر، هدف قرار گرفته است و دیگری سرش به جلو، روی سینه، گویی که از پشت سر کلت 9 میلیمتری برتا (92 S با خشاب 15تیر ) به مغزش شلیک شده است و یکی گردنش به سمت راست کج میشود و یکی دیگر به سمت چپ و از همه دیدنیتر کسی است که یک طرف سر را بر روی دستهی صندلی گذاشته و رسما در زمرهی اصحاب پارهوقت ملکالموت در آمده است و در معیت او در عوالم ماورایی سیر و تفرج میکند.
اینها همه ادامه دارد تا زنگ پایان کلاس، همچون نفخ صور، همهی ارواح را به کالبدهایشان فرا بخواند. تا کلاسی دیگر و درسی دیگر.
کلمات کلیدی :
معلمی،
پرواز روح،
کلاس درس،
خواب،
وینچستر،
کلت کمری،
ملک الموت،
اسرافیل