طراحی وب سایت گرگ خر! - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ یاران، کسی است که تو را به سوی خیر راهنمایی می کند . [امام علی علیه السلام]

گرگ خر!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/8 9:57 صبح


دو سال اول طلبگی تو یه مدرسه بودیم. باهوش بود و نکته‌سنج. ارشد فلسفه گرفته بود. خوب می‌نوشت، خوب می‌فهمید، خوب می‌خواند، خوب حرف می‌زد. محال بود یک بار او را ببینی و بتوانی فراموشش کنی. اصلا یه پدیده‌ایه واسه خودش. البته ایشان الان متاهلند.


بهش گفتم: کجایی؟ چی کار می‌کنی؟ یه گزارشی داد. دیدم دو واحد اینجا درس می‌ده، یک واحد اونجا. یه مقاله واسه فلان جا می‌نویسه یه یادداشت واسه بهمان جا. گاهی ویرایش، گاهی سخنرانی و... گفتم: پس یه کار ثابت یه حقوق مستمر. هیئت علمی جایی...


گفت: نه. گفتم: چرا آخه؟ دنبالش رو بگیر. گفت دعوت شدم یکی دو جا خودم نرفتم. گفتم: آخه چرا. گفت: حالا!

-  جون من. بگو چرا؟ یعنی بدت میاد از این فلاکت و هشتت گرو نهت در بیای؟!

-  می‌گن یه گرگی تو زمستون تو جنگل از گرسنگی شکمش چسبیده بود به پشتش، یه دفعه یه سگ شکاری قوی و قشنگ جلوی خودش دید. اول خواست بهش حمله کنه ولی دید با این حال و روزش عاقلانه نیست. سگ هم تو اون جنگل، اونم تنهایی صلاح ندید کاری بکنه. یه کم به همدیگه نگاه کردند. سگ بهش گفت: تو لیاقت داری که در شرایط بهتری زندگی کنی مثل من. گله‌ات رو ول کن و از اینجا که توش از گرسنگی می‌میری بیرون بیا و بیا با هم بریم.

 

گرگ یه کم فکر کرد [گفتم که ارشد فلسفه گرفته!] و گفت: چی کار باید بکنم؟

-  کار خاصی لازم نیست بکنی. فقط باید شکار رو بدی به صاحبت و اونو خوشحال کنی. در عوض او هر چقدر که بخواهی نوازشت می کنه و به تو غذا می‌ده.

برای گرگ که از گرسنگی شکمش درد گرفته بود، باورنکردنی نبود. بی‌معطلی قبول کرد و با سگ شکاری رفت. یه کم که رفتند، گرگ متوجه زخم روی گردن سگ شد. گرگ پرسید: این چیه؟

-   چیز مهمی نیست.

-   به هر حال من دوست دارم بدونم.

-   به خاطر قلاده‌ایه که بهم می‌بندن.

-   تو رو می‌بندن؟ یعنی به هر طرفی که دوست داری نمی‌تونی بدوی؟

-   نه همیشه. چه اهمیتی داره؟!

-  به نظر من این از همه چی تو دنیا مهم‌تره. من آزادیم رو ترجیح می‌دم به همه‌ی اون غذاها حتی اگه تو این سرما بمیرم.

این رو گفت و به طرف جنگل برگشت.

-  قصه اینه.

گفتم: عجب گرگ خری بوده!


با شنیدن این حرف گفت: خر خودتی! 

و طره‌ی موهای سیاه و بلندم را که روی پیشانی‌ام افشان گشته بود! گرفت و همین طور می‌کشید. تا با کف دست یه بیل مکانیکی نرفتم تو شکمش ول نکرد...






کلمات کلیدی : زمستان، گرگ، خر، گرگ خر، جنگل، سگ شکاری