طراحی وب سایت جنگل - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و از او پرسیدند امیر مؤمنان خود را چگونه مى‏بینى ؟ فرمود : ] چگونه بود آن که در بقایش ناپایدار است و در تندرستى‏اش بیمار ، و از آنجا که در امان است مرگ به سوى وى روان است . [نهج البلاغه]

جنگ در جنگل!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/17 5:39 عصر

 

 

دوستانم اخلاقم را می‌دانند و آن اینکه درباره‌ی چیزهایی که در وبلاگ می نویسم دوست ندارم بیرون از وبلاگ صحبت کنم یا کسی با من صحبت کند. و اگر هم گاهی کسی می‌خواهد در این باره سر صحبت را باز کند ازش خواهش می‌کنم که در وبلاگم یا وبلاگش (اگر دارد) نظرش را بنویسد، می‌خوانم و جواب می‌دم. گاهی هم به شوخی این جمله را که یادگار مرحوم پدرم هست می‌گویم که جنگ را باید در جنگل بکنی. اما خب گاهی دیگر چاره‌ای نیست و آدم به قول معروف به چالش کشیده می‌شود و چاره‌ای ندارد که همان جا را بکند جنگل!


تو مرکز بودم که دوستی از راه رسید. سلام کرده و نکرده گفت: این چرت و پرتا چیه تو وبلاگت نوشتی؟ خندیدم و گفتم. چرت و پرت که زیاد می‌نویسم کدومشون رو می‌گی؟


گفت: آخه توی آخوند لینک موسیقی اونم پاپ می‌ذاری تو وبلاگت و غیرمستقیم ملت رو دعوت می‌کنی که اون رو گوش بدن که چی؟ به جای این که چهار تا آیه‌ی قرآن و روایت اهل بیت (ع) بذاری مردم رو هدایت کنی. بعد از این همه درس خواندن رسیدی به اینجا که مردم بیایید دی دین دی دین گوش بدین؟!


- مگه من خلاف شرع گفتم؟ من گفتم طبق نظر بعضی از مراجع تقلید بعضی آهنگ‌ها حلال است. تشخیص هم که به عهده‌ی مکلف است. (البته اینکه تکلیف به عهده‌ی ملکف است معنایش این است که تشخیص نظر عرف درباره ی آن آهنگ با مکلف است نه اینکه مثلا بگویی به نظر شخص من به تنهایی این آهنگ اِلِه است بِلِه است.)


- گیرم که حرف تو درست باشد. این کارا واسه تو نیست. حالا یه بچه مذهبی بلند شه این حرف رو بزنه یه چیزی ولی حالا چه لزومی داره توی آخوند بلند شی واسه مازیار فلاحی و مرتضی پاشایی تبلیغ کنی؟


- اولا که من نخواستم واسه کسی تبلیغ کنم ولی خب وقتی بخوام نمونه بیارم اسمشون هم مطرح میشه. هر چند اینها اون قدر الان معروف هستن که نیازی به تبلیغ من نداشته باشن. بعدشم حکم شرعی رو کی باید بگه؟ یعنی کی اولیتره که بگه من آخوند دیگه نه؟ الان بعضی از ما داریم طوری رفتار می‌کنیم که خیلی‌ از بچه مسلمونا تو ذهنشون اینه که موسیقی کلا از نظر اسلام حرامه؟ واقعا این طوریه؟ این ذهنیت و تصویر از اسلام درسته؟ اگه من بیام برای درست کردن این ذهنیت حکم شرعی رو بگم خلاف کردم؟

...


بحث ما ادامه داشت ولی فعلا بیش از این حوصله ندارم بنویسم شاید بعدا.

 

 





کلمات کلیدی : اسلام، جنگل، مازیار فلاحی، مرتضی پاشایی، موسیقی، جنگ

گرگ خر!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/8 9:57 صبح


دو سال اول طلبگی تو یه مدرسه بودیم. باهوش بود و نکته‌سنج. ارشد فلسفه گرفته بود. خوب می‌نوشت، خوب می‌فهمید، خوب می‌خواند، خوب حرف می‌زد. محال بود یک بار او را ببینی و بتوانی فراموشش کنی. اصلا یه پدیده‌ایه واسه خودش. البته ایشان الان متاهلند.


بهش گفتم: کجایی؟ چی کار می‌کنی؟ یه گزارشی داد. دیدم دو واحد اینجا درس می‌ده، یک واحد اونجا. یه مقاله واسه فلان جا می‌نویسه یه یادداشت واسه بهمان جا. گاهی ویرایش، گاهی سخنرانی و... گفتم: پس یه کار ثابت یه حقوق مستمر. هیئت علمی جایی...


گفت: نه. گفتم: چرا آخه؟ دنبالش رو بگیر. گفت دعوت شدم یکی دو جا خودم نرفتم. گفتم: آخه چرا. گفت: حالا!

-  جون من. بگو چرا؟ یعنی بدت میاد از این فلاکت و هشتت گرو نهت در بیای؟!

-  می‌گن یه گرگی تو زمستون تو جنگل از گرسنگی شکمش چسبیده بود به پشتش، یه دفعه یه سگ شکاری قوی و قشنگ جلوی خودش دید. اول خواست بهش حمله کنه ولی دید با این حال و روزش عاقلانه نیست. سگ هم تو اون جنگل، اونم تنهایی صلاح ندید کاری بکنه. یه کم به همدیگه نگاه کردند. سگ بهش گفت: تو لیاقت داری که در شرایط بهتری زندگی کنی مثل من. گله‌ات رو ول کن و از اینجا که توش از گرسنگی می‌میری بیرون بیا و بیا با هم بریم.

 

گرگ یه کم فکر کرد [گفتم که ارشد فلسفه گرفته!] و گفت: چی کار باید بکنم؟

-  کار خاصی لازم نیست بکنی. فقط باید شکار رو بدی به صاحبت و اونو خوشحال کنی. در عوض او هر چقدر که بخواهی نوازشت می کنه و به تو غذا می‌ده.

برای گرگ که از گرسنگی شکمش درد گرفته بود، باورنکردنی نبود. بی‌معطلی قبول کرد و با سگ شکاری رفت. یه کم که رفتند، گرگ متوجه زخم روی گردن سگ شد. گرگ پرسید: این چیه؟

-   چیز مهمی نیست.

-   به هر حال من دوست دارم بدونم.

-   به خاطر قلاده‌ایه که بهم می‌بندن.

-   تو رو می‌بندن؟ یعنی به هر طرفی که دوست داری نمی‌تونی بدوی؟

-   نه همیشه. چه اهمیتی داره؟!

-  به نظر من این از همه چی تو دنیا مهم‌تره. من آزادیم رو ترجیح می‌دم به همه‌ی اون غذاها حتی اگه تو این سرما بمیرم.

این رو گفت و به طرف جنگل برگشت.

-  قصه اینه.

گفتم: عجب گرگ خری بوده!


با شنیدن این حرف گفت: خر خودتی! 

و طره‌ی موهای سیاه و بلندم را که روی پیشانی‌ام افشان گشته بود! گرفت و همین طور می‌کشید. تا با کف دست یه بیل مکانیکی نرفتم تو شکمش ول نکرد...






کلمات کلیدی : زمستان، گرگ، خر، گرگ خر، جنگل، سگ شکاری