طراحی وب سایت کشف الاسرا - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بیش از آن است که به شمار در آید، پس از هر چیز نیکوترینش را برگیر . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

طنز هستی شناختی

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/10/26 10:1 صبح


در این چند سالی که طنز خوانده‌ یا نوشته یا درباره‌ی آن پژوهیده یا آموزانده و گاه کارهایی را سنجیده یا ویراسته‌ام، گاه‌گاه با گونه‌ای طنز روبه‌رو شده‌ام که اسمش را گذاشته‌ام طنزهستی‌شناختی. (نمی‌دانم شاید هم این تعبیر از کس دیگری باشد و اکنون فراموش کرده‌ام و به اشتباه از خود می‌دانمش. به هر حال پای بر این موضوع نمی‌فشارم.)


اگر از من می‌پرسیدند یا جایی سخن کشیده می‌شد به گونه‌های طنز، آن را باز می‌گفتم و حتی شرح می‌کردم؛ با آنکه هنوز آن را نچشیده بودم و به این آگاه بودم. یعنی هیچ گاه با طنز هستی‌شناختی رویاروی نشده بود یا اگر شده بودم طنزبودنش را در نیافته بودم یا اگر دریافته بودم به آن نخندیده بودم.


اما امروز همه‌ی اینها را یکجا تجربه کردم. چند روزی است که در کار کاویدن تفسیر و تاویل عارفانه و صوفیانه از داستان آفرینشم، بیشتر بر پایه‌ی تفسیر کشف‌الاسرار میبدی و مرصاد العباد نجم الدین رازی. (دوستان نکته‌دان و پرخوانم به گمانم اکنون دریافتند که از چه چیزی سخن می‌گویم. بگذریم.)


امروز صبح در ذهنم ماجرای آدم را (بر او درود باد) باز می‌دیدم و باز می‌‌خواندم و آنچه خداوند والا پیش آورد و آن چه آدم و حوا کردند و آنچه از سرشان گذشت و آنچه به سرشان آمد و... در همین پرسه‌‌زنی‌های ذهنی بودم که خنده‌‌ام آمد و برای دقایقی پیوسته می‌رفت و می‌آمد.


گفتنی است که مفهوم طنز در گونه‌ی هستی‌شناختی‌اش، هر چند در بنیاد با طنز به معنای رایج و گونه‌ی اجتماعی‌اش همسانی‌هایی دارد، اما دگرسانی‌هایی هم دارد. بگذریم.

 

 

ماجرای من و طنز هستی‌شناختی


استاد بهاء الدین خرمشاهی در تحلیل این باور کی یر کگور، فیلسوف پرآوازه‌ی اگزیستانسیالست، که آخرین شرط ورود به مرحله‌ی دینی را طنز و تسخر می‌داند، می‌نویسد:


طنز آخرین مرحله‌ی تعمق وجودی قبل از رسیدن به ایمان است... کسی که با وارستگی و اعتزال، کار و بار و جنب و بوش مورچه‌وار بشر خاکی را نظاره کند، همه‌ی چیزهای عادی به نظرش غریب و مضحک می‌آید: خوابگردانی را می‌بیند که از خدا و از خویش بی‌خبر، به هر سو خرامانند. و هر چه نظرگاهش رفیع‌تر باشد، جنبه‌های مضحک بیشتری خواهد دید. والاترین و بالاترین این نظرگاه‌ها، نظرگاه دینی است. انسان متدین بیش از هر کس دیگر می‌تواند به بلعجب‌کاری آدم و عالم بخندد. "اگر  ناپلئون واقعا متدین بود، می‌توانست تفریح خارق‌العاده‌ و کم‌نظیری داشته باشد، چه از یک سو تقریبا به هر کاری توانا بود و از سوی دیگر، این توانایی عملاً توهم‌آمیز و توخالی بود." ما به الاشتراک کمدی و تراژدی در این است که تضاد شدید متناهی و نامتناهی را نشان می‌دهد. گوهر طنز این است که اسنان می‌تواند در دل خود از قید زمان و آن‌چه زمانی است بگسلد و به ابدیت بپیوندد. کسی که از منظر ابدیت به خرامیدن و در هم لولیدن انسان‌ها می‌نگرد، در واقع از چشم خدا نظاره می‌کند.

 

کی‌یرکگور در کتاب "این یا آن" می‌نویسد:


وقتی که پا به سن گذاشتم، چشمم باز شد و حقیقت را مشاهده کردم از مشاهده‌اش خنده‌ام گرفت و تاکنون نتوانسته‌ام جلو خنده‌ام را بگیرم...!

 

منبع: بهاء الدین خرمشاهی، سیر بی سلولک، مقاله‌ی شیدایی لاهوتی. (به نقل از ابوالفضل زروئی نصرآباد، حدیث قند، مقاله ی نگاهی گذرا به مفاهیم طنز و انواع شوخ‌طبعی)


این اولین باری بود که با این نظرگاه روبرو شدم. وقتی این را می‌خواندم یاد تعبیر خدای والا در سوره‌ی محمد آیه‌ی 36 افتادم افتادم که "إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... ": زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی است..."

با خودم گفتم خب اگر کسی باطن این دنیا را که ما این قدر جدی می‌گیریم، دریابد و بازی و سرگرمی بودن آن را درک کند، طبیعی است که آن را مضحک می‌بیند و خنده می کند. پس کگور بیراه نگفته.

 

البته اشتباه نشود خداوند تعالی در سوره ی دخان آیه 38 می فرماید: وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ که ترجمه اش به آلمانی می شود:

Und Wir erschufen die Himmel und die Erde, und das, was zwischen beiden ist, nicht zum Zeitvertreib. (حالا چرا آلمانی خواستم تنوعی بشه!)

و به زبان شما فارسی زبانان! می شود: ما آسمانها و زمین و آنچه را که در میان این دو است به بازی (و بی هدف) نیافریدیم!

و این دو با هم سازگار هستند ولی خب نکته دارد و باید مطالعه کنی یا کلا بی خیال شوی.


 خلاصه اینکه از این جا به طنز خیام راه بردم.


گر آمدنم به خود بدی نامدمی                      ور نیز به من بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب               نه آمدمی نه بدمی نه شدمی؟


بعد از آن از میرشکاک استاد برجسته‌ی طنزنویس دیدم که گفته بود:


«طنز در کربلاست. که 61 سال بیشتر از هجرت پدربزرگ حسین بن علی(ع) نگذشته است و امت جدش نه فقط قصد کشتن‌اش را دارند بلکه نمی‌گذارند آب به دستش برسد و در نهایت کسی سرش را می‌بُرد که حافظ قرآن است. این طنز است.»


اینها همه چیزهایی بود که اسمش را گذاشتم طنز هستی‌شناختی یعنی طنزی که لازمه ی آفریدن و درک آن، یافتن نظرکردن به کل هستی از نظرگاهی فراتر و بالاتر است و این با طنز اجتماعی- سیاسی مرسوم در خنده‌آور بودن و مبتنی بودن بر ناسازگاری (ولو ظاهری) مشترک است اما از جهاتی هم متفاوت است از جمله این که طنز هستی‌شناختی اگر نگویم همیشه ولی غالبا از نوع طنز موقعیت است و البته تفاوت‌های دیگری هم دارد که روشن است.


اما نشان دادن طنز موجود در داستان آفرینش باور بفرمایید کار سختی است، نه اینکه نتوانم. می‌توانم هر چند نمی‌گویم کاملا بتوانم درک خودم را تبیین کنم ولی به گمانم تا حد زیادی در حدی که لبخند را بر لبان شما بنشاند، می‌توانم اما به دلایلی در حال حاضر بنا ندارم که این کار را بکنم. هر چند خدا را چه دیدی شاید نیم ساعت دیگه همه چیز را ریختم روی دایره. بگذریم.

دو نکته برای خواننده‌ای که احیانا بنده را کمتر می‌شناسد:


از چیزی که کمی پیشتر گفتم برداشت نشود که می‌خواهم ادعا کنم من به چنین نظرگاهی به طور پیوسته دست پیدا کرده‌ام و بعله من اِله هستم و بِلِه. نه آقا چند سال کار کردن توی طنز و کمی هم مطالعات دیگر باعث شده در یک مورد، طنزی هستی‌شناختی را درک کنم؛ تازه به خیال خودم. هر کس دیگری هم جای من بود، برایش این اتفاق می‌افتاد. مثل اینکه هر کسی در عمرش ممکن است خواب امام یا پیغمبری را ببیند.


دوم اینکه عرض کردم می‌توانم بیان کنم ولی نمی‌کنم. لاف نیست پایش بیفتد خواهی دید که به فضل خدا می‌توانم. پز نمی‌دهم. مثل اینکه کسی بگوید: من می‌توانم 30 کیلو پرس سینه بزنم. خب باشگاه رفته می‌تواند. بگوید نمی‌توانم دروغ گرفته. دروغ می‌گم؟!






کلمات کلیدی : طنز، هستی شناسی، تفسیر، تاویل، داستان آفرینش، حضرت آدم و حوا، کشف الاسرا، میبدی، مرصاد العباد، نجم الدین رازی