طراحی وب سایت کتابخانه - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از قریش پرسیدند ، فرمود : ] اما خاندان مخزوم : گل خوشبوى قریش‏اند ، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن ، و زنانشان را به زنى گرفتن . امّا خاندان عبد شمس : در رأى دور اندیش‏ترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر . لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشنده‏تریم ، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر ، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار ، و ما گشاده زبان‏تر و خیرخواه‏تر و خوبتر به دیدار . [نهج البلاغه]

حادثه در کتابخانه ی دانشگاه!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/10/19 11:6 صبح


دیدین تو در خروجی بعضی کتابخانه‌ها از این درگاه‌ها گذاشتن مث فروشگاه‌ها که اگه کتابی رو ثبت نکنی و بخوای بیرون ببری جیغ می‌زنه تا همه بفهمن. یکی از فانتزیایم اینه که وقتی دارم از درگاه رد می‌شم آژیر بزنه. یه لحظه برگردم چشم تو چشم کتابدار که پشت سیستم نشسته، بی‌هیچ حرکتی وایسم. کتابدار آروم آروم از جاش بلند بشه منم آروم آروم به طرف پله‌های اضطراری برم. یه لحظه دوربین موقعیت رو نشون بده، چند تا کتابدار زن و مرد دارند، به طرف من می‌دوند منم شروع کنم به دویدن، پونصد پله‌ رو همین‌جوری تند تند بیام پایین اونا هم با علامت کمیسر پخش بشن دوتاشون از پله‌های اضطراری یکیشون از پله‌های معمولی، یکیشون با آسانسور. وقتی من رسیدم وسط محوطه که در یک لحظه همه‌شون برسن به من و دوره‌ام  کنن.


بعد کمیسر در حالی که سر آستینشو آورده جلو دهنش می‌گه عملیات تمام. تکرار می‌کنم عملیات تمام. هیچ کس شلیک نکنه. همه چیز تحت کنترله و همزمان به تک‌تیراندازا که روی پشت‌بام مستقر شدن خیره بشه. منم همین طور.


آقا اینا بیفتن به جون وسایلم ولی هر چی بگردن کتاب رو پیدا نکنن. تو این فاصله مسئول سیستم حفاظتی بیاد تو گوش کمیسر بگه: قربان سیستم‌ها مشکل پیدا کردن. الان هم یه مورد دیگه پش اومد. این تقصیری نداره.


بعد کمیسر با دستش بزنه رو شونه‌ام بگه ما رو ببخش. اشتباه گرفتیم و یه سیگار در بیاره بذراه گوشه‌ی لبش و با اشاره‌ی سر به بقیه بگه که برن. بعد از تو جیبش یه کارت در بیاره بگه اگه خواستی پلیس بشی بهم زنگ بزن. منم با یه فندک سیگارشو روشن کنم. بعد دوربین تو غروب تصویری تاریک از دو مرد که روی بلندترین تپه، روبروی هم ایستاده‌اند نشون بده و همزمان موسیقی جنایی پخش بشه.





کلمات کلیدی : حادثه، کتابخانه، کمیسر