طراحی وب سایت پیری - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
« أَوْ لَـمَسْتُمُ النِّسَآءَ ؛ یا زنان را لمس کردید»پرسیدم . فرمود : «مقصود، همبستر شدن است ؛ لیکن خداوند، عفیف است و عفّت را دوست دارد . لذا آن گونه که شما نام می برید، نام نبرده است» . [حلبی - از امام صادق علیه السلام درباره [مقصود] سخن خداوندـ عزّوجلّ ـ]

دوستت دارم های خاموش!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/30 12:13 عصر


در جایی می خواندم تا فرصت دارید و جوانید به کسانی که دوستشان دارید بگویید و گرنه یک وقت چشم باز می کنید می بینید دیگر دارید از این دنیا می روید و یک دنیا "دوستت دارم های نگفته در دلت تلنبار شده و مجبور می شوی تند و تند برای هر کسی که می بینی خرج کنی؛ آن وقت همه تعجب می کنند از این همه حجم عاطفه که دارد ابراز می شود و گاهی هم برایش توجیه مناسبی پیدا نمی کنند.


خب این درست ولی وقتی آدم فکرش را می کند، می بیند که گفتن این جمله یا مشابه های آن مثل فدات بشم، قربونت برم، جیگرم، عمرم، عزیزم، نفسم، دورت بگردم الهی، دردت به جونم، عاشقتم، تو مال منی، من مال توام، غلامتم به مولا و... چقدر سخته؛


یا بلد نیستیم

یا خجالت می کشیم

یا به کلاسمان نمی خورد

یا برداشت بد می کند

یا حالش به هم می خورد!

یا دسترسی بهش نداریم

یا باور نمی کند

یا به جهنم می روم!

یا عبارت مناسب موقعیت به زبانمان نمی آید

یا برایش زیادی تکراری شده

یا فکر می کند داری خرش می کنی

یا می بینی جنبه اش ندارد

یا...

 

خلاصه آدم خودش می ماند و یک عالمه "دوستت دارم های" خاموشِ تلنبار شده بر قلبش.


لینک مرتبط: خداییش چند جمله ی عاشقانه بلدی؟!




کلمات کلیدی : عشق، پیری، عمر، جوانی، دوستی، ابراز محبت

وقتی با خود حرف می زنیم!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/12/24 3:19 عصر


همیشه از این که می‌دیدم آدم بزرگ‌ها گاهی با خودشان حرف می‌زنند آن هم با حرکات دست و سر تعجب می‌کردم و کوچک‌تر که بودم، خیال می‌کردم دارند دیوانه می‌شوند و گاهی دلم به حالشان می‌سوخت و گاهی هم وحشت می‌کردم. این اواخر دو، سه بار پیش آمده که با خودم حرف زده‌ام ولی زود متوجه شده‌ام و تمامش کرده‌ام. احساس می‌کنم دارم جزء آدم بزرگ‌ها می‌شوم که از آن متنفرم. فقط خوشحالم که هنوز خیلی در من پیش رفته نیست.

دوست دارم بتوانم همیشه مثل سهراب بگویم:

...روح من در جهت تازه‌ی اشیا جاری است.

روح من کم سال است.

روح من گاهی از شوق، سرفه‌اش می‌گیرد.

روح من بیکار است:

           قطره‌های باران را، درز آجرها را، می‌شمارد.

روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد...

 

 




کلمات کلیدی : سهراب، پیری، آدم بزرگ ها