پس گردنی به سبک نیاگارا!
گفت: از کار و بار چه خبر؟ گفتم: تعریفی نداره؛ دو سه جا درس میدادم که یا آنها دیپرتم کردند یا این که مالی نبود و خودم نرفتم. یه کار پژوهشی هم برای یه جایی انجام میدادم، که خوردهاند به خنسی و گفتهاند پول نداریم بدیم. فعلا کار رو متوقف کن، واسه دو، سه تا نشریه مطلب مینوشتم و قرار بود بعضی از آنها یک جا به صورت کتاب چاپ بشود که آنها هم گفتهاند فعلا دست نگهدار بودجه نداریم. مقالات یه دانشنامهی مجازی رو ویرایش میکردم که حدود نصفشان را انجام دادم که آنها هم گفتند کلا کار تعطیل شده، لطفا انجام نده...
گفت به نظرم بیا یه کار بکن. گفتم چی؟ گفت: تو که دست به جوکت خوبه. بیا مثل این تلفن 8 ستاره، شماره تلفن و شماره حسابت رو آگهی کن. ملت زنگ بزنند براشون جوک تعریف کن. صفا کنند. بهش گفتم همین الان یک کار دیگه هم به ذهنم رسید. گفت چی؟ هنوز یای چیاش تمام نشده بود، یه قفا خواباندم پس گردنش. جای شما خالی! چه فازی داد! از آخرین باری که قفا زده بودم آن قدر گذشته بود که یادم نمیآد کی بود. اصلا تکنیکش داشت یادم میرفت. با این قفای اخیر کلی خاطرهی دیرینه برایم زنده شد.
هنوز توی مرور خاطرات بودم. که یک دفعه کل پسزمینهام سرد شد و خیس. نگو نامرد، در پاسخش تنوعی داده بود و پارچ پر آب را از قفایم ریخته بود و آن هم به سبک آبشار نیاگارا همین طور داشت میرفت پایین.
کلمات کلیدی : آموزش، ویرایش، پژوهش، نگارش، جوکش، پس گردنش، آبشار نیاگرش