پرنده، فقط یک پرنده بود!
حتما فکر میکنید صاحبخونه ما رو انداخته بیرون یا اومدیم تو صف CNG یا مغازهی لوازم آرایشی جنساشو حراج کرده، حالا اینجاییم تا بیاد در رو باز کنه یا چی میدونم مشمول شدیم دارن ما رو میبرن خدمت یا میخوایم ارز دولتی بگیریم یا بدتر از همه سفارش پیتزا دادیم جا نبوده تو مغازه، منتظریم نوبتمون بشه... ولی باید بگم ببخشید هان، اشتباه میکنید. ما از بارون خوشمون میآد همین. به قول یکی از خودتون:
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
تعجب میکنی؟! باور کن. آخر ما پرندهایم و باز به قول یکی از خودتان:
پرنده فکر نمیکرد.
پرنده روزنامه نمیخواند.
پرنده قرض نداشت.
پرنده آدمها را نمیشناخت.
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بیخبری میپرید
و لحظههای آبی را
دیوانهوار تجربه میکرد.
پرنده، آه، فقط یک پرنده بود...
(راستی من از دست چپ دومی هستم)
کلمات کلیدی : سپهری، کبوتر، باران، CNG، مشمولین، ارز دولیت_پیتزا، لوازم آرایشی، حراج، صاحبخانه، پرنده