آیا ترانه های نفرت عاشقانه اند؟!
به نظر من نقش معشوقی عوض نشده بازیگر آن دارد عوض میشود. وقتی ما ادبیات عاشقانه فارسی و آیین عشق ورزی در فرهنگ ایرانی را مطالعه میکنیم میبینیم که یک سری کارها همیشه در حیطهی اختیارات معشوق بوده. برای مثال
ناز کردن
عتاب کردن
رو برگرداندن
سخن سرد گفتن
سخن سخت گفتن
سخن تلخ گفتن
عاشق را در آتش فراق سوزاندن
عاشق را مجازات کردن
...
و عاشق در برابر همهی اینها نه تنها صبور بوده که لذت هم میبرده و میگفته حتما لیلی با من نظری داشته که ظرف مرا بشکسته
این ابیات را ببین:
رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگیندل
چون تواند که کشد بار غمش چندین دل (خواجو)
سنگیندل یعنی سخت دل . بی رحم . قسی القلب
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را (حافظ)
به تیغم گر کشد دستش نگیرم وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر که پیش دست و بازویت بمیرم (حافظ)
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن (حافظ)
کافی است یک بار دیوان حافظ یا سعدی را با این نگاه مطالعه کنی که معشوق چه اختیاراتی دارد و چگونه با عاشق خود سخن میگوید یا رفتار میکند.
به نظر من در زمان ما آرام آرام دارد معشوق که در گذشته غالبا زن بوده، مرد میشود. بنابراین همان اختیارات به او تفویض میشود. به بیان دیگر در روزگار ما حداقل عدهای از مردها خود را در مقام معشوقی میبینند و مجاز به ناز و عشوه و پرخاش و سرزنش عاشق که حالا دیگر زن است.
و البته چون زنها معمولا مودبتر از مردها هستند تا زمانی که مقام معشوقی در اختیار آنها بود ناز و پرخاششان با لطافتی همراه بود ولی خب وقتی این منصب به مردها برسد دیگر ادبیات عاشقانه هم بیپردهتر و خشنتر و البته گاهی بیادبانهتر میشود.
لذا این جور ترانهها برآمده از این واقعیت است و نشانگر آن؛ بنابراین از این دیدگاه این نوع ترانهها را که اسشمان را گذاشتهاند ترانههای نفرت یا ضدعاشقانه، واقعا و به طور جدی بیان نفرت یا ضدعشق نیستند بلکه عاشقانهاند منتها بازیگران نقش ها جایشان عوض شده. به عبارتی در طول تاریخ مردها از جایگاه عاشقی شعر عاشقانه گفتهاند و الان بعضی از آنها از مقام معشوقی. در گذشته، عاشق مرد، ناز و عتاب و ملامت و تلخگویی معشوق (زن) را روایت میکرد ولی حالا خود معشوق تازه به دوران رسیده دارد مستقیما اختیارات معشوقیاش را در ترانههایش بازگو میکند.
و از آنجایی که معشوق برای گرم شدن بازار خودش هم که شده نیازمند عاشق است، عاشقش را دوست دارد و واقعا نمی خواهد آنها را از دست بدهد ولی خب به هر حال او معشوق شده و باید متناسب با نقشش رفتار کند و حرف بزند و تا حدودی هم خیالش راحت است که عاشقش را از دست نمیدهد چون عاشق هم نقش عاشقیاش را بلد است.
حالا اینکه چه عواملی باعث شده جای عاشق و معشوق همیشگی حداقل در بخشی از ادبیات این عصر عوض شود یا بتدریج در آستانهی عوض شدن باشد، بحث دیگری است.
به هر حال الان به تدریج خانمها در نقش عاشق ایفای نقش میکنند و چون در طول تاریخ غالبا نقش عاشقی از آن مردها دانسته شده، حالا که خانمها میخواهند این نقش را بازی کنند طبیعی است که رفتار و منش مردانه را تقلید کنند و از آن طرف مردها کمکم از تجربیات تاریخی معشوق بودگی زنها استفاده کنند.
بنابراین پاسخ بعضی از پرسشها هم معلوم میشود:
1. چرا آرایش آقایان کم کم دارد زنانه میشود و برعکس.
2. چرا لباس جنس دیگر را پوشیدن یا شبیه آن را پوشیدن کم کم دارد بیشتر میشود.
3. چرا حرف زدن خانمها دارد کم کم شبیه مردها می شود و بر عکس.
4. چرا جشنوارهی زیباترین سبیل بین خانمها برگزار میشود.
5. و اگر مسخره ام نمی کردی می گفتم از علت های هجوم خانم ها برای آموختن رانندگی این است که از ابزارهای مفید برای سرکردن با معشوق این مهارت است!
...
به نظرم این حرفها جزء عجیبترین حرفهایی باشد که تا به حال شنیدهای نه؟!
کلمات کلیدی : عشق، ترانه، نفرت، عاشقی، معشوقی