عاشقانه های نوجوانی من
نوجوانی 12- 13 ساله و پر شر و شور که کل خانواده از دست شیطنتهایش ذله بودند و تو محله هم مشتهایش شهرتی داشتند، بیشتر پول تو جیبی هفتهاش را جمع میکرد تا جمعهها صبح برود کتابفروشی آقای صداقتنژاد و هر چقدر پولش رسید کتاب بخرد.
بیست هزار فرسنگ زیر دریا، ناخدای پانزده ساله، جزیرهی گنچ، سوار سرنوشت، پهلوان مفرد و... وقتی به آن روزها فکر میکنم میبینم چه ترکیب غریبی بود! شیطونترین بچهی فامیل و البته کتکخورترین آنها (از بزرگترهایش به دلیل پیشگفته) کتابخونترین کل تاریخ خاندانش طی سیصد سال گذشته هم بود. آخ که چه روزهایی بود و چقدر دلم برای آن ایام تنگ شده؛ طوری که گاهی بغض میکنم و دوست دارم سیر گریه کنم...
بین آن همه کتابی که همیشه سرزنش میشدم که چرا این همه پول بابت این کاغذها میدهم... دو کتاب بود که این من پر سر و صدا و (بر خلاف ظاهرم) حساس و عاشقپیشه را گاه وا میداشت که دور از چشم دیگران، در اتاق را ببندم و با صدای دورگه شدهام بزنم زیر آواز. دو کتاب که هر کدام به اندازهی نصف کف دست طول و عرض داشتند با 50- 60 صفحه؛ یکی دوبیتیهای باباطاهر عریان و دیگری ترانههای فایز دشستانی.
این روزها، به یاد آن روزها، دوبیتیهای باباطاهر و ترانههای فایز همدم تنهاییهایم شده است؛ با صدای خوانندهای خوشصدا که نمیدانم کیست. گفتم شاید تو هم دوست داشته باشی قسمتی از آن را بشنوی پس بیا با هم گوش بدیم.
کلمات کلیدی : بابا طاهر، فایز دشتستانی، عاشقانه ها