طراحی وب سایت شریعتی - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ترس با نومیدى همراه است ، و آزرم با بى بهرگى همعنان ، و فرصت چون ابر گذران . پس فرصتهاى نیک را غنیمت بشمارید . [نهج البلاغه]

حرف مرد واقعا چند تاست؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/11/28 11:30 صبح

 

عنوان فرعی: آگاهی از نادانی خویش و دلیری در به‌زبان‌آوری آن


چندی پیش با دوستی همسخن بودم و گفت و گوی ما رسید به یک‌دست‌نبودن شیوه‌ی ارجاع دهی در مقالات و کتاب‌ها و اینکه مثلا در بعضی نشریات وقتی می‌خواهند به منبعی ارجاع بدهند، اسم نویسنده و سال چاپ آن اثر را می‌آورند، بعد در پایان، مشخصات کامل اثر را می‌آورند. دوستم از این روش ناخشنود بود؛ می‌گفت: یعنی چی که سال را می‌آورند؟


من تا حدودی با او موافق بودم البته با تبصره‌ای. گفتم حق با توست این روش در ایران جواب نمی‌دهد. تو کشورهای خارجی که از این روش استفاده می‌کنند، شاید چون طرف مثلا در سال 2008 یک حرفی زده که در سال 2012 فهمیده اشتباه بوده و از آن برگشته. لذا اسم کتاب همان است ولی این آدم و نظراتش همان آدم و نظراتش نیست. برای همین مثلا می‌نویسد... ( جک ‌بیل: 2008) ولی ما که تو چهل سال عمر علمی‌مان افکارمان هیچ تغییری نمی‌کند و حرف مرد/ زن را یکی می‌دانیم و مولف زنده است و کتابش در طی 15 سال، بیست چاپ خورده ولی از چاپ اول تا بیستم هیچ تغییری در اندیشه‌های او ایجاد نشده، این روش به کار ما نمی‌آید.


من خودم اگر به فرض تمام آثار یک آدم را در یک موضوعی بخوانم، آثاری که مثال در طول 10 سال نوشته ولی در این مدت حتی یک بار هم نگفته باشد، فلان حرفم در فلان جا اشتباه بوده یا دست‌کم دقیق نبوده و فلان اشکال و بهمان اشکال بر آن وارد است و درستش این است، در اعتبار علمی یا شجاعت اخلاقی‌‌اش تردید می‌کنم. چنانکه در زندگی شفاهی هم اگر از دوستی من با کسی زمان‌ها بگذرد و بارها و دیرزمانی با هم سخن گفته باشیم ولی گاهی "نمی‌دانم" را از دهانش نشنیده باشم، از ارزش گفته‌هایش برایم کاسته می‌شود.

 

 

یکی از آرزوهای من این است که اندیشمندان ما آن اندازه اعتماد به نفس علمی و شجاعت اخلاقی داشته باشند که گاهی در آثاری پسینشان، بعضی از حرف‌هایشان در آثار پیشینشان را با همان رک‌ و راستی (نمی‌گویم بی‌رحمانه) که بر حرف‌های دیگران خرده می‌گیرند، بر حرف‌های خودشان خرده بگیرند، انگار نه انگار که خودشان هستند. من کسانی زیادی را دیده‌ام که در یک اثر خود به اثر دیگرشان ارجاع می‌دهند با اسم و فامیل انگار که کس دیگری است. دوست دارم همین طور هم گاهی بگوید فلان حرف من در فلان کتاب یا مقاله غلط است به این دلیل، به آن دلیل، انگار نه انگار که خودش است.


این اعتبار علمی وشجاعت اخلاقی را در افراد زیادی سراغ ندارم بله گاهی بعضی با کنایه و خیلی سربسته اعتراف به اشتباه می‌کنند یا در اثر بعدی، حرف خود را پس می‌گیرند اما بی سر و صدا؛ این به درد نمی‌خورد. مرد باش با همان صراحتی که می‌گفتی بله این حرف از من است و کسی زیر این گنبد مینا نگفته و تو بوق و کرنا می‌کردی، همان طور هم بگو بیا اشتباه بوده و درستش این است. این شجاعت را به طور برجسته و مثال‌زدنی تنها در مرحوم دکتر شریعتی دیده‌ام.


مشکل اینجاست که بسیاری از ما دل و جرئت کمتر از این را هم نداریم. برای این است که می‌گویم "آرزو"؛ بله عرض می‌کردم بعضی از ما (یکیش خودم دروغ چرا) خیلی وقت‌ها که چیزی را نمی‌دانیم، نمی‌گوییم نمی‌دانیم، حالا از چه ترفندهایی استفاده می‌کنیم که جایگزین نمی‌دانم بشود؟


برای مثال من یک مقاله می‌نویسم در پاسخ به یک پرسش اصلی ولی خب دوستانی که دستشان در کار است می‌دانند که در طی نگارش مقاله، پرسش‌های ریز و درشت دیگری هم برای نویسنده و خواننده پیش می‌آید که باید در دست‌کم در حد اشاره هم شده سخنی از آنها به میان آورد. خب خدا وکیلی چقدر از این پرسش‌ها "مجالی دیگر را می‌طلبند" یا "پاسخ آنها به طولانی شدن مقاله و خستگی خواننده می‌انجامد" یا "از موضوع بحث ما بیرون هستند" یا پاسخشان روشن‌تر از آن است که نیاز به پاسخ داشته باشند"، یعنی تو رو به حضرت عباس، حتی یکی از آنها نیست که بشود درباره‌ی آن نوشت: "پاسخ این پرسش بر نگارنده نیز معلوم نیست" یا "فرصت پژوهش برای یافتن پاسخ این پرسش را نیافته‌ام و پاسخش را اکنون نمی‌دانم!؟" یا...


اما آرزوی دیگری هم دارم:


کسی که کتابی اندیشه‌ورزانه می‌نویسد، پیش از چاپ، آن را دست یکی- دو نفر صاحب‌نظر بدهد و فروتنانه از آنها بخواهد که بر آن نقدی بنویسند و تعهد کند که نقد آنها را بی‌هیچ کم و کاست در صفحه‌های پایانی کتاب منتشر کند تا خواننده خود سخن‌ها را بشنود و بیندیشد و هر کدام را درست یافت بپذیرد.

 

آرزوی دیگری هم دارم البته؛ متنی به زبان فارسی و پیراسته از هر واژه‌ا‌ی نافارسی بنویسم و درباره‌ی هیچ واژه‌ای از آن نگران نباشم که مخاطب پارسی‌زبان آن را غریب بپندارد و شاید معنای آن را نداند.


چه می‌شود کرد از قدیم گفته‌اند که آرزو بر جوانان عیب نیست!

 

 

 






کلمات کلیدی : آرزو، مرد، شریعتی، اندیشه، اندیشمندان

شریعتی و در انتظار گودو

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/3/17 11:40 عصر


انتظار یعنی «نه» گفتن به آنچه که هست. کسی که منتظر است چه کسی است؟


کسی است که در نفس انتظار خود، اعتراض به وضع موجود را پنهان دارد؛ حتی انتظار منفی، خود یک اعتراض است، ولو اعتراض منفی. حافظ که می‌گوید:«دستی از غیب برون آید و کاری بکند»، نشان داده است که از «وضع موجود» راضی نیست، آنچه را هست نپذیرفته است و در جست و جو یا لااقل در آرزوی «تغییر وضع» است.


انتظار، ایمان به آینده است و لازمه‌اش انکار «حال». کسی که از «حال» خشنود است، منتظر نیست، برعکس، محافظه کار است، از آینده می‌هراسد، از هر حادثه‌ای که پیش آید بیمناک است. دوست دارد و تلاش می‌کند که «هیچ چیز دست نخورد».



طلبه‌ای از خویشان من، ازمزینان آمده بود به مشهد برای تحصیل، تابستان سال بعد، شوق بازگشت به «وطن» (یعنی مزینان) آتش در پیراهنش افکنده بود و روزشماری و ساعت شماری می‌کرد که به زودی درس‌ها تعطیل شود و به مزینان برگردد و هجران‌ها به وصال بدل گردد و از این غربت خشک بیگانه، با لذت خویشاوندی و آشنایی و انس کوچه‌ها و باغ‌ها و هم‌ولایتی‌ها و دیدار عمه و خاله و عمو و دختر عمو انتقام گیرد و از اینجا که هیچ کس او را احساس نمی‌کند و متوجه او و ارزش‌های فعلی او نیست، برود وآنجا که همه با حسرت و لذت و کنجکاوی و شگفتی به او می‌نگرند، «خود جدیدش» را ارائه دهد تا ببینند که لهجه دهاتیش عوض شده، شهری شده، عادات و حالات و رفتارش خیلی فرق کرده، عربی یاد گرفته، قرآن معنی می‌کند، منبر می‌رود، روایت می‌خواند، در مدرسه علمیه گل کرده، همه مردم مشهد از این همه پیشرفت و هوش و علم او تعجب کرده‌اند، و خلاصه این ملاکریم، آن ملاکریم نیست: تمام دنیا برایش لبخند نوید ونوازش شده بود و زندگی سیر و سیرآب و دیگر هیچ کمبودی نداشت.

از طرفی آدم خیلی معتقد و مقدسی بود، یک روز که مثل هر روز از مدرسه آمده بود پیش ما تا از «دیگه ان شاءالله تا هفته دیگر درس‌ها تمام می‌شود و باید همین روزها بلیت بگیرم و ... گفت و گو کند و کیف کند، ناگهان با لحن خیلی جدی و قیافه‌ای که آثار ترس و تزلزل در آن خوانده می‌شد گفت: «می‌ترسم، خدا نکند، می‌ترسم در همین چند روز یک‌مرتبه امام زمان عجل الله تعالی فرجه ظهور فرماید، آن وقت ... دیگر ما مثل اینکه نمی‌توانیم برویم به مزینان»! کسی که گوش به در دارد و چشم به راه، بی‌شک دل به خانه نبسته است!



اگر من در خانه‌ای زندگی می‌کنم و منتظرم که روزی تغییر مکان دهم و یا در سرنوشتی هستم که می‌کوشم و منتظرم که عوض شود و در وضعی زندگی می‌کنم که انتظار تغییری را دارم، به این معنی است، که من خانه و سامانی را که درآن بسر می‌برم و نظامی را که در آن زندگی می‌کنم قبول ندارم و به آنچه که در برابرم، بر دوشم و بر سرم است معترضم. آدم معترض منتظر است. آدمی که آنچه را هست دوست دارد، پذیرفته و به آن معتقد است، منتظر تغییر نیست، محافظه کار است. می‌خواهد حفظش کند. معترض است که می‌خواهد خرابش کند. چه منتظر کسی، چه منتظر حادثه ای، چه منتظر فرصتی، چه منتظر شرایطی و چه منتظر معجزه.


برخلاف آنچه «بکت» در «در انتظار گودو» می‌گوید، انتظار یک فکر پوچ نیست، انتظار منفی پوچ است و کاش فقط پوچ می‌بود، عامل تخریب اراده بشری است. اما انتظار مثبت به معنای نفی وضع موجود در ذهن آدمی و در زندگی و ایمان انسان منتظر است و اگر این انتظار را ملت محکوم از دست داد محکومیت را به عنوان سرنوشت محتومش برای همیشه خواهد پذیرفت.


اگر منتظر تغییر نباشیم، آنچه در حکومت علی صورت گرفته و یا آنچه در کربلا اتفاق افتاد، برایمان پایان داستان است و دیگر عکس العملی در طبیعت وتاریخ و هستی و زندگی بشر نخواهد داشت، این اعتقاد، هم بر خلاف ایمان به حقیقت، و هم برخلاف مصلحت زندگی فرد در جامعه و انسان مسؤول است.



ستم‌ها، جنایت‌ها، ظلم‌ها، همه داستانی و حادثه‌ای نیمه تمام در تاریخ بشر است، این داستان به سود عدالت و حقیقت و به زیان ستم و فساد و پلیدکاری پایان خواهد پذیرفت. این اعتقاد من است.

 

 


حالا چرا از شریعتی؟

چون احتمال می‌دم دوستی برایم بنویسید حالا چرا از شریعتی؟ عرض می‌کنم اول آنکه من چه کنم که شهید مطهری درباره‌‌ی گودو و بکت چیزی نفرموده است. دوم اینکه در مباحث نظری در بین کسانی که من با آنها و آثارشان محشور و مانوسم، هیچ کسی نیست که من دربست و در همه‌ی موارد دیدگاه‌هایش را به طور مطلق و دربست قبول داشته باشم. حالا بعضی کمتر بعضی بیشتر. ببخشید.






کلمات کلیدی : شهید مطهری، شریعتی، انتظار، در انتظار گودو، بکت