حرف مرد واقعا چند تاست؟
عنوان فرعی: آگاهی از نادانی خویش و دلیری در بهزبانآوری آن
چندی پیش با دوستی همسخن بودم و گفت و گوی ما رسید به یکدستنبودن شیوهی ارجاع دهی در مقالات و کتابها و اینکه مثلا در بعضی نشریات وقتی میخواهند به منبعی ارجاع بدهند، اسم نویسنده و سال چاپ آن اثر را میآورند، بعد در پایان، مشخصات کامل اثر را میآورند. دوستم از این روش ناخشنود بود؛ میگفت: یعنی چی که سال را میآورند؟
من تا حدودی با او موافق بودم البته با تبصرهای. گفتم حق با توست این روش در ایران جواب نمیدهد. تو کشورهای خارجی که از این روش استفاده میکنند، شاید چون طرف مثلا در سال 2008 یک حرفی زده که در سال 2012 فهمیده اشتباه بوده و از آن برگشته. لذا اسم کتاب همان است ولی این آدم و نظراتش همان آدم و نظراتش نیست. برای همین مثلا مینویسد... ( جک بیل: 2008) ولی ما که تو چهل سال عمر علمیمان افکارمان هیچ تغییری نمیکند و حرف مرد/ زن را یکی میدانیم و مولف زنده است و کتابش در طی 15 سال، بیست چاپ خورده ولی از چاپ اول تا بیستم هیچ تغییری در اندیشههای او ایجاد نشده، این روش به کار ما نمیآید.
من خودم اگر به فرض تمام آثار یک آدم را در یک موضوعی بخوانم، آثاری که مثال در طول 10 سال نوشته ولی در این مدت حتی یک بار هم نگفته باشد، فلان حرفم در فلان جا اشتباه بوده یا دستکم دقیق نبوده و فلان اشکال و بهمان اشکال بر آن وارد است و درستش این است، در اعتبار علمی یا شجاعت اخلاقیاش تردید میکنم. چنانکه در زندگی شفاهی هم اگر از دوستی من با کسی زمانها بگذرد و بارها و دیرزمانی با هم سخن گفته باشیم ولی گاهی "نمیدانم" را از دهانش نشنیده باشم، از ارزش گفتههایش برایم کاسته میشود.
یکی از آرزوهای من این است که اندیشمندان ما آن اندازه اعتماد به نفس علمی و شجاعت اخلاقی داشته باشند که گاهی در آثاری پسینشان، بعضی از حرفهایشان در آثار پیشینشان را با همان رک و راستی (نمیگویم بیرحمانه) که بر حرفهای دیگران خرده میگیرند، بر حرفهای خودشان خرده بگیرند، انگار نه انگار که خودشان هستند. من کسانی زیادی را دیدهام که در یک اثر خود به اثر دیگرشان ارجاع میدهند با اسم و فامیل انگار که کس دیگری است. دوست دارم همین طور هم گاهی بگوید فلان حرف من در فلان کتاب یا مقاله غلط است به این دلیل، به آن دلیل، انگار نه انگار که خودش است.
این اعتبار علمی وشجاعت اخلاقی را در افراد زیادی سراغ ندارم بله گاهی بعضی با کنایه و خیلی سربسته اعتراف به اشتباه میکنند یا در اثر بعدی، حرف خود را پس میگیرند اما بی سر و صدا؛ این به درد نمیخورد. مرد باش با همان صراحتی که میگفتی بله این حرف از من است و کسی زیر این گنبد مینا نگفته و تو بوق و کرنا میکردی، همان طور هم بگو بیا اشتباه بوده و درستش این است. این شجاعت را به طور برجسته و مثالزدنی تنها در مرحوم دکتر شریعتی دیدهام.
مشکل اینجاست که بسیاری از ما دل و جرئت کمتر از این را هم نداریم. برای این است که میگویم "آرزو"؛ بله عرض میکردم بعضی از ما (یکیش خودم دروغ چرا) خیلی وقتها که چیزی را نمیدانیم، نمیگوییم نمیدانیم، حالا از چه ترفندهایی استفاده میکنیم که جایگزین نمیدانم بشود؟
برای مثال من یک مقاله مینویسم در پاسخ به یک پرسش اصلی ولی خب دوستانی که دستشان در کار است میدانند که در طی نگارش مقاله، پرسشهای ریز و درشت دیگری هم برای نویسنده و خواننده پیش میآید که باید در دستکم در حد اشاره هم شده سخنی از آنها به میان آورد. خب خدا وکیلی چقدر از این پرسشها "مجالی دیگر را میطلبند" یا "پاسخ آنها به طولانی شدن مقاله و خستگی خواننده میانجامد" یا "از موضوع بحث ما بیرون هستند" یا پاسخشان روشنتر از آن است که نیاز به پاسخ داشته باشند"، یعنی تو رو به حضرت عباس، حتی یکی از آنها نیست که بشود دربارهی آن نوشت: "پاسخ این پرسش بر نگارنده نیز معلوم نیست" یا "فرصت پژوهش برای یافتن پاسخ این پرسش را نیافتهام و پاسخش را اکنون نمیدانم!؟" یا...
اما آرزوی دیگری هم دارم:
کسی که کتابی اندیشهورزانه مینویسد، پیش از چاپ، آن را دست یکی- دو نفر صاحبنظر بدهد و فروتنانه از آنها بخواهد که بر آن نقدی بنویسند و تعهد کند که نقد آنها را بیهیچ کم و کاست در صفحههای پایانی کتاب منتشر کند تا خواننده خود سخنها را بشنود و بیندیشد و هر کدام را درست یافت بپذیرد.
آرزوی دیگری هم دارم البته؛ متنی به زبان فارسی و پیراسته از هر واژهای نافارسی بنویسم و دربارهی هیچ واژهای از آن نگران نباشم که مخاطب پارسیزبان آن را غریب بپندارد و شاید معنای آن را نداند.
چه میشود کرد از قدیم گفتهاند که آرزو بر جوانان عیب نیست!
کلمات کلیدی : آرزو، مرد، شریعتی، اندیشه، اندیشمندان